eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
🛑وقتی تصمیم گرفتن به عنوان مدافع حرم برن خانواده وهمسرشون مخالفت نکردن؟
وقتی دیگه قطعی شد برن سوریه خب خانواده هم نگران بود اما من به همسرم گفتم حمید دیگه برنمیگرده ، بیشتر هم به خاطر این بود که میدونستم با این خصوصیاتی که داره و مخصوصا اینکه دنبال شهادت بود برنمیگرده بیشتر از همه پدرم توی افکار خودش بود چون جنگ دفاع مقدس رو دیده بود و کاملا درک میکرد حمید کجا میخواد بِرِه ، ولی در کل همه نگران بودیم چون حمید عاشق شهادت بود اینو همه میدونستن اما در کل هیچ کدوم از اعضای خانواده مانع رفتنش نشدن مادرم یه بار بهش گفت حمید جان تو زن جوان داری ، مستاجری ، همسرتو تنها نذار، ولی با حرفاش مادرمو قانع کرد که رفتنش باعث سعادت خودش و خانوادش میشه ، به مادرم گفت این همه تو هیئت ها حسین حسین گفتیم نکنه لق لقئه زبانمان باشه الان وقتشه، نباید شرمنده این خانواده باشیم به نظرم همسر حمید آقا واقعا نمونه بود قطعا در این راه کمتر از حمید آقا نیست ، همسرش هم میدونستن حمید آقا شهید میشه ،کارهایی که ایشان قبل از رفتن حمید آقا انجام داده واقعا تحسین بر انگیزه، اینکه براش جشن حنابندان میگیره ، باهاش در مورد رفتن به سوریه حرف میزنه و .... ان شاءالله که مثل حمید آقا عاقبت بخیر بشه
🛑حمید آقا وقتی می خواستن تشریف ببرن به شما بعنوان برادر چه نکته ای رو یاداوری کرد ؟ و همچنین بلعکس شما به شهید چی گفتید؟ از اون صحبتهای که بین دو برادر رد و بدل شد .برامون بفرمایید.
🛑جدایی از عزیزی که میدونی بره سوریه و برگشتنش با خداست.واقعا سخته. و هرکسی نمیتونه این رو تحمل کنه .قطعا که شما و خانواده محترمتون هم از جایگاه بالایی نزد معبود برخوردارید🙏🏻
چند روز مونده بود حمید آقا برن سوریه من رفتم خونشون کلی با هم حرف زدیم از سیاست ، اقتصاد ، اجتماعی ، و ... میوه و چایی خوردیم بعدش انار آوردش که من انار نخوردم بعدها بعد از شهادتش خوابی دیدم که جالب بود، بهش گفتم ان شاءالله دفعه بعد میام انار میخورم بهم گفت مطمئنی که دفعه بعدی هست من گفتم ان شاءالله که هست ، بهش گفتم حمید جان ان شاءالله اومدی بازم میری؟ گفت اگه برگردم بازم میرم ،انگار میدونست برنمیگرده ، خیلی دوست داشتم باهاش در مورد رفتن سوریه حرف بزنم اما بغض میکردم نمی شد به خاطر همین نتونستیم حرف خاصی بزنیم فقط موقع خداحافظی همدیگرو بغل کردیم یه کم گریه کردیم گفتم داداش مواظب خودت باش نری شهید بشی بهم گفت برام دعا کن عاقبت بخیر بشم
🛑عذر خواهی میکنم شاید به یاد آوری این خاطرات با اینکه شیرینی خاصی داشته باشه.درد آور هم باشه🙏🏻
🛑مدت حضورشون به عنوان مدافع حرم درسوریه تاشهادت چقدرطول کشید؟ برای چندمین بار در سوریه حضور داشتن؟؟ دراین مدت باهم تماس داشتین؟ درتماسهاتون ازشماتقاضایی داشتن یاسفارش خاصی بهتون می کردن؟ از آخرین تماستون با حمید آقا برامون بگین
دو هفته در سوریه بود و به شهادت رسید چند بار اقدام کرده بود برن سوریه اما قسمت نمیشد بالاخره قسمت شد برای اولین بار برن سوریه یک بار تماس خیلی کوتاهی داشتیم در حد سلام و احوالپرسی که قطع شد بعد از اون تماسی نداشتیم از اونجا نمیتونستن زیاد زنگ بزنن و اگر هم فرصت میکردن به همسرش و پدر و مادرم زنگ میزدن و ماهم از اون طریق جویای احوالش میشدیم
🛑نحوه به شهادت رسیدن شهید چگونه بود؟ وقتی خبرشهادتشونو شنیدین به عنوان برادر چه احساسی داشتین وعکس العملتون چی بود؟ میشه خواهش کنم از اون لحظه برامون بگین
ایشان در ماموریت جعفر طیار در عملیات نصر 2 در سوریه منطقه حلب ناحیه العیس در 4 آذر ماه سال 1394 به فیض شهادت نائل آمدند.ایشان همچون ابوالفضل العباس بی دست و بی پا شدند و فقط سینه ایشان که در محرم سینه زنی میکرد سالم مانده بود. مزار ایشان در گلزار شهدای استان قزوین در قطعه 7 ردیف 11 واقع است.درست جایی که خودش قبل رفتنش مشخص کرده بود در مراسمات عزاداری خیلی سینه زنی میکرد و میوندار هیئت بود وقتی بهش می گفتن کمتر سینه بزن میگفت این سینه نمی سوزه و واقعا هم سینه ایشان سالم بود
شنبه ظهر بود حدود ساعت دوازده اخویم بهم زنگ زد گفت بیا سپاه که اول مینودر هستش ، گفتم خیر باشه ، گفت خِیره بیا ، منم سر کار بودم رفتم اونجا ، اصلا به شهادت حمید آقا فکر نمی‌کردم، داخل حیاط پسر عموی بابام که نظامی بود اونجا بود با هم سلام علیک کردیم منو برد داخل، وقتی رفتیم داخل فهمیدم، چون اخویم اونجا بود دایی هام ، عموهام هم بودند از چشاشون فهمیدم حمید آقا شهید شده ، خیلی روز بدی بود دنیا رو سرم خراب شد، اگه بگم حمید بهتر از پدر و مادرم بود شاید حرف خوبی نباشه ، نشستم رو صندلی یه لیوان آب ریختم رو سرم دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه دیدم تو ماشین اخویم هستم که قرار شد بریم به پدر و مادرم بگیم و وقتی رسیدیم خونه پدرم ، به محض اینکه داخل شدیم حالم اصلا خوب نبود تو حال خودم نبودم مادرم وقتی منو دید ترسید نشست روی زمین گفت چی شده دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم به مادرم گفتم حمید رفت
🛑خدا بهتون صبر بده😔 پس قبل ازشهادتشون راجع به احتمال شهیدشدن باشماصحبت کرده بودن وشماروبرای رویارویی بااین واقعه عظیم آماده کرده بودن؟!
به طور واضح حرفی از شهید شدنش نمی گفت اما همیشه می گفتن اگه شهید نشی میمیری ، ولی برای همه کسانی که می شناختنش میدانستن که حمید آقا عاشق شهادته، اینو از صحبتهایش میشد فهمید خودش میدونست شهید میشه چون وقتی برای رفتن به سوریه آماده میشد تمام وسایلشو از محل کارش جمع میکنه میاره خونه ، وقتی همکاراش بهش میگن چرا وسایلتو میبری میگه دیگه به اینها نیازی ندارم