🛑تشکر فراوان از حضور برادر بزرگوار شهید سیاهکالی در مصاحبه ان شاء الله در ظل توجهات آقا امام زمان باشید
شفاعت شهدا شامل حالتان🌺
🛑سپاسگزارم از اینکه شما این سعادت رو نصیب ما کردین.ان شاالله که شرمنده شما و خانواده شهدا نشیم
"بسم رب الشهداء و صدیقین"
«زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست»
خانواده محترم شهید حمید سیاهکالی مرادی
شهیدان مظهر ایثار و استقامت هستند. آنها با شهامت و توکلی بی مثال در راه اسلام و پاسداری از وطن در مقابل دشمن ایستادند؛ از جان خود گذشتند تا انقلاب اسلامی که تازه ریشه دوانده بود پایدار و استوار چون سرو همیشه سبز باقی بماند.
آنها رفتند تا ما در سایه سار پر برکت حکومت اسلامی بمانیم و جامعه ای منتظر را برای ظهور امام زمان (عج) آماده سازیم. آنها رفتند و درس ولایت مداری را با خون خود به ما آموختند تا با هر چه در توان داریم از ولایت دفاع کنیم.
«شهیدان رفتند اما راه و مسلک آنان همیشه زنده خواهد بود»
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
🛑سپاسگزارم از اینکه شما این سعادت رو نصیب ما کردین.ان شاالله که شرمنده شما و خانواده شهدا نشیم
از همه شما عزیزان کانال ی تشکر میکنم که وقتتونو در اختیار من قرار دادید
از همه عزیزان تقاضا دارم بیشتر از روز ای دیگه به فکر آخر و عاقبت خودشون باشند تا شرمنده شهدا نشیم ان شاءالله که همتون عاقبت بخیر بشین
آمین
yadet bashe.mp3
10.4M
🍃🌸
یـــادتــــ باشهــ💚
💞تقــدیم به روح پاڪ
شهیـدمدافع حـرمـ💓
((حمیـد سیاهکالے مرادی))
بـاصـــداے🎤
سید جلال میـرعسگري
🍃🌸
°•| کانال شهید حمید سیاهکالے مرادی👇
°•| @modafehh⚡
🌸او علی شد فاطمه نورُ علی نور آوَرَد
💫او علی شد تا که موسی پیش او طور آوَرَد
🌸او علی شد تا حسین آفاق در شور آوَرَد
💫او اگر خواهد ستون هم بارِ انگور آوَرَد
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)✨❣️
#روز_جوان_مبارکباد✨❣️
روزت مبارک شهید حمید عزیز
امروز مزار شهدا🌷
دعاگویتان بودیم🌸
@modafehh
قسمت 14.mp3
7.34M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد
1⃣4⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 07:32 دقیقه
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و ششم ۴۶
👈این داستان⇦《 آخر بازی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ...😔
چند بار به خودم گفتم ...
- ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ...
اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم...😔
- اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی...❓
و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ...😊
حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت🔥 ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره⚡️ ...
نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها💊 خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ...😓
نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ...✨
پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت⏰ نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ...
دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این ۲ تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ...😑
- بیخیال مهران ...
و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ...😮
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@modafehh