eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
═✧❁❣ بِسمِ اللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَحیمْ ❣❁✧═
💖 💖 شــاهــان جهانند غلامــان اباالفضـــل  افواج ملکــ خــادم و دربان اباالفضـل لبهای حسین و حسـن و حیـدر کـــرار بوسہ زده بر دیده و دستان اباالفضــل ❣ ❣ ❣❣ @modafehh ❣❣
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد) شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد) ═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
🍁🍃 هیچ گاه به کسی که نمازش را ترک کرده اعتماد نکن زیرا او همان گونه که خدایش را ترک کرده تو را نیز رها میکند... ✨ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج نماز اول وقت به نیت: 🌷امام صادق علیه السلام🌷 🆔 @modafehh
✍پیامبر اکرم (ص) ؛ انگشتر عقیق در دست کنید همانا تا انگشتر عقیق در دست دارید حزن و اندوه بر دل شما وارد نمی‌شود 📚 عیون اخبار الرضا ۴۷/۲ 🍏 @modafehh 🌿
1_41177105.mp3
2.95M
💠هرچی میگیره دلم روز و شبا آرومم میکنه باز یاد شما 🔹 🔹 🎤 @modadehh
🌷آیت الله ناصــــــــــرۍ: هرڪس با غیر خدا بڪند به جان امام زمان ضرر ڪرده است. اگر مسجـد میسازی برای خدا بساز لله باشد مزد خود را هم از او بگیر مــــردم هرچه می خـواهند بگویند بگویند تو ڪار را خدا بڪن لله بڪن افشا ڪردن آن باخداست امتـــحان ڪن. ان شاءالله نماز اول وقت به نیت : 🌺باقرالعلوم امام محمد باقر علیه السلام🌺 برای رضای خدا 🌹 @modafehh
🔻 👈این داستان⇦《 به من بگو 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این تنها فکری بود که به ذهنم می‌رسید ... 🖥⌨سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ... تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ... ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ فایده دیگه‌ای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدم‌های ساده و کوچک به نتیجه می‌رسه ...🍃✨ رفیق‌هاش رو می‌آورد ... منم تا جایی که می‌شد چیزی می‌خریدم ... غذا رو هم مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی می‌گرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست می‌کردم ...🍜🍝 🔸سعی می‌کردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی به روی خودم نمی‌آوردم ... ولی از درون داغون بودم ...😔 🔹نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ... مهران ... کامران بدجور زرد کرده ... 🔻سرم رو آوردم بالا ... واسه چی؟ ... هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید داشتی وضو می‌گرفتی... بد رقم بریده ...😳 💢دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می‌کردم آرامشم رو حفظ کنم ... 💠خیلی‌ها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر می‌کنن خالی بندی‌ها به ژست و کلاس مردونه‌شون اضافه می‌کنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ... ولی طبل تو خیالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ... ▫️سعید از در رفت بیرون ... من با چشم‌های پر اشک😭، سجده... نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش🔥 می‌زد ... 🍃خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره ... کمکم کن ... بهم بگو کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
🔻 👈این داستان⇦《 دربست، مردونه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه‌ها ... وسط فعالیت‌های فرهنگی ... 🔸الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگی‌ای که من ... مردش شده بودم ... مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم ... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ... رفتیم تو اتاق ... دایی شنیدم می‌خوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند❓... 🔹با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... چند یعنی چی؟ ... می‌خوای همین طوری برش دار ... قربانت دایی ... اگه حساب می‌کنی برمی‌دارم ... نمی‌کنی که هیچ ... 🔻نگاهش جدی تر شد ... - خوب اگه می‌خوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو می‌خواستم بفروشم ... یه مدل بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می‌تونی با خودت ببری ... پولش هم بی‌تعارف، مهم نیست ... 🍃شخصی نمی‌خوام ... کلا می‌خواستم یکی توی خونه داشته باشیم ... ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت می‌تونست برش داره ... و با دوست‌هاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر می‌تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید ... و سعید و خونه بشه ... 💢صداش کردم توی اتاق ... - سعید می‌خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی کم داره؟ ... میشه شبکه‌اش کنی یا نه؟ ... کلا می‌خوایش یا نه؟ ... گل از گلش شکفت ... 🌸جدی؟ ... چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیق‌هات رو بیار ... خونه در بست مردونه ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
وقتی جوان برای نماز شب بلند میشود ؛ اما خوابش می آید و سرش به این طرف و آن طرف میرود و انه اش پایین می افتد ؛ پروردگار در های آسمان را باز میکند و خطاب به ملائکه میفرماید: " انظرو الی عبدی .. نگاه کنید به بنده ی من " خداوند علی اعلی افتخار میکند که ببینید این بنده ی من کاری را که بر او واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد . پروردگار میفرماید من سه چیز به او مرحمت میکنم : ۱. اینکه گناهانش را می آمرزم ۲. اینکه موفق به توبه اش میکنم ۳. اینکه رزق وسیعی نصیبش میکنم نماز شب به نیت🍃 امام صادق علیه السلام🍃 ما رو هم کنید ....... @modafehh .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 قلب مرا هواے تو اشغال می‌ڪند با هر سلام با حرمٺ حال می‌ڪند دارم یقین ڪه حضرٺِ عالی‌جنابِ عشق ڪربُـبَلا نصیبِ من امسال می‌ڪند ❤️✨ ✨❤️ @modafehh ❤✨
سلام 🌷 امشب هیئت مجازی داریم توی کانال...... 🦋 ساعت 🦋21:30 منتظر هستیم ان شاءالله همه تشریف بیارید💐به نیت شهدا 🌹 دوستانتون هم دعوتت کنید ...... رفقای امام حسینی حدیث کسا هم تا امشب وقت هست. 🦋 @modafehh 🦋
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
😍❤️ آنچه که مهم است حفظ راه شهداست یعنی پاسداری از خون شهدا. این وظیفه اول ماست. در قـبال شهـدا همہ هم موظّفیم نه این که بعضی وظیفه دارند و بعضی نه.... نماز اول وقت به نیت: 🌹 شهدا صحنه مبارزه با کرونا 🌹 🌹 @modafehh 🌹
🔻 👈این داستان⇦《 سید 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎رفقاش که داشتن می‌رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده‌های الکی می‌کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ... 🔹راستی آقا مهران ... حرف‌هایی که اون روز می‌زدم ... همه‌اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می‌گفتیم ...😔 🔸چند لحظه مکث کردم ... شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...😊 🍃یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله‌های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته‌ام🔥 کمی آرام تر بشه ... 🌚تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی‌خوابی‌های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ... 💠بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ... 🍃✨خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ... 🍀بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ... 🍃✨سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ... 🌸قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ... سرم رو پایین انداختم ... من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی‌دونم ... ✨🍃علم و هدایت از جانب خداست ... جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه‌های خواب جلوی چشمم حرکت می‌کرد ... دل توی دلم نبود ...❤️ 🏢دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته‌ام بهم اجازه رفتن نمی‌داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ... حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می‌کنن؟ ... می‌خواستم تمام آدابش رو بدونم ... 🌺باورم نمی‌شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می‌کرد ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
🔻 👈این داستان⇦《 وحشت 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می‌رفتم سر قرآن یاد اون خواب می‌افتادم ... و ترس وجودم رو پر می‌کرد ... 🍃✨به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می‌گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می‌کند ...✨🍃 🍀تمام این آیات و آیات شبیه‌شون از توی ذهنم رد می‌شد ... یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ... و ترس بیشتری وجودم رو پر می‌کرد ... 💢 مهران ... اونهایی که بدون علم و معرفت ... و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن ... کارشون به گمراهی کشید ... اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ ... تو چی می‌فهمی؟ ... کجا می‌خوای بری؟ ... اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانتشون می‌شد ... نکنه سرانجامت بشه مثل اونها⁉️ ... 🔻وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... نمی‌فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه ... و شیطان باز داره ... حق و باطل رو با هم قاطی می‌کنه؟ ... 🍀تنها چیزی که کمی آرومم می‌کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب ... اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم ... یعنی ... می‌تونست یه خواب صادقانه باشه؟ ... 🔹هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم ... صبح به صبح ... تبرکی، دستی روی قرآن می‌کشیدم ... و از خونه می‌زدم بیرون ... تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ...✨ 📃امتحانات پایان ترم دوم ... و سعید داشت دیپلم می‌گرفت ... رابطه‌مون به افتضاحی قبل نبود ... حالا کمتر با دوست‌هاش بیرون می‌رفت ... امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود ... 🌙شبها هم که توی خونه سیستم بود ... می‌نشست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود ... اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود ... 📃قبل از امتحان ... توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه‌ها اعصابش خیلی خورد بود ... 🔸لعنت به امتحانات ... قرار بود کوه، بریم * ... بد رقم دلم می‌خواست برم ... فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم ... ▫️و شروع کرد از گروهشون صحبت کردن ... و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک‌تر میشن و ... ایده فوق العاده‌ای به نظر می‌اومد ... من ... سعید ... کوه ...👬⛰ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
زائر کوچولوی شهید ،اقا محمد علی عزیز🌸🍃 از اعضاء🌷 🦋 @modafehh 🦋
💔 خدایا کمکم کن تا از این جسم دنیوی وفکرهای مادی نجات یابم به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن این دنیای فانی ومحل گذررابیاموز به من هم معرفت امام زمانم را عنایت کن.... @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک سری یادآوری ها واسه مجازی داریم .... 🌹 ان شاءالله همه به نیت شهید وارد هیئت بشن .... 🌺 یادتون نره با وضو بیاین.... 🌸 لطفا با حال مناسب در ساعت مشخص شده تشریف بیارید..... 🌼می تونید دوستانتون هم به کانال دعوت کنید تا ان شاءالله وارد هیئت بشن ... @modafehh وعده ما امشب ساعت 21.30 مجازی کانال حمید سیاهکالی مرادی
. . بنظر من انسان ابتدا بآید بفهمد نمآز چیسٺ انگاه آن‌را بخواند، بهتر است چون وقتے فهمید با جآن و دل میخواند و اگر نخواند احساس ڪمبود میڪند و اگر نفهمد آن را میخواند و زحتمی هم متحمل میشود.. ولے از نماز بیزار میشود..|♥️🍃 . . 🕊| نماز اول وقت به نیت: 🌹شهدای مدافع وطن 🌹 🌸مرزبانان نیرو انتظامی که خیلی گمنام هستند 🌸 @modafehh
_گلزار شهدا🌷👇👇👇 به نیابت از شما عزیزان دعاگویتان هستیم⚘ @modafehh
❣ــــــــــ❀ بسم الله الرحمن الرحیم ❀ــــــــــ❣
❣ــــــــــ❀ بسم الله الرحمن الرحیم ❀ــــــــــ❣ همه با هم اول جلسه ای زمزمه می کنیم 🌸🌸«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🌸 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد🌷 🌹لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل🌹 خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً در میان عاشقانت باز هم جایم نشد همه صدا بزنیم یابن الحسن یابن الحسن یابن الحسن . یابن الحسن @modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم یادم میاد هفته پیش براتون از رقیه گفتم از اون سه ساله مظلوم . امشب فقط یک بیت میخونم از اون نازدانه و بس کنج خرابه شب یلدا شده .... عمه بیا گم شده پیدا شده .... عمه بیا گم شده پیدا شده..... اما امشب میخوام همه با هم بریم کربلا هنوز روضه شروع نشده رو به کربلا همه با هم .... سلام آقااا....... که الان روبه رو تونم...... من اینجاُم و زیارت نامه میخونم....... حسین جانم .حسین جانم...... بزار سایه ات ........ همیشه رو سرم باشه ....... قرار مااا شب جمعه حرم باشه ...... حسین جانم ............ حرم گفتم ...... هوای کربلا کردم ......... هواییتم ......... فقط دور تو میگردم حسین جانم .......... بزار سایه ات همیشه رو سرم باشه ....... قرار ما شب جمعه حرم باشه......... حسین جانم ........ حسین جانم ....... چقدر دلمون برا کربلا تنگه . چقدر با خودمون میگیم ای کاش ی بار دیگه کربلا رو میدیدم..... آخه همه دلشون برا کربلا تنگ میشه .... حتی میگن روز عاشورا مادر حضرت زهرا تو کربلا بود ...... میگن حتی قبل از عقیله مادر به گودال رسید ... آخه مادره دلش برا بچه اش تنگ میشه ..... دیدی. وقتی می رید مسافرت مادرتون زنگ میزنه میگه مامان جون غذات خوردی یا نه میگه مامان جات خوبه یا نه به سمت گودال از خیمه دویدم مَن..... شمر جلو تر بود دیر رسیدم من ..... سر تو دعوا بود ناله کشیدم من.... سر تورو بردن دیر رسیدم من..... یه گوشه گودال مادر و دیدم من..... که رفته بود از حال دیر رسیدم من...... ای حسین . حسین. حسین حسین اما مادر جان تو کربلا با حسین تو خوب رفتار نکردن... هر کی رسید با هرچی داشت میزد یکی سنگ .... یکی نیزه ........ یکی ........ شیخ جعفر میگه مادرجان کی میگه حسین اتو کفن نکردن مادر جان حسین تو به جای ی کفن چند تا کفن داشت کفنش از جنس، تیر و تیغ و نیزه بود داداش حمید توی روضه ما اومدی یا نه محمد اسلامی نسب .حسین خرازی ابراهیم هادی اومدین تو روضه یا نه نمی دونم امشب روضه رو کجا ببرم دلم نمیاد از مادر نگم روایت میگه امیرالمومنین روز آخر وقتی اومد خونه دید مادر خونه رو اب و جارو کرده نون پخته ی ظرف آب گذاشته میخواد سر حسن و حسین رو بشوره گفت خانوم جان چرا اینقدر نون پختی بیشتر از امروز پختی مگه خبریه؟؟؟؟ میگه امیرالمومنین گفت خانوم جان امشبنشده تا حالا بیام خونه ببینم دوتا کار دنیایی با هم کرده باشی..... میگه مادر حضرت زهرا همونجور که اشک از چشمش جاری میشد گفت آره علی جان . امروز روز آخر منه دیگه موقع خداحافظیه....... روایت میگه وقتی مادر سر حسن رو شروع کرد بشوره همینطور که اب می ریخت میگفت الهی بمیرم برات حسن ام زهرت میدن ..... تا رسید به سر حسینش هی زیر گلوش نگاه میکرد آخ الهی قربونت برم چون دلت گرفته میگم دلم گرفته مثل بچه مرده ها گریم گرفته کدوم گناهم منو از تو و تو رو از من گرفته دلم گرفته نوکرت بهونه حرم گرفته مادر جان یا حضرت زهرا ما از روضه سیری نداریم ما رو ببخش مادر که نمی تونیم حق روضه رو ادا کنیم ..... بزار دلت بسوزونم .آخه مادر رو تو کوچه های مدینه هیشکی نبود بگه این گل که پر پره این زن که میزنیی ناموس حیدره از عمد مادرووو پیش پسر زدن از عمد با ..... محکم به در زدن ببخشید نمی تونم بگم آخه من مادری ام ی جا دیگه بریم و عرضم تموم فیضمو گرفتم ........ خواهش میکنم میون این اشک هاتون منم دعا کنید .گرفتارم . علی رو حلال کن .. واسه درد بازو... علی رو حلال کن واسه زخم پهلوو ... علی رو حلال کن واسه دست بسته ات ... نتونست که برداره اون در رو از جا ... ای کاش الان کربلا بودیم .... یا امام حسین ع. یعنی امسال رزقمون حرم میشه یا نه...... علی رو حلال کن به حالت جفا شد ..... علی رو حلال کن که بچه ات فدا شد ...... علی رو حلال کن برای همون روز ..... که پای مغیره به این خونه وا شد...... علی رو نگاه کن .... چی از من گزاشتی ...... تو قلبم غمو....... داغ رفتن گزاشتی ...... زهرا جان چرا توی اون بقچه که دادی زینب کنار کفن ها ی پیراهن گزاشتی ....... از سوز دلت بگو حسین حسین حسین حسین دیگه اذیتت نمیکنم دیگه عرضم تموم دیگه روضه تمومه ..... فقط اینو بگم ی وقت نشه عمرمون تموم بشه و کربلا رو نبینیم ی کم با هم بخونیم دلمون آروم بشه هوای این روزای من هوای سنگره ی حسی روحمو تا زینبیه میبره تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم به قاب عکس صورت شهیدامون نگاه کنم .حسین جان منم اون حسرتیه حرم ندیده توی زندگیش به غیر غم ندیده همونی که خیلی وقته کربلایی دیگه جواب کربلا رو هم ندیده چشمامووو میبندم می گریم میخندم تنهایی .شیدایی .حرفای رویایی کربلاااااا کربلاااااااااا کربلا کربلا