eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم . . .🌷
باور دارم یکی از همین صبح ها که بی هوا و خسته چشم باز کنم بوی نرگس در همه عالم دمیده است... سلام،امام زمانم...آمدن برازنده ی توست! @modafehh
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد ) شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد) ═✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧═
☕️ هُوَ مَعَکُم أَینَ ما کُنتُم با شماست هر کجا که باشید🙂 ٤ @modafehh
•| ღـیدانهـ⚘|• :↓^^ +من‌وشـماڪوچڪترین‌نقشـی‌ نداشتـیم هدایت‌فقط‌به‌عهده‌خداوندبوده‌ میبینــی‌رفیــق؟! بزرگمـردےمثل‌ دربرابر‌خدا خودش روچقــدرڪوچڪ میبینــه.. @modafehh
[آࢪۍآن‌قافلہ‌قافله‌عشق‌اسټ‌ۅاین‌ࢪاه‌ ࢪاهۍفراخۅࢪهرمهاجࢪدرهمه‌تاࢪیخ] :)🌱‌ @modafehh
رمان جدیدمون تقدیم نگاهتون🌸👇
* 🍀﷽🍀 •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 جلو در دانشگاه با دوستهایم در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم: – پس این جزوه ام چی شد؟ سارا هینی کشیدو گفت: – دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره. گوشی را از جیبش در آوردو از ما فاصله گرفت، بعد از چند دقیقه امد. – الان میاره. نگاه دلخوری به او انداختم. –ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه _ اونوقت راحیل کیه؟ –راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه،راستش نمیشد که بهش ندم،گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه،آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا. پوفی کردم و گفتم: – حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه انداخت. –تودانشگاهه، عه، امدش. مسیر نگاهش را دنبال کردم، یک دختر چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، اونقد چهره ی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را صورتش بردارم، ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود،بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با یک روسری سرمه ایی زیبا، صورتش رو قاب گرفته بود، برعکس دخترهای دیگه که در دانشگاه مغنعه می پوشند،او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود، مدل بستنش را خیلی خوشم امد. نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا می زد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش دهد.سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند، سرش را به طرف کیفش برد که جزوه راازداخل کیف برون بکشد. همون لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد. نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشودکه جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیندو توجه اش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم، سرش رابالا آوردو ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد، لبخند از روی لبهایش جمع شد، قیافه ی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد. ✍ .... ➯@modafehh •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
﷽❣ ❣﷽ شیعه از هجرِ رُخت  جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از ان آبِ بقا می جوشد @modafehh