فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑پویش جهانی تجدید بیعت با امام خامنه ای در آستانه عید بزرگ غدیر
🔹با هشتگ #لبیک_یا_خامنه_ای در توییتر و اینستاگرام به این پویش جهانی بپیوندید.
🕙 زمان آغاز پنج شنبه ۱۶ مرداد ساعت ۱۰ صبح تا شامگاه شنبه مصادف با عید غدیر خم.
#غدیر
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
🌹 @modafehh 🌹
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
می گـفـت:
{پاسدار یعنی
کسـی که کار کنـه،
بجنگه،خسـته نشـه
کسی که نخوابه،تا وقتی
خود به خود خوابش ببره...}
#شهیدمهدیباکری♥️
@modafehh
سلام بر شهدا . . .🌹
باز پنج شنبه و یاد شهدا
❤️ صلوات❤️
@modafehh
02 Jahad ba Nafs 1395 Ghom.MP3
6.51M
🔈 #جهاد_با_نفس
📚 #وسائل_الشیعه
📣 جلسه دوم
* جهاد اعضای بدن
* ایمان در اعضای بدن
* ایمان و عمل قلب
* ذکر قلبی که دل را اطمینان میبخشد
@modafehh
میگن وقتی ی عزیزی شهید میشه
هر چی از خدا بخواد بهش میده . . .
هر چی از امام حسین علیه السلام بخواد بهش میدن . . .💕
امروز سالروز اسارت شهید عزیز حجت خدا شهید محسن حججی هست ♥️
و دو روز دیگه سالروز شهادت . . .💕
🕊 داداش محسن هوای ما رو هم داشته باش . . . 🕊
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_هشتم متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود ... خوش خنده، شوخ، شاد و بذله
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_نهم
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت . من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد ... افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن ... هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد ...
اونها دور همدیگه می نشستن ... حرف می زدن و می خندیدن ... به من نگاه می کردن و لبخند می زدن ... و من ساکت یه گوشه می نشستم ... بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم ... هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد ... اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن...
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق ... یه گوشه می نشستم ... توی اینترنت چرخی می زدم ... يا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم ... اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم ... من با تمام وجود دوستش داشتم ... اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم ... با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا .. سعی کن همسر خوبی باشی ... طبيعيه ...... تو به یه کشور دیگه اومدی ... تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم ... متین از صبح تا بعد از ظهر نبود ... بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت ... با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم ...
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد ... نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه ... حدسم هم درست بود ... پدرش برای من معلم گرفت ... مادرش هم در طول روز ... با صبر زیاد با من صحبت می کرد .... تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم...
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون . پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت ... و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم.... خیلی خوشحال بودم... اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود ... اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود .... اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد ... وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم
ادامه دارد...
@modafehh