حسین جانم🌹
اشک چشمانم سرازیر است این شبها ولی
غُصّهی من را نخور آقا به زُوّارَت بِرِس…
صبح علی الطلوع سلامٌ علے الحسین
بالدمِ والدُموع سلامٌ علے الحسین
این عین عاشقے ست که هر روز میشود
با نامتان شروع سلامٌ علے الحسین
#السلامعلیکیااباعبدﷲالحسین🌱
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگــر ڪسی
صداۍ#رهبــر خود را نشنود
به طور یقین #صداۍامام زمـان(عج)
خود را هم نمےشنود...
و امروز #خط قرمــز باید
توجه تمام و اطاعت از ولےخود،
رهبرۍنظام باشد
#شهید_قاسم_سلیمانۍ
@modafehh
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
🍃🌸بر چهره دلربای مهدی صلوات🌸🍃
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد )
شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد)
═✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧═
❣امام صادق عليه السلام :
✨إنَّ المَرءَ يَحتاجُ فى مَنزِلِهِ وَ عِيالِهِ إِلى ثَلاثِ خِلالٍ يَتَكَلَّفُها وَ إن لَم يَكُن فى طَبعِهِ ذلِكَ: مُعاشَرَةٌ جَميلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقديرٍ وَ غَيرَةٌ بِتَحَصُّن؛
✨مرد در خانه و نسبت به خانواده اش نيازمند رعايت سه صفت است هر چند در طبيعت او نباشد: خوشرفتارى، گشاده دستى به اندازه و غيرتى همراه با خويشتن دارى.
📚 تحف العقول ص322
#پیام_دوست
💝 @modafehh
خاطره از حمید آقا
بنده سرباز تیپ سوم صاحب الامر عج استان قزوین بودم.یکبار فشارم خیلی پایین بود و پشت نیسان سپاه سوار شده بودم یکدفعه تعادلم رو از دست دادم و افت فشار هم داشتم و از نیسان پرت شدم کف آسفالت تیپ.....حالم به شدت بد بود.یکدفعه شهید آقا حمید رو بالای سرم دیدم .ایشون شروع کردن سر من رو بستن و ثابت نگه داشتن و به من روحیه دادن که چیزی نیست و صبر کن الان میریم آمبولانس میاد و.....
خلاصه من خوب شدم و برگشتم سپاه...بعدا متوجه شدم که آقا حمید با موتور پشت نیسان بوده وقتی من افتاده بودم میاد بالا سرم و کمکم میکنه و تنهام نمیزاره،خدا به من رحم کرد که آقا حمید پزشکیار بودن و تونستن کمکم کنن.....اما فکر میکنم لحظه شهادتشون حتما سرشون رو پای سیدالشهدا ع بوده دلم آروم میگیره.....🌹🌹🌹
سرباز ارادتمند تو سردار پاکنهاد آقا حمید سیاهکالی مرادی
💐 @modafehh
#داستان_فرار_ازجهنم
#قسمت_بیست و چهارم
توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم ... چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم . و اون كلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید ... اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد ...
کم کم رمضان هم از راه رسید .. رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد ...
( قسمت بیست و چهارم: رمضان )
زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود .. یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم ....
کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید ... مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن .... برای من عجیب
بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند ..
توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن ... چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن ... بعد از نماز
درها رو باز می کردن ..... بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن ....
من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت ... بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا
رفته بودم ... تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن .. آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می
خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود ... بدون تكلف ... سیاه و سفید ... این برام تازگی داشت ... و من برای
اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم ... این چیزی بود که من رو اونجا
نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید ....
بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود ... من مدام به مسجد می رفتم .. توی تمام کارها کمک
می کردم .... با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده .... بودن در کنار اونها
@modafehh
#داستان_فرار_ازجهنم
#قسمت_بیست و_پنجم
مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند ... و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار
تبعیت کنم ...
( قسمت بیست و پنجم: بودن یا نبودن )
رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن ....
پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود ... توی سالن جلسات می
نشستند و صبحت می کردند ...
یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند ......
به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود ... رفتم سراغ سعید ... سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم
آشنا شده بودیم ... خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد ... به خاطر
اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ...
رفتم سراغش ..
- اینجا چه خبره سعيد؟ ...
همون طور که مشغول کار بود ...
- هماهنگی های روز قدسه...
و با هیجان ادامه داد ... امسال مجمع يهودی های ضد صهیون هم میان ...
- چی هست؟
- چی؟ ..
@modafehh