📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_یک
رها، مهدی را روی پایش نشانده بود و موهای خرمایی رنگ پسرک همیشه آرامش را شانه میکرد.
بغض گلویش را گرفته بود. سی دقیقه پیش بود که معصومه زنگ زده بود، رها تلفن خانه را جواب داده و صدای گریهدی معصومه که دلتنگی پسرش را میکرد، دلش را به درد آورده و تا الان بغض در گلویش بالا و پایین میشد:
_پسرِ مامان، چقدر مامانی رو دوست داری؟
مهدی: این قد
دو دستش را تا جایی که میتوانست باز کرده بود و سرش را چرخاند تا ببیند مادرش این اندازه ی زیاد را دیده یا نه.
رها: انقدر زیاد؟
مهدی با آن لبهای کوچکش لبخندی به وسعت همه ی عاشقانه های مادر-فرزندی زد و سرش را به تایید تکان داد و اوهومی گفت.
رها با همه عشقش مهدی را در آغوش گرفت. مادر است دیگر، گاهی در عین نزدیکی دلتنگ میشود و دلش یک بغل و بوسه ای سفت و آبدار و کمی قلقلک و صدای قهقهه ها و مامان نک نهای نصفه نیمه میخواهد.
صدرا که وارِد خانه شد، دلش ضعف رفت برای این احساسات کامل واقعِی ریا و به دور از تظاهر و تفاخر. بودن رها در زندگیاش نعمت بی بزرگی بود... خیلی بزرگ.
محِو دیدن این تابلوی همیشه زیبای زندگیاش بود که صدای مهدی او را به خود آورد:
_بابا... بابا... کمک...
رها نگاهش را به صدرا داد. خدایا... دلت میآید اینهمه عشق و زیبایی را از این خانه ی تازه رنگ خوشبختی گرفته بگیری؟!
محبوبه خانوم از آشپزخانه بیرون آمد و نگاه به خندهدها و شیطنت های این خانواده ی خوشبخت کرد:
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_دو
_الهی همیشه بخندید!
صدرا هم که به بازی رها و مهدی پیوسته بود در جواب مادر گفت:
_الهی آمین! سلام مامان خانوم؛ خسته نباشی!
محبوبه خانوم: تو خسته نباشی عزیزم! چی شد مادر؟
صدرا خندید:
_انتظار چی داشتی؟ باخت مادرِ من... باخت
رها: برای همین زنگ زده بود و گریه میکرد؟
صدرا خندهاش رفت و اخم کرد:
_زنگ زد؟
رها سر تکان داد و سر بسته جوری که مهدی کوچکش نفهمد برای صدرا تعریف کرد.
صدرا: همهش فیلمه. در واقع میخواد ببردش پیش خودش که بعد بتونه ارثیه رو بگیره. چشمشون دنبال نصف سهام شرکته.
رها: مطمئنی؟
صدرا: آره. رامین همه ی سرمایه ی پدرش رو از دست داده؛ انگار شریک جدیدش که دوست قدیمیش بوده دورش زده! کار خداست، داره چوِب کاراشو میخوره.
رها: بیچاره ها!
صدرا: لطفًا دلت واسه اونا نسوزه! خوبه تا حالا بساط اشکات به راه بود.
رها: خب گناه دارن.
صدرا: گناه رو تو داری که گوشت نداشتهذی تنتو هی آب میکنن!
محبوبه خانوم: حالا بیایید نهار بخوریم تا از دهن نیفتاده.
وسط نهار بودند که رها گفت:
_آیه اینا امروز رفتن قم.
صدرا خوشحال شد:
_واقعا؟! کی برمیگردن؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
حسین جان
عاقبت نوڪرِ خود رابه حـرمـ خواهـے بُرد
شڪ ندارم بخُدا از ڪرَمَتمعلوم است
شبتون حسینی ✨
〖 @modafehh 〗
•°🌱
سلام آقای جهان، مهدی جان
🌼سلام بر مهربانیِ بی نهایتت
🌺سلام بر لبخند زیبایت
🌼سلام بر صبر بزرگت
🌺سلام بر قلب رئوفت
🌼سلام بر دعای شبانگاهت
🌺سلام بر انتظار دیر پایت
سلام بر تو و بر همهی فضائلت
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خودتونو بکشید تو این چند روز!
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
شنبہ:
ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
| #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🌱Γ
فرمانده گردان حمید آقا تعریف میکرد که داشتم موهاش رو کوتاه میکردم که یکی از بچه ها اومد و به شوخی گفت بیا ریشاتو هم کوتاه کن حمید آقا بر خلاف همیشه سریع عکس العمل نشان میده وبا حالتی تقریبا عصبانی میگه با ریش های من شوخی نکن اینها ریشه دارن بعد اون هم رزمش وقتی میره حمید آقا به فرمانده اش میگه فکر کنم از دستم ناراحت شد صبح حمید آقا سراغ اون هم رزمش میره واز بابت ناراحت شدنش معذرت خواهی وحلالیت میطلبه روحش شاد وراهش پر رهرو انشالله🌷
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
سلام
اولین مناظره انتخابات ریاست جمهوری 🍃
@modafehh
🔻نتایج قرعه کشی شماره صندلی کاندیداها
1️⃣ آقای جلیلی
2️⃣#آقای_رئیسی
3️⃣ آقای قاضیزاده هاشمی
4️⃣آقای زاکانی
5️⃣ آقای رضایی
6️⃣آقای مهرعلیزاده
7️⃣آقای همتی
کانال ستاد مردمی آیتاللهرئیسی
@raisi1 @raisi1 @raisi1
برای ورود کلیک کنید👆