📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_نود_پنج
صدرا هم که دم در آمده بود گفت: این حرفا چیه. بفرمایید داخل. ارمیا چطوره؟ حاج آقا؟حاج خانوم؟
تعارفات معمول انجام شد و بعد از دقایقی زینب گفت: خاله، مسکن داری؟
آیه نگران گفت: تازه دوتا قرص خوردی، هنوز بهتر نشده؟
زینب سرش را تکان داد که نه بگوید اما درد بدی در سرش پیچید.
رها بلند شد و گفت: بذار برم ببینم دارم یا نه.
بعد ایستاد و گفت: احسان! بهش بدم؟
آیه تازه متوجه مرد جوانی شد دور از جمع نشسته است. با معذرت خواهی بلند شد و سلام و احوال پرسی کرد که رها معرفی کرد: احسان رو
یادته؟پسر شیوا و امیر؟
آیه که به خاطر آورده بود، احوال پرسی گرم تری کرد و احوال پدر و مادرش را پرسید.
رها گفت: احسان دکتر شده!الانم داره تخصص گوارش میخونه.
آیه تبریک گفت. در این میان زینب دوباره با بی حالی گفت: خاله، قرص.
رها به سمت آشپزخانه رفت و با قرص برگشت.
آیه گفت: مطمئنی؟
زینب قرص را خورد و گفت: حالم بده مامان.
رها کمکش کرد به اتاق برود.
آیه همانطور که دنبالشان میرفت گفت: یکم بخوابی خوب میشه عزیزم.
چرا نمیخوابی آخه؟
زینب به گریه افتاد و هق هق میکرد.
احسان به سمت کیفش رفت و بی صدا یکی از آرام بخش هایی که خودش برای خواب استفاده میکرد را برداشته و لیوان نیم خورده آبی که رها آورده بود را در دست گرفت و دم اتاق ایستاد و رها را صدا زد:
رهایی!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟♥
یک یاحُسین گفتم ودیدم غمینماند
تسکیندردهایدلمضطرم"حسین"
شبتون حسینی✨
••✾ @modafehh ✾••
🌝 بسمربالنـۅر 🌚
اللهمصَلِّعلیٰمُحمَّدوآلِمُحَمَّدوعَجِّلفَرَجَهُم
•°🌱
#جمعه_مهدوی
قلبزمینگرفتہ
زمانراقرارنیست . .
اۍبغضماندهدردلِهفتآسمان
بیا ...
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ...
••✾ @modafehh ✾••
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🔗 بھ آن که تمام ِ محبتش را نثار تو میکند، با تمام ِ وجود، خدمت کن..♥️ - امامهادی علیهالس
﷽
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
﴿ هركسبـہشـمانیکۍكرد، جبرانكنيدواگرنتوانستيد،انقدر براىاودعاكنيدكہمطمئنشويد تلافۍكردهايد.
#حدیث✉️
••✾ @modafehh ✾••
مداحی آنلاین - رسالت پیامبر اکرم (ص) در واقعه غدیر - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
5.84M
🌸 #عید_غدیر
♨️رسالت پیامبر اکرم(ص) در واقعه غدیر
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡 #سخنرانی
••✾ @modafehh ✾••
خاطره ای از حمیدآقا 🍁
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم :)
یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم
هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم 🙂🥀
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_نود_شش
رها از کنار زینب بلند شد و مقابل احسان ایستاد: این آرام بخشو بدید بخوره، چند ساعت بخوابه بهتر میشه.
رها موشکافانه گفت: تو برای چی آرام بخش همراهت داری؟
احسان لبخند پر دردی زد: آرامش که بره، آرام بخش میاد.
احسان رفت و کنار صدرا نشست.
همه منتظر بودند زینب سادات به خواب برود تا بفهمند چه اتفاقی افتاده است.همه منتظر آیه بودند. آیه ای که دخترکش را خواب میکرد. عزیز
کرده ارمیا و عزیز دِل سیدمهدی.
آیه از اتاق بیرون آمد. هنوز چادر مشکی به سر داشت.کنار رها و مقابل صدرا نشست.
آیه لبش را تر کرد و گفت: ببخشید بی موقع و اینجوری اومدیم.
رها دستش را گرفت: این چه حرفیه؟بگو چی شده؟زینب چرا اینجوری شده؟
آیه آه کشید: نمیدونم چی شده اما هر چی هست بخاطر حرفای محمدصادقه.
مهدی گفت: میدونستم اذیتش میکنه!لعنتی!
نگاه آیه و رها و صدرا روی مهدی نشست. صدرا پرسید: تو چیزی میدونی؟
مهدی نگاهی به محسن کرد. انگار دو دل بودند. آیه گفت: اگه چیزی میدونید بگید.
محسن گفت: اون روز که خونتون بودیم اتفاق افتاد.
آیه هفته قبل را به یاد داشت. زینب به بهانه درس، از اتاقش بیرون نیامده بود.
رها محتاطانه پرسید: خب؟
مهدی: ایلیا شنید که دعوا میکردن.
آیه: نفهمید چرا دعوا میکردن؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗