eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
من بیشتر سر مزارشان میرم ، عکس و فیلم از ایشون نگاه میکنم خودمو آروم میکنم
🛑بله .کاش با این توصیفات شهید امثال منِ روسیاهِ گنهکار تلنگری بخوریم
🛑انتظار شما از مردم و مسئولان چیست؟ به جوانان عزیزهموطن واعضای حاضردرکانال برای ادامه مسیری که شهداترسیم کردندچه توصیه ای دارین؟
انتظار شخصی نداریم اما باید به خاطر خون پاک همه شهدا پشتیبان رهبر باشند و هیچ وقت آقا رو تنها نگذارن، انقلابی باشند و هیچ وقت خیانت نکنن و به وظیفه اصلی خود که همان آسایش مردم هستش عمل کنن البته من خیلی کوچکتر از آنم که بخوام توصیه کنم اما فقط اینو بگم که عاقبت بخیری در گمراهی نیست ، عاقبت بخیری در مسیر ائمه اطهار علیهم السلام و ولایت فقیه هستش از همه مردم عزیز به خصوص جوانان میخوام که در این مسیر باشند که ان شاءالله از شواهد که پیداست ظهور نزدیکه ، باشد که از گمراهان نباشیم آمین
🛑اقای سیاهکالی عذر خواهی میکنم از پرسیدن این سوال. اما شده تا به حال کسی رو در رو ازتون بپرسه شهیدتون بابت رفتن به سوریه چه مبلغی دریافت کرده!؟
بله پرسیدن متاسفانه من هم هیچ وقت نتونستم جواب بدم چون نتونستم جلوی اشکامو بگیرم البته تعدادشان خیلی کمه
🛑زیباترین و ماندگار ترین خاطره ای که ازبرادرشهیدتون در ذهن و قلبتون حک شده برامون بگین
یه روز همه برادرا جمع شدیم رفتیم روستای پدریم برای کمک به پدرم ، داخل باغ داشتیم زیر درختارو بیل میزدیم موقع بیل زدن حمید مداحی میزاشت کار میکردیم اون جمع بهترین خاطره من بود خیلی خوش گذشت بهمون پدرم خیلی خوشحال بود
🛑خاطره بسیار زیبایی بوده.ان شاالله که خداوند عمر باعزت به پدر بزرگوارتون و شما بدن
🛑اگررویای صادقه ای ازبرادرشهیدتون دیدین وبخاطردارین برامون بگین!؟
یه روز که به خونشون رفته بودم بعد از خوردن میوه و چایی ایشان انار آوردش که من انار نخوردم، بعد از شهادتش که فکر کنم یک سالی گذشته بود یه خوابی از ایشان دیدم ، دیدم ایشان لباس نظامی به تنش داره و کلاهی به سر داره ، اون کلاهی که سرش بود کلاهی بود که حاجی ها از مکه میان می زارن سرشون، اونجایی که بود کاملا بیابان بود و پُر بود از نظامی های زیادی که همه ادوات نظامی ام اونجا بود تانک ، انواع تفنگها و .... ، حمید آقا همینطور داشت حرکت میکرد و چیزی از توی دستش بر میداشت و میخورد همینطور که می رفتیم دیدم یه تابلویی زده بودن به طرف یمن ، بهش گفتم حمید جان مگه سوریه نبودی اینجا کجاست خندید و گفت سوریه تموم شد دیگه نوبت یمنِ ، بعدش رفت کنار یه تپه ای نشست کنار یه خانم ، اون همسرش بود، همسرش هم از توی دست حمید آقا چیزی بر میداشت و میخورد رفتم جلوتر دیدم انارِ ، به من تعارف نکرد وقتی از خواب بلند شدم با خودم گفتم حمید آقا آدمی نبود که ناراحت بشه از اینکه من خونشون انار نخوردم یا اینکه اون انار میوه بهشتی بوده و من لیاقت خوردن اون انارو نداشتم