eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
جوونی ما به فدات حسین جان
ما رو ببر به کربلات حسین جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایت الله بهجت (ره): استادم سید علی قاضی(اسوه العارفین) را در خواب دیدم به او گفتم چه چیزی حسرت شما در دنیاست که انجام نداده اید؟ ایشان فرمودند: حسرت میخورم که چرا در دنیا فقط روزی یک مرتبه زیارت عاشورا را میخواندم.... @modafehh
اینم روضه هر روزه من در خانه با دعوت از میهمانان اسمانی و امام زمان و خانم فاطمه زهرا ۱۴ شهید را عکسشون را گذاشتم رو هر مبلی و با هم یه روضه میگیریم
عکس اقا حمید هم هست👆🏻 همچنین غدای نذری هر روز میپزم و با اون برنامه را هم چاپ کردم.🌷🕊
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست و هشت نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این
اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام به اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان به نیروی خدماتی چی می تونستم بگم... تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا .. کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ... نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم... فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحيحه ... یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم .. ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای به عمل تروریستی حساب بشه چی؟... بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن .... بالاخره رئیس حفاظت اومد .... نشست جلوی من... -خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟... خیلی ترسیده بودم... چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن... -شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ... نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ...... یهو داد زد ... -شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟... چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ... من هیچ کار اشتباهی نکردم ..... فقط محاسبات غلط رو درست کردم... اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید... ادامه دارد . . .
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست_ونهم اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ... اگر به نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید ... چه واکنشی نشون می دید؟ ... می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ ... چند لحظه مکث کردم ... می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید... قطعا همین کار رو می کنیم ... و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه ... که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید... توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ..... اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود .... از اتاق رفت بیرون ... منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم... خدایا! من چه کار کردم؟ .... به من بگو که اشتباه نکردم ... کمکم کن .... خدایا کمکم کن ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت ... ساعتی به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت ... و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته ... به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم ..... و ایستادم به نماز .... اللهم فک کل اسير... سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم ... مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن ... واقعا لحظات سختی بود... روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت .... وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد ... -شما آزادید خانم کوتزینگه ... ولی واقعا شانس آوردید ... حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه ... و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه ... وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون .... زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه ... باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم ... تازه می فهمیدم وقتی می گفتن ...... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه به قرن عذاب آوره... ادامه دارد ......
اے مجانینِ حسینے،حسنے گریہ ڪنید ‌‌روضہ امشب ز یتیم است،شبِ پنجم شد 🚩 @modafehh
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند | ... فرزند و عیال و خانمان را چه کند | ... دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے | ... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند | ... 🌙•┄❁ قرار‌ هر شب‌ ما ❁┄•🌙 فرستادن پنج بہ نیت سلامتی و تعجیل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ♥️شهید حمید سیاهکالی مرادی♥️ و پنج هدیه بہ روح مطهر ♥️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی♥️
-سلام‌برتافته‌ِجدابافتھ‌ عالم،حسین؏ ...(:🌱
کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل دل که شد بیت‌الحسین نقش ونگارش زینب است ... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ @modafehh
حاج حسین یکتا... بچه ها... داغ گناه ڪردنتون رو به دل شیطان بذارید..! @modafehh
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد ) شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد) ═✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧═
08 Jahad ba Nafs 1395 Ghom.MP3
5.67M
🔈 📚 📣 جلسه هشتم * مراقبت در سخن گفتن و شنیدن * حق‌الناس، جلوه بروز حق‌الله * حق خدا بر بنده @modafehh
اقدام پر خیر اعضا کانال برای برنامه غذایی شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌱از این کار ها زیاد کنید 😉 @modafehh
💞🌹✨ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل‌بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. 🥀🚩 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست ادب رو سینه سینه زنای ارباب با یه سلامم میرن پایین پای ارباب جان آقا سنه قربان آقا🍃 🏴 | @modafehh
: 💠هرڪس مےخواهد دنیا و آخرت داشتہ باشد و بہ هر آنچہ اراده مےڪند فایق آید مداومت نماید بہ این اعمال : 🌼نماز اول وقت 🌼مداومت بر استغفار 🌼ترڪ گناه 🌼اذڪار حوقلہ @modafehh
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ... اگر به نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید ... چه واکنشی نشون می دید؟ ... می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ ... چند لحظه مکث کردم ... می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید... قطعا همین کار رو می کنیم ... و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه ... که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید... توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ..... اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود .... از اتاق رفت بیرون ... منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم... خدایا! من چه کار کردم؟ .... به من بگو که اشتباه نکردم ... کمکم کن .... خدایا کمکم کن ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت ... ساعتی به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت ... و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته ... به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم ..... و ایستادم به نماز .... اللهم فک کل اسير... سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم ... مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن ... واقعا لحظات سختی بود... روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت .... وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد ... -شما آزادید خانم کوتزینگه ... ولی واقعا شانس آوردید ... حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه ... و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه ... وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون .... زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه ... باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم ... تازه می فهمیدم وقتی می گفتن ...... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه به قرن عذاب آوره... ادامه دارد ......
و یکم همون جا کنار خیابون نشستم ..... پاهام حرکت نمی کرد . نمی دونم چه مدت گذشت ... هنوز تمام بدنم می لرزید ...برگشتم خونه ... مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش .. اشک امانم نمی داد . اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد... | شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد ... اومد داخل و روی مبل نشست ... پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد ... این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟... هنوز نمی تونست درست بایسته ... حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید ... همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت ... از خونه من برید بیرون آقا... مادرم با ترس داشت به این صحنه نگاه می کرد ... - آقای کوتزینگه .... چیزی نیست که شما به خاطرش نگران باشید .... بهتره برید و ما رو تنها بگذارید ... تا شما اینجا هستید چطور می تونم آروم باشم؟ .... دختر من از آب پاک تر و زلال تره ..... هر حرفی دارید جلوی من بزنید ... خنده اش گرفت... -شما پدر فوق العاده ای دارید خانم کوتزینگه ... و به مبل تکیه داد ... -من پرونده شما رو کامل بررسی کردم ... از نظر من، گذشته و اینکه چرا به شما اجازه کار داده نمی شد مال گذشته است ... شما انسان درستی هستید ... و یک نابغه اید ... محاسباتی رو که شما توی چند ساعت تصحیح کردید... بررسیش برای اون گروه، سه روز طول کشید... کمی خودش رو جلو کشید ... این چیزی بود که من به مافوق هام گفتم... ارزش شما خیلی بیشتر از اینه که به خاطر اون مسائل ... کشور از وجود شخصی مثل شما محروم بشه ... خنده ام گرفت ... ادامه دارد . . .
. ~•یا‌اَبا‌عَبْدِاللهِ‌اِنّۍ‌اَتَقَرَّب‌اِݪَیڪ•~ نا‌اُمید‌نباش! خودت‌را‌دوان‌دوان‌برسان هیچ‌گاه‌براۍ‌‌فدا‌شدن‌دیر‌نیستـــ حتۍ‌اگر‌حسین«ع»در‌مسلخ‌عشق‌باشد ! @modafehh
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند | ... فرزند و عیال و خانمان را چه کند | ... دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے | ... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند | ... 🌙•┄❁ قرار‌ هر شب‌ ما ❁┄•🌙 فرستادن پنج بہ نیت سلامتی و تعجیل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ♥️شهید حمید سیاهکالی مرادی♥️ و پنج هدیه بہ روح مطهر ♥️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی♥️
◾️{سلام بر غریب مادر . . . 🥀
🔻حاج‌آقا جعفر : به سیدالشهدا که روز عاشورا گریه می‌کردند، عرض کردند: یابن رسول الله! چرا گریه می‌کنید...؟ فرمودند: به خاطر این جمعیّت. گفتند: کدام جمعیّت...؟ فرمود: لشکر دشمن. گفتند: چرا برای این‌ها گریه می‌کنید؟ فرمودند: آخر این‌ها مرتکب کاری می‌شوند که مستحقّ جهنّم می‌شوند، ناراحتم. @modafehh
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد) شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد) ═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
باید بریم دیگه نماز اول وقت🕊🌱 به نیت فرج امام زمان (عج)