eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 🔸اگر میخواهی بدانی که کارت مخلصانه و برای خدا هست یا نه، راهش این هست که هر کاری که انجام میدهی انتظار تشکر نداشته باشی ... فقط و فقط دیدت برای خشنودی خدا باشه... ♦️ @modafehh
امشب میخوایم با هم به نیت شهید ادواردو آنیلی ♥️ شاخه گل صلوات بفرستیم 💐 تا ان شاءالله یادی هم از این شهید کرده باشیم ...🦋 هر کسی به هر اندازه که میتونه با اخلاص 🕊 بفرسته .... راستی نیاز به اعلام کردن نیست. 🌼😉 شهدا شفیعمون باشن ،صلوات 😅 @modafehh
خوب است دلتنگ یار باشی...🎋 خدا و معصومین جای خودش؛ خوب است دلتنگ یار باشی...🎋 صبورانه و با فریادی از جنس سکوت ، از دور... با ذکر : 🍁 چه خوب است دلتنگ یار باشی...🎋 🍃🍂🍁 @modafehh
- به خاطر تو نبود ... من به پدرت بدهکار بودم ... لیاقتش بیشتر از داشتن پسری مثل توئه .. - تو چی؟ لابد لیاقتش آدمی مثل توئه .. زدم بغل .. بعد از چند لحظه ... - من ۱۳ سالم بود که خیابون خواب شدم .... بچه که بودم دلم می خواست دکتر بشم .... درس می خوندم، کار می کردم ... از خواهر و برادرهام مراقبت می کردم ... می خواستم از توی اون کثافت خودم و اونها رو بیرون بکشم اما بدتر توش غرق شدم .... هیچ وقت دلم نمی خواست اون طوری زندگی کنم ... دیدن حنیف و پدر تو، تنها شانس کل زندگی من بود ... رسوندمش در خونه .. با ترمز ماشین، حاجی سریع از خونه اومد بیرون ... مشخص بود تمام شب، پشت پنجره، منتظر ما کشیک می کشیده ...... وقتی احد داشت پیاده می شد ... رو کرد به من ... - پدرم همیشه میگه، توی زندگی چیزی به اسم شانس وجود نداره ..... زندگی ترکیب اراده ما و خواست خداست اینو گفت و از ماشین پیاده شد ... برگشتم خونه ... تمام مدت، جمله احد توی ذهنم می چرخید ... یه لحظه به خودم اومدم ... استنلی، اگر واقعا چیزی به اسم شانس وجود نداشته باشه ... یعنی .... ادامه دارد . . .
داستان_فرار_از_جهنم - استنلی .. شبیه آدمی نیستی که برای احوال پرسی اومده باشه ... چرخیدم سمتش ... - هیچی، فقط اومده بودم بگم ... من، گاو نیستم ... یعنی ... دیگه گاو نیستم ... حال احد کم کم خوب شد .... برای اولین بار که با پدرش اومد مسجد، بچه ها ریختن دورش .. پسر حاجی بود من سمت شون نمی رفتم ... تا اینکه خود احد اومد سراغم .... - میگن عشق و نفرت، دو روی یه سکه است ... فکر کنم دشمنی و برادری هم همین طوره ... خندید و گفت ... حاضرم پدرم رو باهات شریک بشم ... خنده ام گرفت ... ما دو تا، رفیق و برادر هم شدیم .. اونقدر که پاتوق أحد، خونه من شده بود ... و اینکه اون روز چه اتفاقی افتاده بود، مدت ها مثل یه راز بین ما دو تا باقی موند ... البته بهتره بگم من جرات نمی کردم به حاجی بگم پسرش رو کجاها برده بودم ..... و چه بلایی سرش آورده بودم ... سال ۲۰۱۱، مراسم تشرف من به اسلام انجام شد .... اکثر افراد بعد از تشرف اسم شون رو عوض می کردن و یه اسم اسلامی انتخاب می کردن ..... اما من این کار رو نکردم ... من، توی زندگی قبلی آدم درستی نبودم ... هر چند عوض شده بودم اما دلم نمی خواست کسی من رو با نام بزرگ ترین بندگان مقدس خدا صدا کنه ..... من لیاقتش رو نداشتم... ادامه دارد . . .
عالم ربّانی آیت الله بهاالدینی(ره) : بیدار شوید؛ هر چند را نشسته بخوانید. بیدار شوید؛ هر چند صرفاً بیدار باشید و نماز شب هم نخوانید. @modafehh
••• 🌱 درمانمان کن به همـاٰن شیوه خودت درمان شویم اگـر ب خودت مبتلا کنی @modafehh
💚 بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگاری که ‌یار هر سحر از کوچه‌ی دلتنگی‌ام رد می‌شود هرکه می‌خواند "فرج"را تا سرآید‌انتظار شامل الطافِ بی‌پایان ایزد می‌شود. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 @modafehh
مـومݩ‌ باید‌ هر‌روز‌ برا‌ خودش برݩامہ‌ معنوے‌ داشٺہ‌ باشہ🙂👌 سعے‌ڪنیم‌ برا‌ خودموݩ‌ عادٺ‌هـایی آسمانے‌بسازیم🍃 هرروز‌ تݪاوت‌ زیارت عـاشورا‌ قرآن 📖 یہ‌ساعاتی ذڪر‌ و‌ دردودل‌ با‌ ... ڪم‌‌ سفارش‌ نشده ها... @modafehh
اعضای جدید به کانالِ خوش اومدید ....🌱 ♥️|| چقدر خوش سلیقگی کردید این کانال رو انتخاب کردید . . . ♥️ .| ان شاءالله که در کنار هم به بهترین ها برسیم |.
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
﴿ بسم‌اللھ‌الرحمن‌الرحیم ﴾ قرار‌ هرروزھ‌ ، ان‌شاالله قرائت‌دعاۍ "هفتم‌صحیفہ‌سجادیہ" کہ‌امام‌خامنہ‌اۍ خواندن‌آن‌راتوصیہ‌کردند...🌿 @modafehh
لبيك‌ به ندای رهبری جهادگر جبهه مدافعان سلامت سلام عليكم باردیگربعد از ۷ماه حضور در بیمارستانها وعرصه های دیگر مثل طرح طبیب دوار دروافطاری ساده در ماه رمضان وطرح هر خانه یک روضه در ماه محرم واربعین وهمچنین حضور بیش از ۶۰نفر جهادگران همراه بیمار در دوره سوم کرونا در بیمارستان ولایت ورحیمیان استان قزوین جهت لبيك به فرمان امام خامنه‌اي مبني بر به ميدان آمدن دوباره نيروهاي داوطلب مردمي وجوانان،وهمچنین نیاز مبرم به پیشگیری،کمک به درمان در بیمارستان وقبل ازبیمارستان با قرنطینه خانگی،خانواده های مسن ودر معرض ابتلا بامحوریت مساجد وروحانیون محله باارسال نام ونام خانوادگی وشماره تلفن وکدملی،نام پدر،شغل ،تحصیلات،برای بیرون بیمارستان وذکر شیفت مورد نظر صبح (۸_۱۴)،عصر(۱۴_۲۰)،وشب(۲۰_۲۳)برای بیمارستان ،به شماره تلفن ۰۹۱۰۲۰۸۳۳۷۹پیامک کنید «گروه جهادی فرهنگی مردمی صراط » # دوستان اگر سوالی بود به ایدی بنده مراجعه بفرمائید 👇 @Khadem_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن_گرافیک | ادواردو آنیلی ◽️همه چیز درباره شهید مهدی (ادواردو) آنیلی ◽️او چه ارزشی برای عقاید خود قائل بود که از جان و ثروت و نفوذ خانواده آنیلی گذر کرد؟/خانه طراحان انقلاب اسلامی @modafehh
زینب‌حاجے‌میگہ❥︎ عمو‌،مرد‌،عزیز‌،بزرگ‌،رفیق،باوفا❥︎ تولدت‌مبارڪ‌عزیز‌دل‌ما❥︎ @modafehh
رفقا هر چقدر میتونید بفرستید برای دیگران هم ارسال کنید https://EitaaBot.ir/counter/rq9 از اعضاء
خاطره از عروسی آقا حمید داخل ماشین عروس مداحی روشن کرده بود،هربار که مادرش می آمد سمت ماشین آقا حمید صدای مداحی را کم میکرد و میگفت شاید بقیه بگویند شب عروسی مداحی نگذارید.تمام مدتی که با ماشین در خیابانها میگشتیم مداح میخواند و آقا حمید اشک میریخت.دقیق بخاطر می اورم که مداح راجع به مصائب حضرت زینب میخواند و ایشان مثل ابر بهار اشک میریخت 💐 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شهید...!🍃 من از چشمان تو چیزی نمی خواهم به جز گاهی نگاهی... ♥️ @modafehh
📚 مجموعه شش جلدی قصه های حنانه مجموعه قصه های حنانه موضوع پوشش و را در قالب داستان با تصویرگری زیبا برای دخترانی که می خواهند به سن تکلیف برسند بیان می کند. این مجموعه مناسب هدیه برای جشن تکلیف 🧕😍می باشد. 🔻عناوین هر جلد: ▪️مامان گل ▪️بوی گل ▪️من چادر نمی خواهم ▪️روزنامه دیواری ▪️هدیه جشن تکلیف ▪️حنانه گزارشگر می شود. ✅ مناسب سنین کودک🧕 🌸داستان 🌸به مناسبت هفته کتابخوانی 🌸 @modafehh
*«یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:* *_«خانم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌_* *معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم؛ دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌گذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»* *‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌* *_ماجرای خواب ــ شهید مدافع حرم ــ حمید سیاهکالی @modafehh
به یاد پدر و مادر در روز 26 آبان 1394 از پدرانی شهیدی که همچون خودکار تمام می شوند در حالی که کسی تمام شدنشان را نمیبیند...🍃😔 و مادرانی که برای فهمیدن حالشان تنها دیدن رخسار پر اشکشان کافیست...🍂😔 👈 پدر و مادر ... تا نشویم نمی فهمیم حالشان را ...👉 🍃🍂🍁 @modafehh
اون روز، من تمام خاطراتم رو از بچگی برای حاجی تعریف کردم ... و اون با چشم های پر از اشک گوش می داد .. بلند شد و پیشونی من رو بوسید ... - استنلی ... تو آدم بزرگی هستی .. که از اون زندگی، تا اینجا اومدی ... خدا هیچ بنده ای رو تنها نمی گذاره و دست هدایتش رو سمت اونها می گیره ... اما اونها بی توجه به لطف خدا، بهش پشت می کنن ... خدا عهد کرده، گناه افرادی که از صمیم قلب ایمان میارن و با سوی اون برمی گردن رو می بخشه و گذشته شون رو پاک می کنه ..... هرگز فراموش نکن ... دست تو، توی دست خداست ...... چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید ... تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم ... کلی تمرین کردم ... سخت تر از همه تلفظ بود ... گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت . خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن ... می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم ...... تنها ... از لحظه ای که قصد کردم ... فشار سنگینی شروع شد ... فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد ... وضو گرفتم ..... سجاده رو پهن کردم ... مهر رو گذاشتم ... دستم رو بالا آوردم .... نیت کردم و .... الله اكبر گفتم.. ادامه دارد . . .
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد ... صحنه های گناه و ناپاک ... هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد .. تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه ... تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد ... بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد ..... انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند .... چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم ... اما بعد گفتم ... نه استنلی ... تو قوی تر از اینی ... می تونی طاقت بیاری ... ادامه بده ... تو می تونی ... وقتی نماز به سلام رسیده بود ... همه چیز آرام شد .... آرام آرام . الله اكبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم ... همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم ... خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد . از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد ... در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم ... حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت .. صبح عین همیشه رفتم سر کار ... ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود ... آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود... - اوه .... مرد .... باورم نمیشه .... خودتی استنلی؟ ... چقدر عوض شدی .. وو ادامه دارد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💢وقتی جوانی بخواند:پروردگار می فرماید به او سه چیز مرحمت می کنم؛ 1⃣اینکه گناهانش را می آمرزم. 2⃣اینکه موفق به توبه اش می کنم. 3⃣اینکه رزق وسیعی نصیبش می کنم. @modafehh
. خوبـهارامــشتری‌بسیـارباشــددرجهان آنکه‌درهم‌مــیخردتــنهاحسین‌ابن‌علی‌ست شبتون حسینی✨ @modafehh