eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خـــــدا بهٺـــــ نمیده چـــــون...‼️ «بـــــســـــیار زیبـــــا» @modafehh
❝‌🌿 📿ࢪوزے بـــــہ آیتـــــ الله بهجتـــــ(ره) گفـــــتند: ڪـــــتابے دࢪ زمینـــــہ ے اخـــــلاق مـــــعرفے ڪـــــنید! ایـــــشان فـــــࢪمودݩد: لازم نیستـــــ یڪـــــ ڪـــــتاب باشـــــد، یڪـــــ کلـــــمہ ڪـــــافیست ڪـــــہ بداݩـــــے؛ ❞ {خـــــدا‌ مــــــیبیند. @modafehh
شهید حمید سیاهکالی مرادی متولد اردیبهشت سال 1368 مهندس نرم افزار و کارشناس حسابداری مالی بودند و سمت ایشان در سپاه پاسداران استان قزوین به صورت فرمانده مخابرات گردان سیدالشهدا ع و فرمانده توپ 23 و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا استان قزوین بودند.ایشان مقید به نماز شب و انفاق پنهانی و احترام زیاد به والدین و خانواده بودند و بسیار مودب و مهربان که به حسن خلق شهرت داشتند ایشان علاقه مند به ادبیات بودند و وصیت نامه ایی بسیار زیبا و پر محتوا به جا گذاشته اند...به دلیل علاقه ایشان به ادبیات اشعار و متون زیبای عارفانه و عاشقانه در وصف مولایش ابا عبدالله و امام زمان عج به یادگار مانده است..ایشان در مهر ماه سال 94 به اذن خداوند توانستند فردی از اهل تسنن را به شیعه متمایل گردانند و آن فرد شیعه گردید..ایشان حافظ قران و مربی کاراته و مربی دفاع شخصی و داور کاراته بودند.در سال 91 ازدواج کردند که از ایشان فرزندی به جا نمانده است.زندگی ساده و ایمان و چهره دل گشای ایشان زبان زد خاص و عام بود.ایشان در ماموریت جعفر طیار در عملیات نصر 2 در سوریه منطقه حلب ناحیه العیس در 4 آذر ماه سال 1394 به فیض شهادت نائل آمدند.ایشان همچون ابوالفضل العباس بی دست و بی پا شدند و فقط سینه ایشان که در محرم سینه زنی میکرد سالم مانده بود.مزار ایشان در گلزار شهدای استان قزوین در قطعه 7 ردیف 11 واقع است.درست جایی که خودش قبل رفتنش مشخص کرده بود☘️💚 •┈┈••❀✿✾•✨🌻🥀✨•✿❀✾••┈┈                 @modafehhh •┈┈••❀✿✾•✨🥀🌻✨•✿❀✾••┈┈
رفیقم! همه جا هسـت.. وقتی بخاطر لبخندش گناهی رو تــرڪ میکنی .. وقتی کنایه های دیگران رو بخاطر رضایتش تحمـل میکنی.. مطمئن باش میبینه.. خدا هرلحظه داره با ما زندگی میکنه! @modafehh
🌸🍃 میگه کھ: دوست داشتنِ خدا یعنی اینکھ دلمان برای او پَر بزند...(:🕊✨ 〖 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _آیه! حاج علی: ما واقعا شرمنده ی شماییم، هم شما هم خانواده؛ واقعا پیدا کردن جای مطمئنی که میوه ی دلمو اونجا بذارم کار سختیه. صدرا: این حرفا رو نزنید حاج آقا! ما دیگه رفع زحمت میکنیم، شما هم شامتون رو میل کنید، نوش جونتون! صدرا که به سمت در رفت، رها به دنبالش روان شد. از پله ها پایین میرفتند که در ساختمان باز شد و رویا وارد شد... تن رها لرزید. لرزید از آن اخم های به هم گره خورده... از آن توپی که حسابی پر بود و روزهاست که دلیل پر بودنش رهاست. رویا: باید با هم حرف بزنیم صدرا! صدرا لبخندی به رویایش زد: _سلام، چرا بیخبر اومدی! _همچین بیخبرم نیومدم، شما دو روزه گوشیتو جواب ندادی! _حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی! رویا وارد شد. صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخِل خانه رفت، در که بسته شد رویا فریاد زد: _تو با اجازه ی کی خونه ی منو اجاره دادی؟ صدرا ابرو در هم کشید: _صداتو بیار پایین، میشنون! _دارم میگم که بشنون، نمیگی شگون نداره؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری... خب بمیر! به جهنم! دیگه خسته ام صدرا... خسته! میفهمی؟ _نه... نمیفهمم ،تو چت شده؟ این حرفا چیه؟ _اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی... این یعنی چی؟! این یعنی فقط تو یه... ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صورت رویا سوخت و حرفش نیمه کاره ماند. رها بود که زد تا بشکند کلام زنی را که داشت حرمت میشکست.....حرمت مردش را ....حرمت این خانه را... رویا شوکه گفت: تو؟! تو؟! تو به چه حقی روی من دست بلند کردی؟! صدرا؟! صدرا: به همون حقی که اگه نزده بود من زده بودم! تو اصلا فهمیدی چی حرمت همه رو شکستی! گفتی؟ رویا خواست چیزی بگوید که صدای مادر صدرا بلند شد: ِ صدرا رو بگیری، بهت گفتم؛ پا شدی _بسه رویا! به من زنگ که خبر صدرا رو بگیری اومدی اینجا که حرف بزنی، راهت دادم؛ اما توی خونه ی من داری به پسرم توهین میکنی؟ برگرد برو خونه تون، دیگه ادامه نده! الان هم تو عصبانی هستی هم صدرا! بعدا دربارهش صحبت میکنیم! کلمه ی بعدًا رویا را شیر کرد: _چرا بعدًا؟ الان باید تکلیف منو روشن کنید! این دختره باید از این خونه بره! هم خودش و هم اون دوست پاپتیش! صدرا از میان دندانهای کلید شده اش غرید : _خفه شو رویا... خفه شو! َ کسی به در کوبید، رها یخ کرد. صدرا دست روی َسرش گذاشت. محبوبه خانم لب گزید. "شد آنچه نباید میشد!" در را خود رویا باز کرد، آمده بود حقش را بگیرد... پا پس نمیکشید... آیه که وارد شد، حاج علی یا الله گفت. صدرا: بفرمایید حاجی! شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی آرامش شما به هم خورد! صدرا دست پاچه بود. حرف های رویا واقعا شرمسارش کرده بود، اما آیه آرام بود. مثل همیشه آرام بود: _فکر کنم شما اومدید با من صحبت کنید. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
یــااَبــاعَبْـ♥ـدِالله هزار حمد شفا در قياس تربت تو مثال کوزه ی آبی ست درمقابل بحر】° شبتون حسینی⭐️🌙 @modafehh
بسم رب المهدی عج ...🌷
🌷سلام آقا🌷 ❣میگویند انشاءالله شمابا سپاهی از شهیدان خواهی آمد تو می آیی... ❣شهدا همراه تو... پای در رکابت و مشتاق جان دادن در سپاهت... با آن ها به کربلا میروی ❣و بین الحرمین پر میشود از طنین "یالثارات الحسین" سپاهیان مهدی(عج)... ❣پرچم سرخ گنبد جدت، جایش را به پرچم سیاه میدهد. و عطر شهادت همه جا می پیچد. ❣چه روزی میشود نماز صبح حرم حسین (ع) به امامت مهدی (عج)... یا منتقم العجل... العجل... 🌴 بخیر ‌مولای‌ غریبم🌴 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @modafehh