eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای از حمید آقا🔗📝 اگه یه وقت مهمون داشتیم و نزدیک ترین مغازه به خونه بسته بود،جای دیگه نمیرفت برای خرید!!!!میگفت این بنده خدا به گردن ما حق داره!!!حق همسایه رو باید بجا بیاریم و از ایشون وسیله بخریم چون نزدیک منزل ما هستن...بعد از شهادتش هر وقت بخوام برای نذری چیزی بخرم نگاه میکنم و نزدیک ترین رو به مزار شهدا انتخاب میکنم که حق همسایگی همسرمو به جا بیارم @modafehh  』
☆∞🦋∞☆ ✍انسان با سه چیز مــــغرور میشود 1- نامِ بزرگ 2- خانهِٔ بزرگ 3- لباسِ فاخر اماااا افسوس ڪه بعد از مرگـــ !!! 1- نامش... مرحوم 2- خانه اش ... قبر 3- لباسش ... ڪفن بر چرخِ فلڪ مَناز ڪه ڪَمَر شِڪَن است بررنگِ لباس مَناز ڪه آخر .. ڪفن است مغرور مشو ڪه زندگے چند روز است در زیرِ زمین شاه و گدا یڪ رَقَم است . 『 @modafehh  』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆∞🦋∞☆ صـــــیّادم.... "فرداے تدفـــــین پیڪرشهید صیاد شیرازے خانواده‌اش بعد از نماز صبح سر مـــــزار ایشان رفتند؛ وقتے رسیدند جلوے مزار شـــــهید، یڪ سرے محافظ ڪه نمےشناختند، آمـــــدند جلوے جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها مـــــعلوم شد ڪه آقا آن‌جا هستند. تا گفتند ما خانوادهٔ شـــــهید صیاد هستیم؛ گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد ڪه آقا نـــــماز صبح را آن‌جا بوده‌اند. خانوادهٔ صـــــیاد گفتند: شما خیلے زود آمدید! آقـــــا فرمودند: «من دلـــــم براے صیادم تنگـــــ شده»" 🕊۲۱ فروردین سالگـــــرد شهادتـــــ صیاد شیرازے @modafehh  』
گلزار شهدا دعاگویتان هستیم🌹 @modafehh
💞کفویت ظاهری 💞در ازدواج نباید خود ازدواج را فراموش کرد. ملاک‌های ما در ازدواج، باید متناسب با هدف ازدواج باشد. توقع ما از ازدواج چیست؟ انتخاب همسری که با هم در ادامهٔ زندگی، مسیر بندگی و عبودیت در پیش بگیریم و از دو روزهٔ دنیا، توشه‌ای برای آخرت جمع کنیم. در ازدواج شاید بگویند که باید به نگاه مردم در ازدواج هم توجه کرد. هرچه باشد، بناست این جوان با همسر خود در میان اقوام و خویشان خود حضور یابد. پس باید قیافهٔ همسر او به گونه‌ای باشد که بتواند در میان مرد سر بلند کند. 💞سطح این نگاه انقدر پایین است که فکر نمی‌کنم نیازی به پاسخ داشته باشد؛ اما همین اندازه باید گفت که اگر کسی در ازدواج، نوع نگاه مردم را ملاک قضاوت قرار دهد، هيچ‌گاه نمی‌تواند انتخاب موفقی داشته باشد؛زیرا به‌قدری عقاید مردم متفاوت است که نمی‌شود انتخابی همه پسند انجام داد. 👤 @modafehh  』
یه خُدآیی داریم که با اون عظمتش ستار العیوبه! بعد من دنبالِ عیب مردم باشم؟ (: @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ سایه: ای خدا... ما هرچی جمع میکنیم باهاش یک کاری انجام بدیم، میای میگی دختر جهاز میخواد، فلانی عمل میخواد، اون یکی سقف خونهش ریخته؛ دیگه پولی واسه ما میمونه؟ محمد: همینو بگو، همهش چشمش به اون دو زار پوِل ماست! ارمیا: حالا زن منو اذیت نکن، تو خودت دست به خیرت زیاده و خبرتو دارم؛ بریم پیش حاجی؟ محمد: خانوما نظرتون؟ سایه: اگه زیاد طول نکشه بریم! مقابل شیرینی فروشی بزرگی ایستاد و ارمیا پیاده شد. با صدرا هم صحبت کرد و وارد شیرینی فروشی شد. به سمت دختری که پشت صندوق نشسته بود رفت: _ببخشید خانم، حاج یوسفی هستن؟ ********************** چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به دشنام زنها و مردهایی که دورهاش کرده بودند، گوش میداد. چشمان اشکی زهرای کوچکش، دلش را میلرزاند. محمدصادقش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد. "آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه قضاوتم میکنند برادر... تو که خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن! خواهرت عادت کرده که قضاوتش کنند..." زن همسایه فریاد میزد: _معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آی ایه الناس... این دختر تا تو این محله باشه بچه ها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی ما رو به خطر میندازه! "چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشته ام چهکار به تو و بچه ها و شوهرت دارم؟" زن همسایه همچنان داد میزد: .... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه بل ظاهرسازی کسی نمیفهمه چکارهست! "مگر چه کاره ام؟ من فقط از دست حرف های شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛ کاش بودی سید! کاش بودی بی بی! این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟" زن همسایه حق به جانب گفت: _خودم دیدم از ماشین حاج یوسفی پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش! صدای پچ پچ ها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا... ریختن آبروی مومن گناه نیست؟" محمد صادق فریاد زد: کنه، تو قنادی کنه! _خواهرم برای حاج یوسفی کار می کرد. یکی از زنان پوزخند زد و گفت: _چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح بره، نه صبح بیاد! "گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیک های سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟ دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول حالل درمیآورم؟" جنجال بالا گرفته بود. دیروز روز میالد پیامبر بود و شیرینی های قنادی به فروش رفته بود. برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند. تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛ صدای حاج یوسفی آمد: _اینجا چه خبره؟ پچ پچ ها تغییر جهت داد: _خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگار خبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره! ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
°•✨🌙•° ‌زمـ🌎ـین برای داشـتن حقیر بود آسـ🌤ـمان به تـ♡ـو بـیشتر می آیـد @modafehh  』
❤️ بسم الله الرحمـن الرحیم❤️
💔 🍁السلام اے عشق من اے دين 🍂جان فدایٺ آفرین 🍁السلام اے ماهِ سر از تن جدا 🍂 یابن امیرالمومنین 💔 @modafehh  』
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) ••●﴾ @modafehh ﴿●••