eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
263456839.mp3
10.4M
🍃🌸 یـــادتــــ باشهــ💚 💞تقــدیم به روح پاڪ شهیـدمدافع حـرمـ💓 ((حمیـد سیاهکالے مرادی)) بـاصـــداے🎤 سید جلال میـرعسگري 🍃🌸 °•| کانال شهید حمید سیاهکالے مرادی👇 °•| @modafehh
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی بعضی نگاه ها چشم دل را به سوی خدا باز می کند مخصوصا اگر آن نگاه از قاب چشم های آسمانی یک شهید باشد... مبارک_ای دلاور مرد آسمانی برادر شهیدم(شهید حمید سیاهکالی مرادی)🌸 از اعضاء🍃 @modafehh
بنده این عکس رو برای تولد شهید درست کردم از اعضاء🌼 @modafehh
سلام عزیزان... مرامی ک من از داداش حمید سراغ دارم روز تولدش کسی و دست خالی نمیزاره.... پس التماس دعا.... و اما هدیه ما برای این نازنین برادر چیه؟؟؟هرکس ب اندازه وسع خودش هدیه بده...... خوندن سوره ای از قران.....ختم صلوات.... یا حتی نیت نذری هنگام افطار در حد چند همسایه....هدیه امروز نیاز ب اعلام نداره.... همین ک داداش حمید ببینه و خدای داداش حمید کافیه.....این ب تجربه برام ثابت شده ایشون کاری رو بدون جبران نمیزاره.... فقط خواهشی ک دارم دعا یادتون نره....در حق اطرافیان.... اعضای گروه.... بیماران......و..... از اعضاء🌷 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _خیلی وقته تنهام! ارمیا: اهل رفتن نبودی! آیه: اهل رفتنم کردن، باید برم؛ تو هم باید بمونی! یه معادله ی ساده، رفتنی باید بره و موندنی باید بمونه! ارمیا: شما خانواده ی منید آیه! درسته ازم رو میگیری، درسته که هنوز سفت و سخت حجاب داری؛ درسته نگاهت بیشتر اوقات به قاب عکس سیدمهدیه، اما شما خانواده ی منید! آیه: از چی ناراحتی؟ از رو گرفتنم یا از رفتنم؟ ارمیا: از هر دو! آیه: داری مسائل رو با هم قاطی میکنی! ارمیا: شما بدون من هیچ کجا نمیرید! ما اومدیم ماه عسل، اومدیم بهتر هم رو بشناسیم، اومدیم تو منو ببینی و باهام غریبگی نکنی. آیه دست زینب را رها کرد و چادرش را از سرش کشید. تا چادر از سرش افتاد، ارمیا در را بست؛ مرد بود دیگر، در ناراحتی و اضطراب و هر حس بدی که بود، حواسش پی ناموسش و مردهای درون خانه هم بود... مرد که باشی گرگ میشوی برای حفظ ناموست! آیه روسری را از سرش کشید و مقابل ارمیا ایستاد: _مشکل اینه؟ ببین... این دلیل اینه که همیشه روسری سرم میکنم؛ همین رو میخواستی؟ ببین... یه شبه پیر شدم! یه شبه موهام سفید شد... یه شبه دنیام رفت زیر خاک و خاکسترنشین شدم! ارمیا نگاهش به موهای سپید شده ی آیه دوخته شد. جایی در دلش درد گرفت... تکوتوک موهای خرماییاش هم در آن میان پیدا بود: _چرا اینجوری شد؟ آیه به پهنای صورت اشک میریخت: _فردای روزی که عشقمو خاک کردم اینجوری شد. یه شبه پیر شدنم نشنیدی؟ یه شبه پیر شدم! قلبم سرد شد... من اون مردم، من با...... ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ سیدمهدی رفتی و اومدی و رسیدی به اینجا... چرا همون اول نرفتی... چرا نرفتی؟ چنگ زد و روسریاش را از زمین برداشت و دوباره روی سرش کشید. چادرش را سر کرد و دست زینب را کشید و با خود از اتاق برد. دوباره گریه ی زینب از سر گرفته شد. از پشت دستش را به سمت ارمیا کشیده بود و میخواست دست دیگرش را به دست او بسپارد. صدا زد: _بابا! آیه برگشت و مقابل زینب نشست و دستانش را روی شانه های زینب گذاشت و فریاد زد: مرده... تو بابا نداری! اون بابای تو نیست... اون دیگه نمیاد! اون آیه ای که میخواست من نیستم! اون بابای تو نیست! _بابات ...... جمله ی آخر را فریاد زد. هقهق آیه هم بلند شده بود. صحنه ی نمایشی شده بود، هیچکس نمیدانست باید چه کار کند. ارمیا به سمتشان قدم برمیداشت که آیه با صدای آرامی گفت: _جلو نیا! ارمیا نگاهش بین زینب و آیه در گردش بود: _اینا چی بود به بچه گفتی؟ زینب دیگر گریه نمیکرد و با چشم های گرد شده به آیه نگاه میکرد... ناگهان بر زمین افتاد و تنش شروع به لرزش کرد. آیه مات شد... محمد دوید و خود را به زینب رساند. محمد: شوک عصبی؛ داروخونه کجاست؟ حاج یوسفی: سر همین کوچه. محمد: یه چیز بدید بذارم الی دندونش الان فکش قفل میشه! ارمیا دوید و دستش را الی دندان زینب گذاشت و او را در آغوش گرفت و دوید... محمد پشت سرش میدوید. به داروخانه که رسیدند شلوغ بود. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
🌜🌷بِسـم‌الله‌قــاصِمِ‌الجَبّـارین🌷🌛
زمــ❣ـانم لبريز ترانہ و نوايم با تو   از درد و غم زمان رهايم با تو🌸   تو سبزترين بهار در جان منی سبز است تمام لحظہ هايم با تو🍃 ❤️ 🌤 روزتون مهدوی🌻 ‍‎‌‌‎‎‎┅✧❁ @modafehh ❁✧‍‎‌‌‎‎‎┅