eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
∞♥∞ بی سوادے را گفتند: |•عشـ♡ـق•|چند حرف دارد؟‌ بے سواد گفتـــــ : چهار حرفـــــ... همـہ خندیدند در حالی کـہ بی سواد راھ مےرفت و مےگفت : مگر |•مـهـدے•| چند حرف دارد!؟ @modafehh
• •• 📞از: یـڪ راه طـی شـده به: مسافران این مسیــر عـزیـزان من نگـذارید بر زمیـن بـمـانـد....همین. 🌿 〖 @modafehh
باعثِ غمِ دلِ کسی نشوید! حق الناس است ...
بہ‌یاد‌تمام‌رفقاۍ‌ڪانال🌿🌸 از اعضاء🌹 @modafehh
عالم منتظرِ امام زمانه،و امام زمان (عج) منتظرِ آدمایی که بلند بشن و خودشون رو بسازن .. -استادپناهیان @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رو داشته و بازیگری خونده! اصلا توجه نکردیم به اینکه اون هم میتونه مارو دور بزنه؛ فقط به فکر تامین امنیت آیه بودیم. رها: مگه چنین چیزی ممکنه؟ دکتر مشفق:حق با شماست دکتر، الان که فکر میکنم، همیشه چشم هاش زیادی هوشیار بود. رها: و زیادی با دقت صحبت میکرد. دکتر صدر: این اشتباه از همهی ما کمی بعید به نظر میرسه. برید گزارشاتون رو بررسی کنید، فردا یه جلسه تو مرکز میذاریم، اونجا صحبت میکنیم. صدرا: پس رفتن به اون روستا؟ دیگه نمیرید؟ دکتر صدر: ما نمیریم، یه گروه دیگه میرن. صدرا: پس ما هم وسایلی که جمع کردیم رو میدیم ببرن.آیه لب های خشک و سنگینش را به سختی تکان داد: _مهدی... ارمیا گوشه ی اتاق تکیه داده بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد. زهرا خانوم و حاج علی دو طرف آیه ایستاده بودند و با صدای آیه دو حس همزمان به قلبشان راه یافت، یکی خوشِی بیدار شدن آیه و دیگری تلخیزهر مانندی که به قلب ارمیا ریخته شد، دهانشان را تلخ کرد. سید محمد دست روی شانه ی ارمیا گذاشت: _گفتم که بهتره بیرون باشی؛ الان که داره به هوش میاد زمان و مکان رو گم کرده، ممکنه چیزای خوبی نشنوی. ارمیا نگاه از پنجره نگرفت و با تمام توان نگاهش را از آیه دور نگهداشت. دوست داشت کمی خودخواهی کند، دوست داشت کمی دوست داشته شود. به رفاقت سه ساله اش با سید مهدی پشت کرد و آیه را خودخواهانه برای خود خواست. گاهی در عذاب بود از این کشمکش درونی. آیه حق کدامشان بود؟ حق نه سال زندگی عاشقانه با سید مهدی ..... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ حق سه سال غم برای سید مهدی؟ حق سه سال چشم انتظاری ارمیا؟ حق چند ماه زندگی که هنوز هم یه زندگی میخواست به سبک آیه ی سید مهدی، به سبک رهای صدرا، به سبک زهرا خانوِم حاج علی. کمی زندگی را حق یتیمی هایش میدانست، حق روزهای بی پدری اش میدانست؛ حق بی مادر بزرگ شدنش میدانست... چرا تن به این ازدواج دادی آیه؟ من که از انتظار شکایتی نداشتم! یک سوال دارم... "تو زن منی یا سید مهدی؟ تو سهم و حق کداممان هستی؟ دِل شکسته ی من که هزاران بار آن را میشکنی؟ حق دو متر خاک سید مهدی؟ تو کیستی آیه؟ حاج علی بوسه ای بر پیشانی آیه اش زد و خدا را شکر کرد که آیه به هوش آمده. سید محمد گفت میرود زینب را از حیاط بیمارستان بیاورد. بیچاره محبوبه خانم که با دو بچهی کوچک اسیر بیمارستان شده بود. زینب بی پدری چشیده، کمی کم طاقت دوری مادر بود. معاینه ی دکتر تمام شده بود که سید مهدی زینب سادات را آورد. ارمیا هنوز مصرانه به پنجره ی دود گرفته نگاه میکرد. زینب روی تخت نشست و سر بر سینه ی مادر گذاشت. آیه موهایش را نوازش کرد و زینب خوابش برد... کودک است و دلخوش به نوازشهای مادر. حاج علی دلبرک محبوبش را در آغوش کشید و به همراه زهرا خانوم ازاتاق خارج شدند تا ارمیا را با آیه اش تنها بگذارند. سید محمد هم که به بهانه ی صحبت با همکارش، مدتی بود از اتاق رفته بود. آیه که سکوت ارمیا را دید گفت: _انگار خیلی همه رو نگران کردم! ارمیا: روز بدی بود؛ خوبه که داره تموم میشه. آیه: نفهمیدم چی شد؛ انگار یکی از پشت محکم کوبید به ماشینم. ارمیا هنوز هم نگاهش خیره ی همان پنجره بود: ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
•‌°🌱 💙 هرکس که گشت پَس زد را بیچاره‌یِ خود کرده‌ای، بیچاره‌ها را شبتون حسینی✨ @modafehh
🌱🌺 بسم‌اللہ‌الࢪحمـٰن‌الࢪحیـــم 🌺🌱
•°🌱 تو‌... آفتاب‌‌ترین‌ آفتابِ‌زمیـن‌و‌زمانـۍ! به‌تو‌ڪه‌فڪرمیکنم،آنقدر‌گرم‌میشوم، ڪه‌کوه‌غصه‌هایم آب‌میشود! صبـحۍ‌ڪه‌با‌تو‌شروع‌شود‌ خورشید‌نمیخواهد..! ..♥️ 〖 @modafehh
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) 〖 @modafehh
💞 مراسم خواستگاری؛💍✨ ملاک های ازدواج؛📝 به نام خدا؛ همسری که تا خدا باشد! "وسلام" @modafehh
⭕️ یکی از سوالات مطرح در این روزها اینه که اگه آقای لاریجانی بد هست چرا مشاور رهبریه؟! 🔸 برای پاسخ باید به این موضوع مهم اشاره کرد که هیچ کسی صرفا به خاطر ارتباط با رهبری معصوم نمیشه و بارها روی این موضوع تاکید کردیم. 💢 همونطور که زبیر از یاران نزدیک پیامبر بود و بعدا فاسد شد. همونطور که آقای هاشمی حامی اصلی فتنه بود ولی رهبری به خاطر اینکه هاشمی شر بزرگتری درست نکنه اون رو در سمت مجمع تشخیص قرار داد. اگه هر کسی رو جداگانه و بدون ارتباطش با سایرین بررسی کنیم به نتایج دقیق تری میرسیم. اینکه آقای لاریجانی مشاور رهبری هستند اصلا به این معنا نیست که ایشون حتما آدم خوبی هستند. 💢 متاسفانه برخی از افراد انقدر پلید و سیاست باز هستند که اگه نظام اونها رو رها کنه خیلی زود میرن توی بغل دشمنان و هزینه های زیادی درست میکنند! برای همین نظام به خاطر اینکه اون ها دردسر های بزرگ تری درست نکنند اونها رو در برخی پست های فرعی قرار میده تا عمرشون تموم بشه و آزارشون گریبان گیر مردم نشه. نکنند. ⭕️ کارنامه آقای لاریجانی با تصویب 20 دقیقه ای برجام و دیکتاتوری که در مجالس قبل داشتند پر از دشمنی نسبت به منافع ملی بوده و در واقع ایشون یک حسن روحانی تمام عیار هستند و با اومدنشون دلار به بالای 200 هزار تومن میرسه و کشور به سمت نابودی پیش خواهد رفت...
آینده کشور دست رای تک تک ماست🇮🇷 ✌️ @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊صحبت های مهم آیت الله رئیسی برای عموم مردم... 🎙من برای هوا وهوس نیامده ام در این عرصه... حقیقتا آمده ام به نام خادم مشکلات مردم را حل کنم... @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
🎥 رهبر انقلاب: لعنت بر کسانی ‎که نوگُلان مظلوم را در افغانستان پرپر کردند 🔹جهانیان باید با محکوم‎کر
📡 🔺️ رهبر انقلاب: آنچه عرضِ من است و من روی آن تکیه میکنم این است که فضای مجازی بدون اختیار ما، از بیرون از اختیارِ ما دارد مدیریّت میشود؛ بحث این است. فضای مجازی یک چیزی نیست که آدم بتواند مثل یک آب روانی هر جور که میخواهد از آن استفاده بکند؛ دیگران دارند این آب را به یک سمتی که خودشان میخواهند هدایت میکنند؛ آنها دارند مدیریّت میکنند این فضا را. 〖 @modafehh
🕌 دفاع از فلسطین، عزت و شرف می‌آورد🌹 سردار شهید قاسم سلیمانے: دفاع از فلسطین، مایه‌ی عزت و شرافت ماست و هرگز در ازای زرق و برق و لاشه‌ی این دنیا، از این واجب دینی دست نخواهیم کشید.🇮🇷✊🏻 ••در پاسخ به نامه‌ی ابوخالد، فرمانده کل گردان‌های عزالدین قسام فلسطین•• @modafehh
خاطره از حمیـد آقا↯♥ وقتی نوجوان بود و هییت تشکیل داده بودن... آقا حمید به همراه برادر دوقلوش میرفتن کارگری تا با پولی که به دست میاوردن برای هییت وسیله بخرن.....خیلی به گسترش هییت و کار فرهنگی علاقه مند بود @modafehh
💕 زندگیاتونُ وَقفِ "عج‌الله‌تعالی" ڪُنید...🍃 وقفِ جِبهه‌‌ی فَرهَنگے... وقفِ ظُهور...✨ وقتے زندگیاتون این‌شِکلے شه مجبور میشین ڪه گُناه نَڪُنید...👣 و وقتیم ڪه گناه‌هاتون‌ ڪمتر شد دَریچه‌اۍ از حَقایق بِه روتون باز میشه اون‌وَقته ڪه میشین شبیهِ شُهدا...🌸 〖 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _کار ندا بود. آیه: ندا؟! ندا کیه؟! ارمیا: همونکه میومد پیشت؛ همونکه یه زمانی رفته بودم خواستگاریش! آیه: مگه بستری نبود؟ ارمیا: جریانش طولانیه... فرار کرده و خواسته تو رو بکشه تا باهاش ازدواج کنم. آیه: دیدیش؟ ارمیا: قبل از آمبولانس بهت رسیده بودم. ِ آیه: به خاطر تو جون من و دخترم تو خطره! ارمیا پوزخندش، دست خودش نبود: _دخترت؟ آیه ابرو در هم کشید: ِ آره!دخترم؛ شک داری دختر منه؟ ارمیا: چرا این بحث رو تموم نمیکنی؟ آیه: مگه تموم میشه؟ ارمیا: نه! نه تا وقتی که سید مهدی شوهرته، نه تا وقتی منو نمیبینی.ارمیا از اتاق بیرون زد. آیه دلش صاف نبود... نه با سید مهدی نه با ارمیا. دلش کمی مرگ میخواست، کمی سکوت و کمی بی تحرکی... دلش فرار میخواست... کمی نبودن، کمی لج کردن... آیه کمی کم آورده بود. ****** آیه را که به خانه آوردند، زینب سادات اشک ریزان در آغوش حاج علی بود. رها کمکش کرد روی مبل بنشیند. آیه دستهایش را برای در آغوش کشیدن زینب سادات گشود، اما دخترکش هنوز اشکهایش همچون رود بر صورتش روان بود. آیه: چیشده عزیزم؟ چیشده مامان فدات؟ زینب سادات: بابا... بابایی رفت... آیه به حاج علی نگاه کرد: ....... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _چی شده بابا؟ حاج علی آهی از افسوس کشید: _رفت سیستان؛ گفت میره یه کم بهت فرصت بده، گفت هنوز جایگاهش تو زندگی معلوم نیست. سایه سینی چای را مقابل آیه گذاشت: _داری باهاش بد میکنی. رها ادامه داد: _این حق ارمیا نیست آیه! سید محمد پالستیکهای خرید را روی اپن گذاشت: _اون یه عمر احساس طرد شدگی داشته، حالا با این رفتاری که تو باهاش داری، همون حس دوستداشتنی نبودن رو براش زنده میکنی؛ خوبه مثال دکترای روانشناسی داری! آیه کلافه گفت: _چه کار کنم؟ گفتین ازدواج کن، ازدواج کردم. گفتین ارمیا، گفتم باشه؛ حالا دیگه چی ازم میخواین؟ حاج علی اخم کرد: _ما گفتیم؟ ما فقط توصیه کردیم! تو که هنوز شعور ازدواج نداشتی تویی که هنوز دلت با سید مهدیه، تویی که هنوز نمیدونی ارمیا کیه، چرا زنش شدی؟ آیه با انگشتان دستش بازی کرد: _منظورم اینه، مگه من چیکار کردم؟کاری نکردم، اصرار داشت باهاش ازدواج کنم، ازدواج کردم. سید محمد: تو معنی ازدواج رو میفهمی؟ خودت رو زدی به خنگی! اون گذشته رو ول کن، ول کن روزهای بودن مهدی رو؛ باید باور کنی مهدی رفته! باور کنی دنیا ادامه داره، باور کنی که دنیا دلش به حال تو نمیسوزه... آیه زندگی کن! ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
•°🌱 روزِ من تـو شـبِ مـن تــو همــه‌یِ عمــرم تــو.. ♥️ 🌙 〖 @modafehh