eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃سرمایۀ همۀ اعتمادها! قصّۀ من و دنیا و اعتماد قصّۀ دیروز و امروز نیست داستان ممتدّی است که به اندازۀ عمرم طول می‌کشد. من به کسی اعتماد ندارم و کسی هم به من اعتماد ندارد. این، یعنی من برای دیگران مایۀ وحشتم و دیگران برای من موجب ترس‌اند. این بی‌اعتمادی‌ها تا هست دوستی‌هایمان هم سرمایۀ آرامش نیست دیگر چه رسد به رفاقت‌های نمایشی. آقا! یک روزگار امتحان کردم و جواب نگرفتم دیگر بنای امتحان کردن ندارم بس است همۀ روزهایی که پای این امتحان تلف شدند. بدون تو خواستم اعتماد کنم، نشد بدون تو خواستم اعتماد بسازم، نشد نشد، حتّی برای یک بار. باید پای تو وسط باشد، تا ما به هم اعتماد کنیم. دیگر نمی‌خواهم دست از این «باید» بکشم و از این پس هر جا که دیدم اعتماد نیست دنبال جایی می‌گردم که تو نیستی. خودم را فریب نمی‌دهم، بی اعتمادی، یعنی بی‌ تو بودن. جای خالی تو را، با خودت پر می‌کنم تا بی‌اعتمادی‌ها به اعتماد تبدیل شود. به هر کسی هم که می‌خواهد با من دوست شود التماس می‌کنم که جای خالی تو را پر کند. این طور دیگر حرف از بی‌اعتمادی نخواهد بود. شبت بخیر سرمایۀ همۀ اعتمادها! ••✾ @modafehh ✾••
شب جمعہ‌ست هوایت نکنم.....💔 🌙 ••✾ @modafehh ✾••
🌱 بسم‌اللہ‌الࢪحمـٰن‌الࢪحیـــم 🌱
•°🌱 السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یاخلیفةَالرَّحمنُ و یاشریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ والجّان ّسیِّدی ومَولایْ الاَمان الاَمان ••✾ @modafehh ✾••
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
🌱 کاش‌در‌صحرای‌محشر . . .! وقتی‌خدا‌بپرسد: بنده‌ی‌من‌روزگارت‌را‌چگونہ‌گذراندی؟!- مھدی‌فاطمہ‌برخیزد‌و‌گوید: منتظر‌من‌بود. ...💔 ••✾ @modafehh ✾••
🔰 رهبر انقلاب پیش از ظهر امروز (جمعه) یکم مرداد ماه، نوبت دوم واکسن ایرانی کرونا را دریافت کردند. ••✾ @modafehh ✾••
تولدتون مبارک آقا وحید 🌷🌿 یار وفادارحاج قاسم🌼 ••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب به یاد آورد... محمدصادق روبرویش، روی تخت ایلیا نشسته بود. زینب دلش به این ازدواج نبود ولی ناچار به حرف های محمدصادق گوش داده و سوالاتش را جواب میداد. از خواسته هایش میگفت و میشنید. زینب سادات: من میخوام یک زندگی مثل مامان بابام داشته باشم. محمدصادق: بابات؟ زینب سادات سرش را به تایید تکان داد: بابا ارمیا. محمدصادق پوزخند زد و زینب سادات از این واکنش او دلگیر شده و اخم کرد: بابام عاشق مامانم بود. با همه سختی و مخالفتا، عاشقش موند و مامانم رو هم عاشق کرد. خیلی سختی کشیدن، بخصوص این چند سال. اما نگاهشون به هم... زینب حرفش را برید. حجب و حیای دختر آیه ذاتی بود. محمدصادق: پدر خودت چی؟ زینب سادات: متوجه نمیشم. پدر خودم؟ محمدصادق: سیدمهدی!بابات!اون عاشق مامانت نبود؟ زینب سادات: بود. محمدصادق: پس چرا مامانت دوباره ازدواج کرد؟ زینب سادات با اخم به چشمانش نگاه کرد: مامانم حق زندگی داشت محمدصادق که جبهه گیری زینب سادات را دید، بحث را عوض کرد: تو دوست داری چطور زندگی کنی؟ زینب سادات نفس عمیقی کشید و سرش را به زیر انداخت: دوست دارم کار کنم و مستقل باشم.فعالیت اجتماعی رو دوست دارم. چند وقتیه اردوهای جهادی هم میرم. مامان بخاطر حال بابا نمیتونه بره، من با خاله رها و عمو محمد اینا میرم. محمدصادق لب به دهان کشید تا مخالفتش را صریحا اعلام نکند. بعد از چند ثانیه سکوت گفت: شرایط زندگی من یکم فرق داره. اگه بتونی ... ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ انجامشون بدی خوبه. اما معلوم نیست ما کجا زندگی کنیم. شهر های مختلف، آدمای غریبه و فرهنگ ها و زبونهای مختلف. زینب سادات لبخند زد: من اینارو دوست دارم. دوست دارم جاهای مختلف برم و با آدمای مختلف معاشرت کنم. محمدصادق: قول میدم خوشبختت کنم. قول میدم کاری کنم همیشه لبخند بزنی. بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم خوشبختی یعنی چی!بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم چقدر ارزشت بالاست. زینب سادات دستخوش احساسات شده بود: من میترسم. محمدصادق: از چی؟ یک مدت منو بشناس، اگه نخواستی میرم. فقط بهم فرصت بده!خواهش میکنم! سالهاست آرزوی داشتنت رویای منه. یکم فرصت میخوام تا عاشقت کنم. زینب سادات نگاه اشک آلودش را به آیه دوخت: قول داده بود خوشبختم کنه. قول داده بود عاشقم کنه. قول داده بود مامان! آیه زینب را در آغوش کشید و نوازشش کرد. دخترکش به هق هق افتاده بود. آیه: بگو چی شده قشنگم؟چه کار کرد که دِل قشنگت اینجوری نالان شده؟ زینب سادات سرش را از سینه آیه برداشت و نگاه خیسش را به مادر دوخت: دلم شکسته مامان. آیه با بغض، پیشانی یادگار سیدمهدی را بوسید و منتظر ماند زینبش لب باز کند. زینب سادات به یاد آورد...تا دو ماه همه چیز عالی بود. محمدصادق دوبار دیگر به قم آمد و صحبت های تلفنیشان به زینب سادات امید زندگی پر سعادتی را میداد. مردی که نگاهش شبیه نگاه ارمیا به آیه اش باشد. شبیه لبخند سید محمد به سایه اش. شبیه دلواپسی های صدرا برای رها. زینب میان این عاشقانه ها زیسته بود. دعواهایشان را دیده بود، قهر.... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗