سلامامامزمانم:)♥️•
سلام بر جانِ حاضرِ غریبِ عالم
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي کُلِّ سَاعَةٍ
اللھمعجللولیڪالفرج🌱
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🌿 امیرالمومنین"علیهالسلام" خوشا بھ حال کسۍ ڪه به یاد معاد باشد؛براۍ حسابرسی قیامت ڪار کند؛با
#حدیث 🔐
پیامبر اکرم (ﷺ):
عبادت هفتـٰاد جز ٕ است ڪه بهترین آن
ڪۅشش در به دست آوردن مال حـلال است
📚کافی،ج۵،ص۷۸
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه عکساها همچین قابی رو ثبت نمیکنن...😞
#حاج_قاسم💔
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#طنز_جبهہ📞
سال61پادگان21حضرتحمزه؛آقاے«فخرالدینحجازی»آمدهبود
منطقهبراۍ دیداࢪدوستان.
طۍسخنانےخطاببہ
بسیجیانوازࢪویارادتو اخلاصیڪهداشتند،گفتند:
«منبندکفششما بسیجیانهستم.»
یڪےازبرادراننفهمیدمخواببود
یاعبارترا درستمتوجهنشد.
ازآنتهمجلسباصدایبلندورسا
درتاییدوپشتیبانیازاینجملهتکبیر
گفت.جمعیتهمباتمامتواناللهاڪبرگفتندوبندکفشبودناورا تاییدکردند!😂
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
❤️🍃
📖براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره
با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند
که سه روز،روزه بگیرند
که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد
که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
شبتوݧ سرشـاࢪ از آرامش...
دعا برای ظهور آقامون فراموشتون نشه💔
التماس دعا✨
•🌸•
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...✋🏻✨
سلام بر تو اے مولایۍ که یک لحظه ما را فراموش نمیکنے و دستان مہربانت همیشه پشت و پناه ماست♥️(:
زیارتامامزمان،مفاتیحالجنان📒🍃
•
.
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_صد_سه
_زیبا با طرح های محو، آرایش ملایمی که با رو گرفتن از نامحرمان پنهان شده بود، در کنار احسان نشست.
شیدا کنار پسرش ایستاده بود. هر چند راضی به این وصلت نبود، اما آبروداری میکرد.
مقابل احسان و زینب سادات ایستاد. نگاه هر دو را که جلب کرد، گفت: امیدوارم خوشبخت باشید.
امیدوارم هیچ وقت از انتخابتان پشیمان نشوید. امیدوارم همیشه عاشق بمانید. من اگر گفتم نه، پای بدجنسی من نگذارید.
پسر ها شبیه پدرها می شوند. امیر هم اول خیلی با پدرش فرق داشت اما به مرور تمام افکار و عقاید و رفتارهای پدرش در او ظاهر شد.
اگر می خواهی زنت را خوشبخت کنی، مثل پدرت نباش!
تفاوت خانواده ها را ببین! باید خیلی ثابت قدم باشی احسان! صدرا را ببین و الگو کن!
اگر تا سفر بعدی من،این زندگی دوام آورد، آن وقت یک کادوی خوب پیش من دارید. آن موقع است که تو عروس من می شوی!
بعد صورت احسان و زینب سادات را بوسید و زیر گوش زینب سادات گفت: خوش بخت باش و پسرم را خوشبخت کن.زندگی با ما برایش خوب نبود. تو زندگی خوبی برایش بساز! بخاطر مادرت هم متاسفم!
مادرت تنها زن چادری بود که من از ته دل او را قبول داشتم.
بعد رفت و به خوش آمدگویی هایش مشغول شد.بالاخره مادر داماد بود...
عاقد آمد! جای خالی آیه در چشمان چند نفر، زیادی پر رنگ بود.
زینب سادات تمام جاهای خالی را بغض کرد. بغض کرد برای آیه ای که نبود. برای ارمیا و سیدمهدی که نبودند! برای حاج علی و فخرالسادات. چقدر جای خالی دارد این جشن!
چقدر همه هستند و او نیست.مادر نیست!پدر نیست...
دست آشنایی روی دستش نشست.ایلیا کنارش روی زمین نشسته بود و :دست خواهرش را گرفته بود. او هم بغض داشت و صدایش میلرزید...
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_صد_چهار
داداش احسان! من فقط همین یک دونه خواهر را دارم! ما را از هم جدا نکنید!
احسان برادرانه نگاهش کرد: من بدون تو خواهرت را نمیخواهم چشمکی با لبخندش زد و ادامه داد:
من فقط زن نمیخواهم، خانواده میخواهم! تو و زینب خانم، خانواده من هستید و هیچ وقت از هم جدا نمیشویم.
ایلیا پرسید: حتی اگر از این خانه بروید؟
احسان سری به تایید تکان داد: هر جا برویم با هم هستیم!
زینب سادات دلش گرم شد. به همین سادگی...
عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند ساییده شد.
احسان قرآن را مقابلشان گشود و زینب سادات دست ایلیا را محکم گرفت.
دلش هوای مادر کرد و جای خالی پدر خار چشم هایش شد.
چه کسی میداند چقدر سخت است در مهم ترین روز زندگی ات، چشمت به قاب خالی حضور بودن یعنی چه؟
چه کسی میداند درد یعنی چه؟ مرگ یعنی چه؟
زینب سادات بغض را میشناخت. که راضی شد زودتر عقد کنند تا احسان هم درد نکشد. درد او را حس نکند.
درد آنقدر زیاد است تا دلت را بسوزاند که دعا کنی، خدایا! هیچ کس رو بی کس نکن!
بعد زبانش را گزید. چطور مهربانی های بی حساب عمومحمد و سایه اش را فراموش کرده بود؟
چطور پشتیبانی همیشگی صدرا و رهایش را از خاطر برد؟
چطور مادرانه های زهرا خانم را حراج بغضش کرد؟ خدایا شکرت که غریب نیستم...
زینب سادات با غربت چشمان ارمیا، آشنا بود. بی کسی یعنی ارمیا!
ارمیایی که آیه، همه کس او شد...
📗
📙📗
📗📙📗