eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
📞 سال61پادگان21حضرت‌حمزه؛آقاے«فخرالدین‌حجازی»آمده‌بود منطقه‌براۍ دیداࢪدوستان. طۍسخنانےخطاب‌بہ‌ بسیجیان‌وازࢪوی‌ارادت‌و اخلاصی‌ڪه‌داشتند،گفتند: «من‌بندکفش‌شما‌ بسیجیان‌هستم.» یڪےازبرادران‌نفهمیدم‌خواب‌بود یاعبارت‌را درست‌متوجه‌نشد. ازآن‌ته‌مجلس‌باصدای‌بلندورسا درتاییدوپشتیبانی‌ازاین‌جمله‌تکبیر گفت.جمعیت‌هم‌باتمام‌توان‌الله‌اڪبرگفتندوبندکفش‌بودن‌اورا تاییدکردند!😂 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
❤️🍃 📖براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند که سه روز،روزه بگیرند که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند. 🌹 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
شبتوݧ سرشـاࢪ از آرامش... دعا برای ظهور آقامون فراموشتون نشه💔 التماس دعا✨
بسم‌ربِّ‌المہدے🌹🌿
•🌸‌• السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...✋🏻✨ سلام بر تو اے مولایۍ که یک لحظه ما را فراموش نمیکنے و دستان مہربانت همیشه پشت و پناه ماست♥️(: زیارت‌امام‌زمان،مفاتیح‌الجنان📒🍃 • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ.. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _زیبا با طرح های محو، آرایش ملایمی که با رو گرفتن از نامحرمان پنهان شده بود، در کنار احسان نشست. شیدا کنار پسرش ایستاده بود. هر چند راضی به این وصلت نبود، اما آبروداری میکرد. مقابل احسان و زینب سادات ایستاد. نگاه هر دو را که جلب کرد، گفت: امیدوارم خوشبخت باشید. امیدوارم هیچ وقت از انتخابتان پشیمان نشوید. امیدوارم همیشه عاشق بمانید. من اگر گفتم نه، پای بدجنسی من نگذارید. پسر ها شبیه پدرها می شوند. امیر هم اول خیلی با پدرش فرق داشت اما به مرور تمام افکار و عقاید و رفتارهای پدرش در او ظاهر شد. اگر می خواهی زنت را خوشبخت کنی، مثل پدرت نباش! تفاوت خانواده ها را ببین! باید خیلی ثابت قدم باشی احسان! صدرا را ببین و الگو کن! اگر تا سفر بعدی من،این زندگی دوام آورد، آن وقت یک کادوی خوب پیش من دارید. آن موقع است که تو عروس من می شوی! بعد صورت احسان و زینب سادات را بوسید و زیر گوش زینب سادات گفت: خوش بخت باش و پسرم را خوشبخت کن.زندگی با ما برایش خوب نبود. تو زندگی خوبی برایش بساز! بخاطر مادرت هم متاسفم! مادرت تنها زن چادری بود که من از ته دل او را قبول داشتم. بعد رفت و به خوش آمدگویی هایش مشغول شد.بالاخره مادر داماد بود... عاقد آمد! جای خالی آیه در چشمان چند نفر، زیادی پر رنگ بود. زینب سادات تمام جاهای خالی را بغض کرد. بغض کرد برای آیه ای که نبود. برای ارمیا و سیدمهدی که نبودند! برای حاج علی و فخرالسادات. چقدر جای خالی دارد این جشن! چقدر همه هستند و او نیست.مادر نیست!پدر نیست... دست آشنایی روی دستش نشست.ایلیا کنارش روی زمین نشسته بود و :دست خواهرش را گرفته بود. او هم بغض داشت و صدایش میلرزید... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ داداش احسان! من فقط همین یک دونه خواهر را دارم! ما را از هم جدا نکنید! احسان برادرانه نگاهش کرد: من بدون تو خواهرت را نمیخواهم چشمکی با لبخندش زد و ادامه داد: من فقط زن نمیخواهم، خانواده میخواهم! تو و زینب خانم، خانواده من هستید و هیچ وقت از هم جدا نمیشویم. ایلیا پرسید: حتی اگر از این خانه بروید؟ احسان سری به تایید تکان داد: هر جا برویم با هم هستیم! زینب سادات دلش گرم شد. به همین سادگی... عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند ساییده شد. احسان قرآن را مقابلشان گشود و زینب سادات دست ایلیا را محکم گرفت. دلش هوای مادر کرد و جای خالی پدر خار چشم هایش شد. چه کسی میداند چقدر سخت است در مهم ترین روز زندگی ات، چشمت به قاب خالی حضور بودن یعنی چه؟ چه کسی میداند درد یعنی چه؟ مرگ یعنی چه؟ زینب سادات بغض را میشناخت. که راضی شد زودتر عقد کنند تا احسان هم درد نکشد. درد او را حس نکند. درد آنقدر زیاد است تا دلت را بسوزاند که دعا کنی، خدایا! هیچ کس رو بی کس نکن! بعد زبانش را گزید. چطور مهربانی های بی حساب عمومحمد و سایه اش را فراموش کرده بود؟ چطور پشتیبانی همیشگی صدرا و رهایش را از خاطر برد؟ چطور مادرانه های زهرا خانم را حراج بغضش کرد؟ خدایا شکرت که غریب نیستم... زینب سادات با غربت چشمان ارمیا، آشنا بود. بی کسی یعنی ارمیا! ارمیایی که آیه، همه کس او شد... 📗 📙📗 📗📙📗
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی ۞﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾۞ اوباشماست هرجاکہ باشید.....🌸 🖊سوره حدیدآیہ4 ش
🦋✨ ۞﴿إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ﴾۞ با فضیلت ترین شما نزد خداوند، با تقواترینِ شماست +بهترین ما نزد خدا با‌تقوا‌‌ترین ماست نکند به نعمت هایی که خود خدا به ما ارزانی داشته مغرور شویم..🤍 و خود را بزرگ ببینیم پرتگاه ایمان غرور است🤌 و همانا غرور شیطان را از بهشت به قعر جهنم کشاند مراقب افکار و اعمالمان باشیم🤝 سوره حجرات|۱۳🌱 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
هرگز رشتۂ امیـدم از تــ♥️ـو قطع نمیشود . .^^! 『🖇』 • . شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ جای خالی ها درد دارد و عاقدی که بار سوم خواند دوشیزه مکرمه را... و احسان میان قرآن بسته ای گذاشت و زینب ساداتی که بغض کرد و دنبال اجازه گشت! زینب سادات: با اجازه... دهانش قفل شد. سکوت بود. همه منتظر بودند عروس بله بگوید که دست بزنند و هلهله کنند. سیدمحمد از کنار عاقد بلند شد. سفره عقد را دور زد. رها و سایه اشک ریختند. چقدر دردهای زینب سادات درد داشت برای قلبشان... سیدمحمد کنار زینب سادات رسید و شانه اش را لمس کرد: همه اینجا هستند! مطمئن باش که هستن.آیه دخترش را تنها نمیگذارد.مهدی که این روز را از دست نمیدهد. ارمیا دخترکش را رها نمیکند! بگو عمو جان. بگو جان عمو! بگو! بابایت هست! مادرت هست... زینب سادات قطره اشکی ریخت و خیره به قرآن گفت: با اجازه پدر و مادرم... بله...! احسان قلبش فشرده شد از این حجم بی کسی های همسرش... چقدر این دخترک صبور آیه را دوست داشت... صدای صوت و دست و جیغ و هلهله بلند شد. جشن و سیل تبریک و شام و پذیرایی میان دلتنگی های زینب سادات و ایلیا، برپا بود. ایلیایی که کنار احسان بود و احسان برادرانه خرجش میکرد. برادرانه هایش نه از سِر اجبار بود و نه ریا! برادرانه بود فقط. آن شب امیر و همسرش زود رفتند و شیدا آخرین نفر بود! هر چه باشد مادر است! و امیر سخت از مجلس پسرش دل کند اما مجبور بود. گاهی اجبار ها سخت تر از همیشه می شوند! صدرا پدری کرد و امیر دلش به حال خودش سوخت! احسان در خانه را زد و به انتظار ایستاد. چقدر دلش هوای دیدن همسرش را داشت.همسری که شب قبل نامش را در... 📗 📙📗 📗📙📗