eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 بیا زینبت را ببر تا بیمارستان 》 🖇هزار بار مردم و زنده شدم … چشمهام رو بسته بودم و فقط صلوات می‌فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می‌خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می‌فرستاد … چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی‌امان، گریه می‌کردن …مثل مرده‌ها شده بودم … 🔹بی‌توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشمهاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی‌داد … حتی زبانش درست کار نمی‌کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش … – زینبم … دخترم … ⭕️هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی‌زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … 💢 من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه‌ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می‌کرد … من باهاش جون می‌دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … 🍀رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی‌اختیار از چشمهام فرو می‌ریخت … 🔸علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه‌ام رو نمی‌تونم ببینم … 💠 یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می‌بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می‌کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست … 🔻اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
الهی🤲 بین ما و گناه سیم خاردار بکش ⛔️ و این فاصله را مین گذاری کن! بارالها!🤲 ما را از ترکش خمپاره های گناه حفظ کن! آمین یا رب العالمین🌸🍀🌷 @modafehh
بنام خدا، به یاد خدا، برای خدا✨
••🌱•• اول صبح به سمت حرمت رو کردم دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است السلام ای سبب سینه تنگم ارباب... حسینی شاءالله کربلا @modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽 شنبه ها ناهار☀️: پیامبر خوبی ها ، حضرت رسول الله (درود خدا بر او باد ) شام🌙: آقا جانم ، حضرت امیرالمومنین(درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁
از اعضاء🌷 دعا کنیم براشون ان شاء الله حاجت های خودمون هم روا بشه✨ @modafehh
: داری؟ وقتی میری سفر میگه رفتی زود برگرد هر شب زنگ بزن... اما یه مادر دیگه سراغ دارم گفت برو اگر (ع) برگشت بیا @modafehh
!!! سعد بن عبیده مۍگوید: چند تن از برجستگان کوفه را روز عاشورا دیدم که بر تپه‏‌ای با دست به دعا برداشته مۍگویند: 🙏خدایا، یاریت را نصیب «ع» کن . . . + یعنی نشستن از بالایِ تپه دست‌وپازدن امامشون رو نگاه‌ کردن! خدایا ما رو اینطوری امتحان نکن ... راستی ماهم‌ دعای فرج‌میخونیم!؟😔🍃 🌼 @modafehh
شهادت شوخی نیست ..... ❤️ قلبت ❤️ را بو می کشند بوی دنیا داد رهایت می کنند 💚 @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 زینب علی 》 🖇برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم‌های سرخ و صورت‌های پف کرده…مثل مرده‌ها همه وجودم یخ کرد …❄️ ♡شقیقه‌هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می‌شد … ▪️بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک‌تر می‌شدم … التهاب همه بیشتر می‌شد … حس می‌کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می‌شد … می‌رفت و برمی‌گشت … مثل گهواره بچگی‌های زینب … 🔷به در اتاق که رسیدم بغض‌ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه‌ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می‌زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی‌حس‌تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی‌شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب💓 و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم‌هام رو باور نمی‌کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … 🌸حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت… 🍃✨مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی‌کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه‌اش نــــــ✨ــــور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … 🍀به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی‌خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره‌اش شبیه منه … اون مثل تو می‌مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … 🌹بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم … 🌸زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می‌کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می‌کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی‌شنیدم … ❤️حرف‌های علی توی سرم می‌پیچید … وجود خسته‌ام، کاملا سرد و بی‌حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … 🤕🙄 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 کودک بی‌پدر 》 🖇مادرم مدام بهم اصرار می‌کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … 🔹می‌گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه… پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ‌تر میشه …اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه‌ها کمک می‌کنم … 🔸مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره‌ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … 🔻چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمیگذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … 💢دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می‌کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می‌کنم اما اشتباه می‌کردن… 🍀حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می‌شد حس کرد …کار می‌کردم و از بچه‌ها مراقبت می‌کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حالمون رو می‌کرد … 🌸آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه‌های من پدری می‌کرد … حتی گاهی حس می‌کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می‌کردن تا برای بچه‌ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی‌کرد … 🔰روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرف‌های علی چنان توی روح این بچه ۱۰ ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی‌خورد … درس می‌خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می‌کرد… وقتی از سر کار برمی‌گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود … 🌹هر روز بیشتر شبیه علی می‌شد … نگاهش که می‌کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می‌شد، فقط به زینب نگاه می‌کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می‌بوسید … ❤️عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی‌کرد … حتی از دلتنگی‌ها و غصه‌هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره‌اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه‌کنان دوید توی اتاق و در رو بست …. ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
نامحرم‌ٺوفضاےمجازےهم نامحرمه.... @modafehh
هرشب‌موقع‌خواب ... هرڪارےڪه‌انجام‌دادےیاندادےاز وقٺےڪه‌بیدارشدےٺاالآن ... اگرڪارنامٺ بود ڪن‌‌وٺلاش‌ڪن‌فردادیگه نڪنے ... با بخوابین.... 🌱 خدایی✨ @modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌿
دنياي عجيبی ست... خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو...🍂 خوابِ پُر زِ آرامش، بامن...🍃 نبرد تن به تن، با تو...🥀 آرامشِ خیال، با من...🌹 از برایِ تو...🌷 خجالت از برایِ من...🥀🍃 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃 ⁦✍️⁩...گویند مهر قبولی ست... که بر دلت می خورد... ...دلم لایق مهر نیست اما شما که نظر کنید... این کویر تشنه دریا می شود... با عطر @modafehh
رفاقت به سبک خدا.mp3
8.15M
گاهی بعضی رفیق‌ها، از بوی محبت خدا، همدیگه رو پیدا می‌کنند و همدیگه رو غرق محبت می‌کنند... وضع این رفقا، قیامت چجوریه؟ 🎤 @modafehh
مدیریت📢 سلام و وقت بخیر خدمت شما بزرگواران🌷 برای افزایش اعضاء کانال نیاز به یک خادم افتخاری هست که بتونن یک بنر مخصوص👌 و جذاب برامون بسازن 🌹 هر کدوم از شما خوبان که به این کار وارد هستن و مایل هستند که کمکی کرده باشند به کانال شهید به ایدی بنده مراجعه کنند🌸👇👇 @khadem_sh سپاسگذاریم از حضور سبز شما عزیزان🌿🙏
. عمــده‌چیزےڪه‌بــرزخ را تاریڪ‌می‌ڪندحرف‌پشت سر مردم، غیبت، تهمت و.. است‌تنهــامشڪل‌مــااز · · @modafehh