eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
وَلاَتُسَلِّطْ‌عَلَيَّ‌مَنْ‌لاَيَرْحَمُنِي ... مـرا ازدسـٺ‌خــودم نجــاٺ‌بـده ... بخیر @modafehh 🌸〰〰〰〰〰🌸
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
بسم رب الشهداء و الصدیقین شـ‌هدا بـ‌هترین میزبانان‌اند پذیرای همه ی رنگ‌ها هستند! اما آن را که دل، زلال‌تر نگاه شــ‌هدا هم بیشتر! سلام صبحتون شهدایی🌹 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز ، غذای نذری🍽 چهارشنبه ها ناهار☀️: باب الحوائج ، امام کاظم (درود خدا بر او باد ) شام🌙: شمش الشموس ، امام رضا (درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁
سلام ٬ آقا ارکان سربازکوچک رهبرویکی از قاسم سلیمانی های خوزستان_اهواز_منطقه باوی از اعضاء🌸 @modafehh
احـــمد ڪافـــی آدم خوبی باش اما نباش هیچڪس را بد ندان مـــــردم را با چشـــم پســـتی و ذلت نگاه نڪن! اگر میخـواهی رشــــد پیدا ڪنی و ڪسی شوی باید را بهتر از خودت بدانی درختی که میوه دارد شاخه‌اش پایین است آدم‌اگر بارش شود متواضـــع و فــــروتن است و ســـرش پایـــین است. @modafehh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 بارالــــہا ! بر این نفـــس نا شڪیبـــا رحم فرمـــــا ! این نفسے که تاب حـــرارت آفتـــاب را ندارد ؛ چگـــونہ طاقـــت آتش دوزخـــت را ، خواهـــد داشت ؟ 🍃 دعـــاے پنجــــاهم💚 @modafehh
در بهار آزادی،جای شهدا خالے🌷🌷🌷 یادشان کنیم با ذکر صلوات✨ یادت باشد💚 @modafehh
نیسٺ ممڪن هـرڪہ مَجنـون شد دگر عاقل شـود ! · · @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 سومین پیشنهاد 》 🖇علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … – ازت درخواستی دارم … می‌دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می‌تونی راضیش کنی …👌 🔹با صدای زنگ ساعت⏰ از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت … علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت… 🔸هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … 💔 🔻اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی‌تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی‌تونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …😳 ▫️هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت‌تره …اگر اون دنیا شفاعت من رو می‌خوای … راضی به رضای خدا باش … 🍀گریه‌ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سالها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش … 💠سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم … – دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه‌ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی‌خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد…✨ 🌸مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود … 🔻از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می‌کنن؟ … 😁خندید … – تا نگی چی شده ولت نمی‌کنم … 🔹بغض گلوم رو گرفت … – زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟… دست هاش شل شد و من رو ول کرد …😳😔 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 کیش و مات 》 🖇دست‌هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … 🔻چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت … 🔹ای بابا … از کی تا حالا بزرگ‌تر واسه کوچیک‌تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز … 🔸راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه ناهار چیه؟… بقیه‌اش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی‌تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم … 💢خیلی جای بدیه؟ … – کجا؟ … – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده … – نه … شایدم … نمی‌دونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … 🍀توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب‌های بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی‌فهمیدم چه خبره … 🔻زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونه‌های درشت اشک از چشمش سرازیر شد … ▫️به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•