eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
مخاطب خاص دلم❤️ آی تویی که رفته‌ای و رسیده‌ای...! من مانده‌ام تنهـای تنهـــا...! با نوشته‌ای از شمـا و باری بر دوش لااقل گاهی نگاهی به خاطر خدا🥀 @modafehh
گلزار شهدا🌷 دعاگویتان هستیم✨ @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 حمله چند جانبه 》 🖇ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … 🔹دانشجوها، سرزنشم می‌کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می‌دادم فایده‌ای نداشت … نمی‌دونم نمی‌فهمیدن یا نمی‌خواستن متوجه بشن … 😔 🏢دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی‌ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … 🔸هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می‌کردم …فایده‌ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه‌اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … 🔻وقتی برمی‌گشتم خونه … تازه جنگ دیگه‌ای شروع می‌شد… مثل مرده‌ها روی تخت میافتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … 🔻تمام فشارها و درگیریها با من وارد خونه می‌شد … و بدتر از همه شیطان …کوچکترین لحظه‌ای رهام نمی‌کرد … در دو جبهه می‌جنگیدم … 🔹درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می‌کرد …نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت‌تر و وحشتناک بود… یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سالها رو ازم می‌گرفت … دنیا هم با تمام جلوه‌اش … جلوی چشمم بالا و پایین می‌رفت … می‌سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می‌کردم … 💠حدود ساعت ۹ … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … 🍀پشت در ایستادم … چند لحظه چشم‌هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … 🔻در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … 💠رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 پله اول ‌》 🖇پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر …یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد …همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل … پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری … من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم … به پشتی صندلی تکیه دادم … – زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ … چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا… – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد… خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید… فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
میان این همه تشویش و بی‌قراری شهر «حسین» امن‌ترین تکیه‌گاه نوکرهاست! ... ... بخیر @modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم...✨
صبحت بخیر آقاے من آقاے دلتنگے صبحت بخیر آقاے من آقاے تنهایـے من دور افتادم ازت اما تو نزدیکے امروزمو با تو شروع کردم کہ اینجایـے...💚 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز ، غذای نذری🍽 سه شنبه ها ناهار☀️: باقر العلوم ، امام محمدباقر (درود خدا بر او باد ) شام🌙: شیخ الائمه ، امام صادق (درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁
خاطره ای از حمید آقا❣ هر وقت صحبت از سوریه در منزل میشد حمید آقا میگفتن 3000 تا شیعه تو محاصره هستن و واجب هست که به فرمان رهبر گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون.....حرف رهبر زمین نباید بمونه.... @modafehh
ناگهان آمد و زد... آمد و کُشت... آمد و برد... فقط آمده بود از ما رد بشود... 💔 @modafehh
حضرت مادر! سنگینی بار گناهان خسته ام ڪرده... مادرانه دستم را بگیر و به دستان مهدی ات بسپار! @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 من یک دختر مسلمانم 》 🖇سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … 🔸یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه‌ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی‌تونید این مشکل رو حل کنید … کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …🍃✨ 🔹و از جا بلند شدم … همه خشکشون زده بود … یه عده مبهوت … یه عده عصبانی … فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده‌اش گرفته بود …😁 ▫️به ساعتم نگاه کردم … 🔻این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی‌گردم ایران …🇮🇷 💢 نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد … 💠دکتر حسینی … واقعا علی‌رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم … با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید⁉️ 🔻این چیزی بود که شما باید … همون روز اول بهش فکر می‌کردید … 🍀جمله‌اش تا تموم شد … جوابش رو دادم … می‌ترسیدم با کوچک‌ترین مکثی … دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه‌اش بهم حمله کنه … 🔹این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم … پاهام حس نداشت … از شدت فشار … تپش قلبم💓 رو توی شقیقه هام حس می‌کردم … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
🔸️شفای همه مریض‌ها ۳مرتبه آیه‌ی شریفه 《 امن یجیب 》🙏💐
. [-وَ تُفَرِّجُ عَمَّن لاذَبِكَ .. و هرڪس به تو پناھ آوَرَد ؛ غم و اندوهش را میبری... 🌱| ... حسینی✨ @modafehh
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
﷽❣ ❣﷽ اے صبحدم همیشہ جاوید بیا عطر خوش بوستان توحید، بیا دلها همہ بے تاب شد از غیبٺ عشق باران شڪوفہ هاے امید، بیا . @modafehh
... و چه احساسِ قشنگی است که در اولِ صبح، یادِ یک خوب تو را غرقِ تمنّا سازد... سلام! صبحت بخیر برادر حمیدم...🌷 @modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽 چهارشنبه ها ناهار☀️: باب الحوائج ، امام کاظم (درود خدا بر او باد ) شام🌙: شمش الشموس ، امام رضا (درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁
یه جایے نوشٺه بود : " ٺڪلیف دوسٺ داشٺن هایٺ را مشخص ڪن ..." با خودم گفٺم : [لا عشق ... اِلّا حُسِین !!] 💚 @modafehh
خاطره ای از حمید آقا❣ به همه قرض میداد...حتی اگه خودمان نداشتیم با هر سختی بود پول را جور میکرد و میداد خیلی کم پیش می امد کسی درمانده از خانه ما برود 🌼🍂 @modafehh
جوان ها_ گناه نکنید.mp3
2.75M
✅جوان هاگناه نکنید،به خاطرامام حسین(ع)گناه نکنید،گناه کنیداشک‌وجلسات ارباب میگیرن‌ازت! @modafehh
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 دزدهای انگلیسی 》 🖇وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی‌فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا …😔😔 🔹خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می‌شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور … 🔸توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … 💠 دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی … 🔻در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … 💠شما با وجود سن‌تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … 🍀مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی‌کردید … ▫️خنده‌اش گرفت … 🌺 دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می‌کنه…اما کمک هزینه‌های زندگی‌تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید … 🔻ناخودآگاه خنده ام گرفت … 🔰اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید …تحویلم گرفتید … اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباهتون جواب مثبت بدم … هم نمی‌خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می‌دید … تا راضی به انجام خواسته‌تون بشم… 🍃✨چند لحظه مکث کردم … 🔹لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی‌ها به زیرک بودن شهرت دارن …اصلا دزدهای زرنگی نیستن … و از جا بلند شدم ...🍀🍀 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 تقصیر پدرم بود 》 🖇این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … 🔹دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده❓ … 🔸کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می‌کنه …چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی‌کنم …❌ ▫️از جاش بلند شد … 💢تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی‌کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه … 🍀نفس عمیقی کشیدم … 🕊چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … 💠برگشتم خونه … خسته‌تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … 🔻از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته… هر بار با یه بهانه‌ای تماس‌ها رو رد می‌کردم … سعی می‌کردم بهانه‌هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می‌گرفتم … به خاطر بهانه آوردن‌ها از خدا✨ حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی‌خواستم مادرم نگران بشه … 🔸حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولو شدم … 🌷🍃بابا … می‌دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی‌ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی‌یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می‌ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم …توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم … 💢همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می‌زدم …و بی‌اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می‌شد …😢😢 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
آقاببخش‌بس‌که‌سرم‌گرم‌ِزندگی‌ست.. کمتردلم‌برای‌ِشماتنگ می شود زمان‌بدونِ‌تو،سرِ‌گذر ندارد ♥️ @modafehh