﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفتادوچهارم
《 متأسفم 》
🖇حرفش که تموم شد … هنوز توی شوک بودم … ۲ سال از بحثی که بینمون در گرفت، گذشته بود … فکر میکردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود …
🔹لحظات سختی بود … واقعا نمیدونستم باید چی بگم …برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود …💞
🔸نفسم از ته چاه در میاومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم …
🔻دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین میکنم …
💢نفسم بند اومد …
🔹اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط میتونم بگم … متأسفم …
🔸چهرهاش گرفته شد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد …
🔻اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا ۷ ماهی هست که مسلمان شدم … این رو هم باید اضافه کنم …تصمیم من و اسلام آوردنم … کوچکترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره …
🍃✨شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید …چه من رو انتخاب کنید … چه پاسختون مثل قبل، منفی باشه… من کاملا به تصمیم شما احترام میگذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه … هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم …
💠با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس میکردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج میخوردم … هرگز فکرش رو هم نمیکردم… یان دایسون … یک روز مسلمان بشه … 🍃✨
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
#یاصاحبالزمان
دلگیرم از خودم ڪه دلم گیر یار نیست
اصلا براے آمدنش بیقرار نیست
گیرم رسید روز وصالش چه فایده؟
وقتیکه دل بشوق وصالش دچار نیست
#أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
@modafehh
❁ ﷽ ❁
جــا نمیشــود ،
این خنــدهها در
قاب هیــچ پنجــرهای...
خنــدههایتـــ ،
تمــامـ دوربینـــها را
عاشــق کرده اســت.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@modafehh
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد )
شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد )
@modafehh
#سبک_زندگی
از ترس #کرونا با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول
🔺ولی کاش از ترس خدا هم :
👈 با #نامحرم دست نمیدادند !
👈 به #مال_حرام دست نمی زدند !
👈 به #بیت_المال دست درازی نمی کردند !
👈 از #کم_کاری و #کم_فروشی دست می کشیدند !
👈 از #یتیمان دستگیری میکردند !
👈 و ....
وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلیم؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستیم؟؟؟
#تلنگر
@modafehh
⭕ اطلاعیه
موسسه #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی جهت اعزام یک تیم جهادی در زمینه #پزشکی و #عمرانی (تاریخ اعزام دوشنبه 19 اسفند به مدت ۸روز) به مناطق محروم سیستان و بلوچستان به افراد متخصص در این زمینه ها نیازمند است:
پزشک، بنا، جوشکار، گچ کار، کاشی کار، برق کار، تأسیساتی، ایزوله، کارگر ساده و ...
✅ جهت اعلام آمادگی به شماره تلفن09124814883اقای بهرامی تماس بگیرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕خاطره ای از حمید آقا💕
اگه یه وقت مهمون داشتیم و نزدیک ترین مغازه به خونه بسته بود،جای دیگه نمیرفت برای خرید!!!!میگفت این بنده خدا به گردن ما حق داره!!!حق همسایه رو باید بجا بیاریم و از ایشون وسیله بخریم چون نزدیک منزل ما هستن...بعد از شهادتش هر وقت بخوام برای نذری چیزی بخرم نگاه میکنم و نزدیک ترین رو به مزار شهدا انتخاب میکنم که حق همسایگی همسرمو به جا بیارم
💓💓💓💓💓
❣ @modafehh ❣
💓💓💓💓💓
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفتادوپنجم
《 عشق یا هوس 》
🖇مغزم از کار افتاده بود و گیج میخوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقهمند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… 😔
🔹به زحمت ذهنم رو جمع کردم … بعد از حرفهایی که اون روز زدیم … فکر میکردم …
▫️دیگه صدام در نیومد …
🔸نمیتونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرفهای شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو میخورد …تمام عقل و افکارم رو بهم میریخت … گاهی به شدت از شما متنفر میشدم … و به خاطر علاقهای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت میکردم … اما اراده خدا به سمت دیگهای بود …
🔻همون حرفها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژیهای فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمیتونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم …
🔹دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد …
🔸من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری میکنم … 💞
🔻هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…
❤️عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم …
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانتهایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … 😔😔
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفتادوششم
《 پاسخ یک نذر 》
🖇اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرفهاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … 😊
🔹هر چند نمیدونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید …
🔸از طرفی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بودم … ولی میترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانوادهای نجیب با عفت اخلاقی … و نمیدونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن …
🔻برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولو شدم روی تخت …
🍃کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظهای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی …
✨بی اختیار گریه میکردم و با پدرم حرف میزدم …
🔹چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا میسپارم …
🔸اما هر چه میگذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل میگرفت … تا جایی که ترسیدم …
🍃✨خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ …
🔸روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمهها …نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم …
🍃✨خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی میخوام … من، مطیع امر توئم …
▫️و دکمه روی تلفن رو فشار دادم …
🍃✨همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میکنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت میکنی✨🍃
📖سوره شوری … آیه ۵۲
🔻و این … پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود …
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز ، غذای نذری🍽
دوشنبه ها
ناهار☀️: سالار زینب ، سیدالشهداء (درود خدا بر او باد )
شام🌙: زینت عبادت کنندگان ، امام سجاد(درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁