#سلام_امــام_زمــانم❤
ما گمشدگانیم،
تویی حاضر ناظر...
در شآن تو این نیست
بگوییم کجایی...!!
@modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽
پنج شنبه ها
ناهار☀️: جواد الائمه،امام محمد تقی (درود خدا بر او باد )
شام🌙: هادی دلها ، امام علی النقی (درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
سلام
دلنوشته حامد حدادی دانشجوی مرکز علمی کاربردی جهاد دانشگاهی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام خالصانه محضر مبارک و نورانی شهدای مدافع حرم بویژه فرمانده عزیزم شهید حمید سیاهکالی مرادی در دوران سربازی
با خواندن کتاب یادت باشد و مسابقه کتابخوانی دانشگاه علمی کاربردی استان قزوین دوباره بیاد خاطرات دوران سربازی افتادم و رفتار و اخلاق بی نظیر آقا حمید با سربازان در ذهنم تداعی شد. ایشان مسئول مخابرات ومسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا بود و رفتارش با سایر فرماندهان فرق داشت. خاطرات زیبا و آموزنده ای از ایشان دارم که یک مورد را می نویسم. در اوایل خدمت روز جمعه نگهبان بودم و ایشان افسر نگهبان. به محل گردان که رسیدم تعدادی از سربازان والیبال بازی می کردند. از دور چهره حمید آقا را با لباس زیبای پلنگی شناختم که افسر نگهبان بود ومثل همیشه زودتر از سربازان به پادگان آمده بود. به محض نزدیک شدن دستهایش را به نشانه سلام و دوستی بلند کرد. وسایلم را کناری گذاشتم و فوری سلام نظامی دادم. آقا حمید به سمت من آمد و پس از دست دادن و احوالپرسی گفت ایکاش سلام نظامی نمیدادی. من پوتین و کلاه نداشتم و نتوانستم جواب سلام بدهم و شرمنده شما شدم و از این بابت عذرخواهی می کنم!
من حقیقتا از طرز فکر ایشان و نوع احترامی که به زیر دستانش داشت متحول شدم و سعی کردم این خصوصیت را سرلوحه رفتار و کردار خودم در خانواده و محل کار و جمع دوستان قرار دهم. از آن روز به بعد حمید آقا شده بود معلم اخلاق و من سعی داشتم چیزهای زیادی از او یاد بگیرم.
ایشان برای قسمت فرهنگی گردان مرا پیشنهاد داده بودند که موافقت نشد وگرنه بیشتر می توانستم از محضرشان استفاده کنم و از این بابت حسرت می خورم.
حمید اقا برای من فقط یک فرمانده نبود بلکه یک دوست صمیمی هم بود. به عنوان سربازی که چند ماهی در کنار ایشان بودم می خواهم لقبی به ایشان تقدیم کنم؛
حمید سیاهکالی مرادی مردی از جنس نور و بلور
@modafehh
یا مَن یُعْطی مَن لَم یَسئَلهُ
این قسمت از دعایِ رجب خیلی دلبره
این بند همهیِ فرق رجب با ماههای دیگه اس...
"ای #خدایی ڪہ حالِ دلِ اونایی ڪہ حتی ازت نخواستن هم خوب
میڪنی"
#آرامشجان🍃
@modafehh
➖➖➖➖❗️❗️❗️➖➖➖➖
🔻 داغ ترین های فضای مجازی ..!!
1️⃣ کرونا = 34000
2️⃣ انتخابات
3️⃣ ویروس کرونا
.ا
.ا
.ا
7⃣ مسلمانان مظلوم هند❗️= 6500
8⃣ امام زمان❗️= 6500
➖➖➖➖
⚠️ #سوراخ_دعا_را_گم_کردیم!
➖➖🔻➖➖
@modafehh
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیستــــم۲۰
👈این داستان⇦ 《تو شاهد باش》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠🌼یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم👌 ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...👌
#پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...😔
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
🌸به والدین خوداحسان میکنید؟🌸...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...😳
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...⚡️
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...😢
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟😏 ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...😞
چشم هام پر از اشک شده بود 😭...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری😡 ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...😳
- #امــــــــــــا ...😟
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...☹️
#نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...🙂
- #شبتون_بخیر ...🌙
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد😭 ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...😰☹️
- #خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟🙁 ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...☺️
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد❣ ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم #وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...😨
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...😨
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیستــــ و یکم ۲۱
👈این داستان⇦ 《فقط به خاطر تو》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠🌼اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...😳
هول شدم ...
- شب بخیر ...🌙
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...💓
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره❓ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ💡 آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...⚡️
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...✨
دلم دوباره بدجور شکست💔 ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...💚
- خدایا✨ ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...😔
بغضم شکست ...😭
- من رو می بخشی؟😞 ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش👂 کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...❣
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...😭
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم👀 ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...😱
#ادامــــــہ_دارد ✨🍃✨
@modafehh
🌹 پیام تبریک سال نو از طرف خانواده شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌹
🌺بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم 🌺
یامقلب القلوب و الابصار
یا مدبرالیل و النهار
یامحول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
حلول سال نو
و بهار پرطراوت را
به همه شما عزیزان
تبریک عرض میکنیم 💐
🌸یا صاحب الزمان عج..
شما که مارا"تحویل"بگیری
سال مان که هیچ
تمام زندگیمان"احسن الحال"میشود...
🌹ان شاالله سال١٣۹٩ سال پرخیروبرکتی برای همگی شما بزرگواران باشد💐
@modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽
جمعه ها
ناهار☀️:امام حسن عسکری (درود خدا بر او باد )
شام🌙: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
خاطره ای از حمید آقا❣
به همه قرض میداد...حتی اگه خودمان نداشتیم با هر سختی بود پول را جور میکرد و میداد خیلی کم پیش می امد کسی درمانده از خانه ما برود
#کانال_رسمی_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌼🍂
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🌼🌷🍃🍃
خداحافظ؛ ای شعرِ شب های روشن
خداحافظ؛ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ؛ ای آبیِ روشنِ عشق…
خداحافظ؛ ای عطرِ شعرِ شبانه
خداحافظ؛ ای همنشینِ همیشه…
خداحافظ؛ ای داغِ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی؛ ای مانده بی من…
تو را می سپارم؛ به دل های خسته
تو را می سپارم؛ به مینای مهتاب
تو را می سپارم؛ به دامانِ دریا
به شب می سپارم تو را؛ تا نسوزد…
به دل می سپارم تو را؛ تا نمیرد...
🍃🍃🌸🌼🌷🍃🍃
@modafehh
خدایا !! 😇
اولین روز سال جدیدم را سپری کردم🗓
از تو درخواست میکنم روزهای باقی مانده سالم را پر از خیر و برکت قرار بده⏳
#شبتون_بخیر
@modafehh