eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
@Qaf_Q - یا انس کل مستوحش غریب.mp3
4.33M
خاصیت این رو داره ۲۴ ساعته پلی باشه و گوشش بدید؛التماس دعا 🌱 مدیریت🌷 @modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم ...🌸
سلام امام زمانم🌸🍃 تو خودت صبح دل‌انگیز جهانی به خدا پس تو ای صبح دل انگیز جهان، صبح بخیر... اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃 تعجیل درفرج امام‌زمان(عج)صلوات🌸🍃 @modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽 شنبه ها ناهار☀️: پیامبر خوبی ها ، حضرت رسول الله (درود خدا بر او باد ) شام🌙: آقا جانم ، حضرت امیرالمومنین(درود خدا بر او باد) 🍂🍁🍂 @modafehh 🍁🍂🍁
روتو از من بر نگردون . . . إِلٰهِى أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ ، وَمَمْــلُوكُكَ الْمُنِيبُ فَلاٰ تَجْعَلْنِى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ گناهکارم قبول ؛ ولی من بنده توام ، بنده پـیشمانِ تو ! فقـط رو تــــــو از مــن بر نـَـگــردون ! @modafehh
هميشه همينطور نمي ماند يك روز كه تصورش را نمي كني جايي كه در خواب هم نديده اي لحظه اي كه به هيچ چيز فكر نمي كني و تازه رها شده اي از بند آرزو از جانب پروردگار دريافت خواهي كرد چيزي فراتر از آنچه در طلبش بودي چيزي ارزشمند تر و دلپذير تر! مطمئن باش در چنين روزي خوشحالتر خواهي بود.. +یه روزی میاد که فکرش هم نمیکنی نهال گيلاس حياط منزل شهيد عزيز @modafehh
روتو از من بر نگردون . . . إِلٰهِى أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ ، وَمَمْــلُوكُكَ الْمُنِيبُ فَلاٰ تَجْعَلْنِى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ گناهکارم قبول ؛ ولی من بنده توام ، بنده پـیشمانِ تو ! فقـط رو تــــــو از مــن بر نـَـگــردون ! @modafehh
⚠️ مراقب وسوسه ها و فریب های شیاطین جنی و انسی باشید‌. 💢🔆💢🔆💢🔆💢 ‌💠آیا فکر میکنید که تمام اینهایی که وارد رابطه ای غلط 👈 بله « غلط » با کسی شدند از اول هدفشون بی عزت کردن خودشون و یا بر هم زدن کانون گرم خانوادشون بود❓ نه ابـــــدا ❗️ این جور وابستگی ها معمولا از جایی شروع میشود که اصلا تصورش را هم نمیکنید از یک درد و دل ساده با یک نامحرم ، و از یک چت و راهنمایی ساده و یا مشاوره ... اول فکر میکنید چقدر خوب درکتان میکند،به مرور دلتان می خواهد بیشتر با اوصحبت کنید. بعد یواش یواش دلتان می خواهد او را ببینید😐 کم کم ذهنتان درگیر مقایسه او ، با همسرتان میشود 👥و شیطان در بیشتر اوقات همسرتان را ، در این مقایسه بازنده جلوه میدهد‌‌✖ همین باعث میشود روابطتان سرد و سردتر شود↯↯↯ 🔰خیانت مثل جانوری خزنده و بی صدا، بی دعوت وارد زندگیتان میشود و همه آن را به خطر می اندازد مراقب مرزهایتان باشید...⛔️ "این تصور که من با دیگران فرق دارم و در دام خیانت نمی افتم را دور بریزید" میلیون ها نفر با همین تصور اشتباه در همین دام افتاده اند...⚠️ فراموش نکنیم↯↯ خیـــــانت حق النـــــاسه.. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @modafehh
💠بسـم الله الـرحمـن الـرحیـم💠 •| نـام : حمیــــد •| نـام خانـوداگـے : سیاهکالے مرادی وے متولد اردیبهشتـ ۱۳۶۸ استـ در قزوین متولد شد. وی جوانے مومن و انقلابـے ، مصداق کلام نورانے ولے فقیه زمان خویش بود. او در سوریه به خطوط مبارزه با دشمن تڪفیرے پیوست و جزو مدافعانـــ حریـم آل الله شـد. و در این راه در ۴ آذر ماه ۱۳۹۴ به فیض شهادتـ نائل آمد. 🌀 چند سـطر از وصیتـ نامه ے شهید : ابتدا لازم استـــ بگویم دفاع از حرم حضرت زینبـ(س) را بر خود واجب میدانم و سعادتـــ خود را خط مشـے خانواده دانسته و از خدا مےخواهم مرا در این راه ثابت قدم بدارد. °•| شهید حمید سیاهکالی مرادے 👇 °•| @modafehh
قسمت 13.mp3
7.56M
🔊نمایشنامه 1⃣3⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 07:45 دقیقه @modafehh
💚خاطرات حمید آقا: هر وقت از سوریه تماس میگرفتن میخندیدن ☺️و میگفتن از تمام وسایلی که برام گذاشتین فقط قران به کارم میاد،قران مدام تو جیبش بود و قران میخوند شب رفتنش هم یه قران تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قران رو با معنی بخونه @modafehh 🌷🕊
🔻 و چهارم ۴۴ 👈این داستان⇦《 سلام بر رمضان 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ...✨ اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ🔔 اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ...🍛 گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ...😐 هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن📖 ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت💪 می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ🍲 مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ🍳 رو داشته باشم ... مادربزرگ👵 دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ🔔 می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ❄️🌸❄️ @modafehh
🔻 و پنجم ۴۵ 👈این داستان⇦《 اولین ۴۰ نفر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم ...❓ - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ...💦 - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ...✨ هنوز ۴۵ دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام😔 گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ...😁 زیرچشمی به ساعت⏰ نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان👹 هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نکرده با این حالش نماز مستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان👹 زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ...😁 انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ...✨ حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ...💫 اون شب ... اولین نفر توی ۴۰ مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ...🍃 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ✨💫✨💫 @modafehh
[بارالها به آنهایی از لحظه ی بیداری تا لحظه ی خوابشان تلاش میکنند گناه نکنند کمک کن....] الهی ✨
بسم رب الشهدا سلام و عرض خیر مقدم و خوش آمد گویی داریم خدمت همه شما بزرگواران. با سلام و صلوات به ارواح طیبه شهدا و با آرزوی سلامتی و طول عمر ولی نعمتمان امام خامنه‌ای. خداوندا مشیت خودت را در رسیدن و لقا به خود بر ما قرار ده و بر سرعت آن افزون کن. مصاحبه مجازی برادر بزرگوار شهید عزیز فردا همراه ما باشید🌺 @modafehh
[بارالها به آنهایی از لحظه ی بیداری تا لحظه ی خوابشان تلاش میکنند گناه نکنند کمک کن....] الهی ✨
بسم الله الرحمن الرحیم ...🌷
🛑سلام تشکر زنده باشيد