آیـت الله مجتهدی:
اهل معرفت برای رسیدن به سعادت
دو راه را به شدت موثر می دانند:
1⃣ احسان به پدر و مادر
2⃣ نماز اول وقت
═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
✅فواید خربزه
✍پيامبر اکرم (ص) :
بر شما باد خوردن خربزه ؛ چرا كه در آن ، ده ويژگى است : غذاست، آب است ، شستشو دهنده است ، خوشبو كننده است ، مثانه را م میشويد، شكم را میشويد، آب كمر را زیاد میکند، بر نيروى همبسترى مىافزايد، سردى مزاج را از ميان مىبَرَد، و پوست را تميز مىكند.
📚 بحارالأنوار،ج۶۲،ص۲۹۷
🍉🍉🍉 @modafehh 🍉🍉🍉
با سلام
ختم #زیارت_عاشورا هدیه به شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی_مرادی 🌹🌹
و زمان خواندنش هم از الان تا فردا شب هست
یعنی تا فردا شب وقت دارید که بخونید
ولی تا 21.30امشب مهلت اعلام دارید..🍃
لطفا تعداد زیارت عاشورایی که میخواید بخونید رو به ایدی زیر بفرستید.
و حتما قید کنید که چند بار میخونید.
🌷
به ایدی زیر پیام بدید 👇👇
@begharar3
وقتی پیام میدید و تعداد اعلام میکنید به ما انرژی میده ...🌹🌸
تا الان به لطف شما خوبان #107 بار زیارت عاشورا ان شاءالله به نیت شهید خونده میشه ....
منتظریم ....
🌸🌸🌸🌸
🌹🌹🌹🌹
@begharar3
#عطر_نماز❣
🌺 نماز اول وقت را ترک نکنید! 🌺
🌟«نمازاولوقت»خیلیموثراست. آنهاییکههرچندمیزنند،کاروبارشانجورنمیشود،بهخاطرایناستکه #نمازاولوقت نمیخوانند.شماجوانهاراموعظهمیکنمکهاگرمیخواهید #دنیا و #آخرت داشتهباشید،نمازاولوقتراترکنکنید.😇
❄️ ˝ آیتالله مجتهدی (ره)
@modafehh
نماز اول وقت امشب هدیه به حضرت زهرای 3ساله امام حسین (ع).📿
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهارده
👈این داستان⇦《 کنکور 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ،🛎 بلند شد ... و جملهی "دایی محمد اومد" ... فضای پر از تشنج رو ... به سکوت تبدیل کرد ... سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود💥 ... دایی محمد هیبت خاصی داشت ... هیبتی که همیشه نفس پدرم رو میگرفت ...😑
🔹با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش میبارید ... از در اومد تو ... پدرم از جا بلند شد ... اما قبل از اینکه کلمهای دهانش خارج بشه ... سیلی محکمی از دایی خورد ...
🔆صبح روز مراسم عقدکنون تون ... بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ... و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه 😢...
عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد ... و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ...
🔻به به حاج آقا ... عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ... توی خونه برادرم روش دست بلند میکنید ... بعد هم میخواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ ... وقاحت هم حدی داره ...😡
دایی زیرچشمی😒 نگاهی بهش کرد ...
مرد دو زنه رو میگن ... خونه این زنش ... خونه اون زنش ... دیگه نمیگن خونه خودش ... خونهاش رو به اسم زنهاش میشناسن ... حالا هم بره اون خونهای که انتخابش اونجاست ...‼️
🔹اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه ... اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...😳
▫️عمه در حالی که غرغر میکرد از در بیرون رفت ... پدر هم پشت سرش ... غرغر کردن، صفت مشترک همهشون بود... و مادرم زیر چشمی😒 به من نگاه می کرد ...
○اونطوری بهش نگاه نکن ... به جای مهران تو باید به من زنگ میزدی ...☎️
از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن... و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد ...🍃✨
آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید ...✨
مادر به شدت درگیر شده بود ... و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفهای و کار کشته ... سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...😔
🔻مادر دیگه وقت، قدرت و حوصلهای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت ... و این حداقل کاری بود که از دستم برمیاومد ...🍃
🔻زمانی که همه بچهها فقط درس میخوندن ... من، بیشتر کارهای خونه ... از گردگیری و جارو کردن تا ... خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام میدادم ... الهام هم با وجود سنش ... گاهی کمک میکرد ...🍀
▫️هر چند، مادرم سعی میکرد جو خونه آرام باشه ... اما همهمون فشار عصبی شدیدی رو تحمل میکردیم ... و من ... در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...📄
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپانزده
👈این داستان⇦《 انسانهای عجیب 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
🔸مادر که حس مادرانهاش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و میخواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
🔹و سعید از اینکه پدر دست رد به سینهاش زده بود ... کسی که تمام این سالها تشویقش میکرد و بهش پر و بال میداد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...😳
🔻با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمیخواد که ...
⚡️سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچکترین اشاره و حرفی بهم میریخت ...💔
📄جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد🍃✨ ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروسها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...✨
🔻چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم...
مدادم ✏️رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همهشون هم مشهد ... نمیتونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...🌺
🔹وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ...
🔰با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...😔
🔻هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
⭕️مهلت تمام شد⭕️
سلام خسته نباشید خدمت اعضا باصفا کانال 🌸🌸🌸
تعداد #167 دفعه زیارت عاشورا به نیت داداش حمید ان شاءالله تا فردا شب قرائت میشه ....
به لطف همه شما عزیزان 😊
ان شاءالله حاجت روا بشید🌹