eitaa logo
"کنجِ حرم"
265 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• ظرف های ناهار رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم، سینی چایی رو برداشتم و به سمت مبل ها رفتم. کنار کاوه نشستم و استکان چاییم رو در دست گرفتم. - با آقای حجتی صحبت کردی؟! مژده خنده ای کرد و لب زد. + توی اتاق که آراد بود. چشم غره‌ای بهش رفتم و به کاوه خیره شدم. + مگه با تو نیستم! باهاش تماس گرفتی؟! کاوه شکلاتی برداشت و گفت: + آره صحبت کردم. ولی راجب مهریه و اینجور چیزا ازش چیزی نپرسیدم، کِی تعداد سکه ها رو تعیین کردید؟! - والا سکه ها رو پدر حجتی گفته بود هر چی من بگم همونه، عصر همون شبی که قرار بود بیان خواستگاری مامان بهم گفت منم گفتم که آدم ها با قلبشون زندگی میکنند‌‌، نه تعداد سکه! تعداد سکه و مادیاتش اصلا برام مهم نیست و فرقی نمیکنه چند تا سکه مهرم باشه. دیگه قبل از خوندن صیغه تعداد چهارده تا مشخص شد. کاوه آهانی گفت و دوباره مشغول دیدن تلویزیون شد. موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم و دیدم که چندین تماس بی پاسخ از آراد دارم. خیلی سریع شمار‌ه‌اش رو گرفتم، که پس از چند بوق جواب داد. + سلام خانومم، حالت خوبه؟! ‌نگاهی به کاوه انداختم که کنجکاو بهم خیره شده بود. آراد چند تا جمله رو تکرار کرد که در جوابش با تته پته گفتم: - ‌سلام مرجان خوبی عزیزم؟! آره آره، مدارک رو آوردی؟! باشه میام، قربانت خداحافظ. استکان چایی رو بر روی میز قرار دادم و به سمت اتاقم دویدم، شماره مژده رو پیدا کردم و بهش پیامکی دادم. " مژده آراد اومده دنبالم بریم بیرون. تو رو خدا کاوه چیزی متوجه نشه ها! مامان بابا می‌دونن ولی کاوه بو نبره. من از در پشتی میرم، حواست باشه!" خیلی سریع لباس هام رو تعویض کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم و به سمت در حیاط دویدم. با دیدن ماشین آراد دستی براش تکون دادم که بعد از چند ثانیه کنار پام ترمز کرد. در رو باز کردم و توی ماشین نشستم. لبخندی زدم. - سلام، خوبی؟! ببخشید معطل شدی. نگاهش چرخید روی صورتم و با لبخند بهم خیره شد. نگاهم رو دزیدم، خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم و به چشماش زل بزنم. + خانومم من رو ببین. با لحنی بچه‌گانه و کشیده گفتم: - آراد اینجوری نگاه نکن خجالت میکشم! + بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی. تو هم آنقدر زیبایی که شورش را درآوردی. دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم، با دستم به بازوی آراد زدم و گفتم: - آراد اینجوری میکنی من غش میکنما! دلم واسه اون خنده هات و شعرات ضعف میره دیوونه اینجوری با دلم بازی نکن! چونه‌ام رو توی دستش گرفت و به اجبار صورتم رو به سمت خودش چرخوند که نگاهم به چشمای آبیش قفل شد. + حرفای تازه میشنوم دلبر، نگفته بودی‌‌‌‌! خجالت کشیدم و لب پایینم رو گزیدم. با این حرکتم خنده‌ی نسبتا بلندی کرد که این بار من گفتم: - خبر‌ داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟ چرا اینگونه،کافرگونه،بیرحمانه می خندی؟! اینبار صدای قهقهه‌اش بلند شد و با خنده استارت زد. + پس تو هم طبع شاعری داری دلبرکم. با خنده لب زدم: ‌- به شما رفتم دیگه آقایی. قهقهه کنان سری تکون داد و به سمت مطب دکتر عباسی حرکت کرد. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• مدارک پزشکی رو توی کیفم قرار دادم و با عجله یکی یکی پله ها رو پایین اومدم. به محض سوار شدنم آراد با چهره‌ای آشفته گفت: + دکتر چی گفت؟! نفس بلندی کشیدم که حاکی بغض توی گلوم بود، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت. + مروا جانم حالت خوبه؟! دکتر بهت چی گفته؟! لعنت به اشک‌هام که راه باز کردن روی صورتم که از خفگی نمیرم. بی هوا خودم رو پرت کردم توی آغوشش که دستاش بدون لحظه ای مکث حلقه شد دور شونه هام، با صدایی پر از بغض لب زدم. - آراد خانم عباسی گفت که خوب میشی. گفت بدون شیمی درمانی هم میتونی بهبودیت رو به دست بیاری از طریق روش های دیگه. هق زدم و دوباره گریم رو از سر گرفتم. - خدایا باورم نمیشه. خدایا شکرت. حلقه‌ی دست آراد دور شونه هام شل شد که با فین فینی از آغوشش بیرون اومدم. رنگش پریده بود و چندان حال مساعدی نداشت. درب بشکه رو باز کردم و به سمتش گرفتم. با دستش بشکه رو پس زد و سرش رو، روی فرمون گذاشت، انگار اون هم مثل من با شنیدن این خبر شکه شده بود. گریه کنان لب زدم. - آراد ببین همه چیز درست شد. آراد باورم نمیشه‌، خدایا شکرت. تو خوب میشی آراد، دیگه مال هم میشیم. دیگه هیچی از خدا نمی خوام هیچی ... هق هقم اوج گرفت و سرم رو، روی داشبود گذاشتم، با شنیدن صدای در ماشین سرم رو بلند کردم که متوجه شدم آراد از ماشین خارج شده. از پشت شیشه بهش خیره شدم دستاش رو دور گردنش حلقه کرده بود و به سمت جلو حرکت می کرد، نفس کم آورده بودم درب بشکه رو باز کردم و چند قلپ آب ازش خوردم. از ماشین پیاده شدم و به طرف آراد رفتم. روبروش ایستادم و توی چشمای آبیش زل زدم. - خوبی تو؟! نگاهی به اطراف کرد و دستش رو به سمت صورتم آورد‌، قلبم از کوبش ایستاد. روسریم رو کمی جلو آورد و لب زد. + خوبم عزیزم. نمی دونم چی بگم واقعا! فقط میتونم بگم خداروشکر، صد هزار مرتبه شکر. دستش رو توی جیبش بُرد و جعبه‌ی قرمز رنگی رو از جیبش بیرون آورد. چشمام از خوشحالی برقی زد و با شیطنت گفتم: - آرادی این مال منه دیگه؟! اَبرویی بالا انداخت که بلند خندیدم دستم رو به طرف دستش بردم، دستش رو عقب کشید و گفت: + اینجا؟! به کوچه نگاهی انداختم و گفتم: - آراد اذیت نکن دیگه بازش کن‌! مچ دستم رو گرفت و همراه خودش به سمت ماشین کشید، سوار ماشین شدیم که جعبه قرمز رنگ رو باز کرد با دیدن آویزی با شکل قلب ذوق زده لب زدم. - ‌وای آرادی این مال منه؟! لبخندی زد به ذوق کردنم و کش دار بله ای گفت. آویز رو از دستش گرفتم و توی هوا تکونش دادم، لبخند پهنی زدم و گفتم: - اینجاست که شاعر میفرماید: مدتی هست‌ که درگیر سوالی شده‌ام! توچه داری که من، اینگونه هوایی شده ام. بلند بلند خندید و دستی به چشمام که نسبتاً خیس اشک بودند کشید. +از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل! من برای داشتنت باید که مولانا شوم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
⁴ پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ✨🌱
سورهکوثراومده_۲۰۲۲_۰۱_۲۲_۱۹_۰۷_۴۹_۲۵۸.mp3
5.44M
🎼 •|مژده‌که‌سوره‌ڪوثر‌اومده •|لیلة‌القدر‌پیمبر‌اومده..😍🎊 🎙
✨ غروب‌جمعه‌ها‌دلگیر‌نیست🍃 شاید‌دلمان‌گیر‌کسی‌است‌که‌نیست😔💔
خواهش میکنم 😉💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کوثری....😍 چه دختری....😍 چه هم زبون و ......😍 ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها مبارک💐💐