🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت33
نرگس با شوق گفت:
- خب بریم اَرنج تیم را بچینیم که دیر وقت شد.
قرار شد تا شب جمعه هزینه ها را برای خرید لوازم التحریر جمع کنند.
هر کدام یک وظیفه ای داشتند که قرار بود انجام بدهند.
احساس می کردم اصلا در این جمع مفید نیستم که نرگس گفت:
- دخترها
هزینه ی تاکسی را هم جدا کنید که برای خرید راحت باشیم.
یکباره گفتم من می توانم ماشین بیاورم.
نرگس با ذوق گفت:
- ماشین خودت هست؟
- نه خودم ماشین ندارم ولی می توانم برای خرید با ماشین بیایم.
نرگس دستش را محکم بهم کوبید و گفت:
-خوبه، گفته باشم من باید جلو بنشینم!
بچه ها خندیدن که یکی از دخترها گفت:
نرگس جان وقتی خودت و رها هستید دیگه لازم نیست عقب بنشینی حرص نخور!
نرگس آرام گفت:
فکر کنم سوتی دادم!
کار بچه ها تمام شده بود همه بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند.
بی بی هم دم در مسجد ایستاده بود من زودتر زنگ زده بودم به آژانس که معطل نشوم.
با نرگس به طرف بی بی رفتیم که بین راه نرگس شماره ی من را گرفت تا باهم هماهنگ باشیم.
پیش بی بی رسیدیم بی بی مثل همیشه با چهره ای خندان نگاهمان کرد و گفت:
-خسته نباشید دخترای خوشگلم
-رها جان بچه ها چه طور بودند؟
بعد از تشکر به بی بی گفتم:
دخترها عالی بودند ان شاالله دوستی من را قبول کنند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت34
نرگس پرید وسط حرفم و گفت:
- بستگی دارد به خودت!
من متعجب پرسیدم
- یعنی چه؟ من باید کاری انجام بدهم؟
نرگس جدی گفت: بله!
- چه کاری؟ من نمی دانم !
- اول و آخرش این هست که
همیشه ؛ همه جا هوای کاپیتان را داشته باشی. با من باشی دنیا باهات هست.
هنوز حرفش ادامه داشت که بی بی گفت:
- نرگس اذیت نکن دخترم را
خیلی هم افتخار داده تو جمعتان باشد
هنوز نرگس می خواست شروع به حرف زدن کند که صدای بوق آژانس آمد.
با لبخند به نرگس گفتم:
- چشم کاپیتان
بعد از خداحافظی و تشکر سوار ماشین شدم و به طرف خانه حرکت کردم.
نرگس آرام کنار گوش بی بی گفت:
- حواسم هست دخترمِ من را خرج کس دیگری کردی!
حواست باشد بی بی خانم
بی بی خندید و گفت:
- بخیل نبودی که شدی؟
صدای سید علی آمد که باز هم عذرخواهی می کرد که دیر آمده.
بی بی، سریع گفت:
- اشکالی ندارد پسرم
ولی نرگس با شیطنت گفت:
چه کنیم! دیگر چاره ای نداریم!
حالا جبران کن برای ما
امشب شام مهمان عموی گل و گلابم باشیم چه طور است ؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو 💗
قسمت35
سید علی با خنده گفت:
- خیلی هم عالی ؛ حالا بگو ببینم آب پز دوست داری یا نیمرو یا آخرش املت...
منوی ما انتخابی هست.
- عمو خیلی گدایی...
با هم می رفتیم ؛ کبابی، پیتزایی، بابا آخرش ساندویچی...
بی بی جدی گفت:
- لازم نکرده شام آماده هست زود بریم که خیلی خسته شدم.
سید علی رو کرد به نرگس و گفت:
- ناراحت نباشی!
بالاخره مهمانت می کنم.
نرگس سریع گفت:
- کی عموووو؟
-صبر کن ؛ عاشق که شدم خواستم بهت بگم دعوتت می کنم.
- خب پس...
رستوران منحل شد!
تو که غیر از زمین جایی را نگاه نمی کنی مگر اینکه طرف غش کرده باشد. تو اشتباهی به جای آسفالت روئیتش کنی.
سید علی می خندید و با سر حرفش را تایید می کرد.
نرگس که حرصش گرفته بود گفت:
-اصلا کسی عاشق عموی من نمی شود!
بی بی با دلخوری رو کرد سمت نرگس و گفت:
- چرا؟؟
- برای عاشق شدن باید چشم طرف مقابل را شکار کرد بعد تیر به قلبش نشانه گرفت.
عموی ما کفش دختر مردم را شکار می کند خب تیر به قلب نمی خورد بلکه به زمین می خورد.
هم بی بی و هم سید علی مشکوک به نرگس نگاه می کردند که نرگس با خنده گفت:
- تجربه ی یک عمر زندگیست که دراختیارتان گذاشتم استفاده کنید .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#چادرانه😍
چادر
مزاحم من نیست🍃
دست و پایم را نمیگیرد
مادرم به من آموخته🤗
چادر سر کردن بلدی نمیخواهد
عشق میخواهد💕🍓
حواسمون باشه👌
حواسمون باشه👌
حواسمون باشه👌
گاهی بدون اینکه بدونیم حق الناس گردن خودمون انداختیم... 😊❌
گاهی فکر می کنیم کارمون درسته ولییییی دقیقا یک نفر نشسته یجایی و بخاطر حرف یا کار ما داره گریه میکنه😊✅
گاهی بدجوری باعث شکستن دل میشیم بی اونکه بفهمیم... ❌
همیشه شوخی شوخی حرف زدن هم درست نیست❌
همین شوخی شوخی ها یه زندگی رو از هم میپاشونه...
قبلا در مورد زبان صحبت کردیم😊♻️
پایه یک زندگی هررررر چقدر هم که محکم باشه از قدرت زبان که محکم تر نیست...
بہخـ♡ـداتوڪلڪن
مطمئݩباشقبلازما
تومسیرۍڪہمنتظرشهستیم،بوده
و درجریاݩهمہاتفاقاتشهـسـٺ
همہچیزدرسٺمیشہ
امابہوقـتـش
صبࢪداشتہباشرفیق
خـ♡ـدابزرگترازدردھاےماسٺ :)❤️
«🦋✨»
-
-
ـ|ـسَرمـٰایہزِڪَفدادَمازچِشـمِتـواُفتـٰادـمٔ
ـ|ـبـٰایَـدبـدهَـمتـٰاوانشرمَندِھامآقـٰاجـٰان...!'
#شرمَندِھامآقـٰاجـٰان...シ!💔••
#امام_زمان
*•°【#تلنگرانه】
#امام_زمان 🍃♥️°•
-حقالناسمیتونه
هموناشڪاییباشه
ڪهامامزمان«عج»
بهخاطـرگناهـانِمامیـریزه..
حواسمونهست⁉️↷