eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 آیه با اینکه از چشمهای زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت و کلمات سنجیده خیلی خوشش آمد و این خودباوری را دوست داشت. لبخندی زد و گفت: این خیلی خوبه. یه چیز دیگه زهرا خانم من شنیدم شما از یه خانواده خیلی متمول هستید. ببین ابوذر نمیتونه برات یه زندگی مثل وقتی که خونه پدرت بودی درست کنه و همین باعث شده دست دست کنه! ممکنه حتی چند وقت دیگه برای دادن یه سری بدهی ماشینشم بفروشه. تو میتونی با همچین شرایطی کنار بیای؟ زهرا نفسی کشید اصلا دلش نمیخواست اینقدر مشتاق نشان دهد: خب مادیات ملاک هست ولی تو اولویت نیست... پروانه ساندویچ به دست آمد آیه با لبخند گفت: من حس میکنم شنیدنی ها رو شندیم! چیزی که باید استارت یه امر خیر رو بزنه رو شنیدم... حالا پیشنهاد میدم هات داگ و قارچ و پنیرمونو بخوریم البته یادت باشه آدرس محل کار پدرتو بدی. سامیه و پروانه فوق العاده خوشحال بودند اما یک سوال درست بعد از دیدن آن عکس مغز سامیه را مشغول کرده بود: راستی آیه جان یه سوال آقای سعیدی که اینجا مهندسی میخونن اون لباس و اون عکس خب راستش چطور بگم... آیه میخندد و لقمه کامل جویده اش را قورت میدهد و میگوید: آهان اون لباس روحانیتو میگی؟ ایشون هم مهندسی میخونن هم طلبه ان یه چند وقت دیگه هم معمم میشن این لباس روزی که رفت حوزه براش خریدم... راستی زهرا با شوهر آخوند مشکلی نداری؟ زهرا لقمه پرید توی گلویش طلبه؟ فکر اینجایش را واقعا نکرده بود!! آیه کمی بلند خندید و گفت: یواش. ببخشید خیلی یهویی شد میدونم... خب نگفتی؟ سرخ و سفید شدنش که تمام شد گفت: خب چی بگم... فکر نمیکنم مشکلی باشه ... آیه سرخوش خندید و بی مقدمه گونه اش را بوسید: میدونی دوست دارم همچین عروسی رو. زهرا تنها با شرم خندید و در دل گفت: خدا دلبری را مورثی در خاندانتان قرار داده گویی... **** گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتی می آورد تشکر میکنم و بعد از بسم الله گفتن یک نفس آن را سر میکشم مامان عمه چپ چپ نگاهم میکند و غرغر کنان میگوید: خانم ۲۱ ساله از وقتی که حرف آدم حالیت شده بهت میگم زشته اینجوری آب و غذا خوردن. میخندم و میگویم: وااای سخت نگیر عقیله جون دیگه!! عه میگوید: حالا حاال تعریف کن ببینم چی شد؟ روی مبل راحتی دراز میکشم و میگویم: وای نمیدونی چه دختر نازیه مامان عمه یعنی خانم به تمام معنا چقدرم خوشکله! همه چیز تموم از نظر اخلاقی بیسته بیسته خیلی سنگینه! فکر نمیکردم ابوذر کج سلیقه همچین دختری رو انتخاب کنه مامان عمه که حسابی ذوق کرده بود گفت: حالا موافقه؟ قلنجم را میشکنم و میگویم: یه حسی بهم میگه از خداشه! بلند میخندد: تو بگی از خداشه یعنی هفته دیگه عروسیه پس! آرام میخندم و صدای گوشی موبایلم از اتاق بلند میشود... واقعا داشت گریه ام میگرفت من خیلی خسته بودم مامان عمه که حال زارم را دید گوشیم را از اتاقم آورد و سری به تاسف برایم تکان داد با لبخند خسته ای جواب برادرم را دادم: سلام آقا ابوذر جانم؟ سلام آیه جان خوبی؟ مامان عمه اشاره میکند که گوشی را روی آیفون بگذارم : فدای تو جانم کاری داشتی؟ تعللی میکند و میگوید: عمه خوبه؟ بی صدا میخندم: آره داداشم اونم خوبه! دیگه؟ سکوت میکند و نفس عمیقی میکشد : دیگه هیچی! خداحافظ. و بعد گوشی را قطع میکند هر دو به قهقه زدن می افتیم مامان عمه از ده تا صفر را معکوس میشمارد تا ابوذر زنگ دومش را بزند شماره سه بود که دوباره زنگ زد. سرخوش جوابش را دادم: خب چرا حرفتو نمیزنی؟ کلافه میگوید: آیه خب من الآن باید برای چی بهت زنگ بزنم؟ خوشت میاد اذیت میکنی؟...
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم: تو رو اذیت نکنم کی رو اذیت کنم! راستش...خب من با دختره حرف زدم ...کمی لفتش میدهم تا اذیتش کنم و بعد با لحن مرموزی میگویم: فک کنم علف خیلی به دهن بزی شیرین اومده! بی اختیار میخندد... دلم خوش میشود به خنده هایش... به شادی اش! دلم خوش میشود به این منحنی های روبه پایین نزول قشنگی است! _آیه خیلی خانمی خیلی! میدونستی؟ _آره میدونم تشکر میکند و تشکر میکند! سرم را درد آورده تشکر هایش ... مامان عمه که فقط میخندد! خوشش آمده! به گمانم یاد سریال های محبوب کره ای اش افتاده! با آن داستانهای آبکی که بی شباهت به بعضی از رمانها نیست! بعد از کلی حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگی واقعا هیچ یک را نفهمیدم. خداحافظی میکند و من نفس راحتی میکشم چشمهایم را می بندم و در دل به خدا میگویم: عملیات با موفقیت انجام شد فرمانده! امر دیگه؟ و بعد دوباره دراز میکشم روی مبل راحتی... باید برنامه ریزی کنم! باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم! بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم! بعد آماده شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگی ام! یک خواهرشوهر برای یک عروس ... بعد آه یادم آمد بعد زندگی کنم ... خدای من چقدر کار روی سرم ریخته و من نای انجام هیچ یک را ندارم!! مامان عمه بی توجه به خستگی ام برگه ای را مقابلم قرار داد... طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک ... _میخوام بدم پریناز برای تولیدی ببین خوبه؟ خوب بود خیلی هم خوب بود: آره خیلی نازه ناقلا نگفته بودی طرح جدید داری _امروز به ذهنم رسید همین سر صبحی. میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش!_اوه عقیله جان تا شیرینی خورون هم پیش رفتی؟ تلویزیون را روشن میکند و میگوید: ببین اسم بچه هاشونم انتخاب کردم! خدا بخواد حله !!سق سیاه تو البته اگه بزاره. با خستگی میخندم!! خدا کند سق سیاهم بگذارد... چشمهایم را روی هم میگذارم . من خواب میخواهم! خواب... صدای آلارم گوشی از خواب پراندم... سریع خاموشش کردم مبادا مامان عمه از خواب بیدار شود... درست نمیدانستم چه ساعتی بود ولی هوا گرگ و میش بود نگاهی به ساعت انداختم ۴ صبح! اوه خدای من. من یک گوریل به تمام معنا بودم! 8 ساعت خواب؟ کسل به سمت آشپزخانه رفتم که دیدم مامان عمه هم بیدار شده شرمنده گفتم: آخ ببخش آلارم گوشی بیدارت کرد؟ خمیازه کشان سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: اولا آلارم نه و زنگ هشدار بیدار باش بعدشم باید بیدار میشدم امروز خیلی کار دارم... میخندم... ساعت چهار صبح هم دست از حساسیت هایش برنمیداشت رگ آریایی کلفتی داشت. آلارم نه هشدار بیدار باش! از این واژهای اجنبی بدش می آمد. نمازم را میخوانم و میز صبحانه را میچینم چه اشکال دارد یکبار من برای عقیله ام سنگ تمام بگذارم؟ میز صبحانه را که میبیند این مثل مادر تمام عمرم سوت بلندی میکشد و میگوید: ناپرهیزی کردی سر صبحی خبریه؟ فنجانش را تا نیمه چای میریزم و بعد ریز میخندم و میگویم: خبر خاصی نیست خواستم یکم متفاوت عمل کنیم!! متفاوت بودن مده عقیله جون. نان سنگک فریز شده کم کم در تستر داغ میشود و من ساعت پنج و ربع صبح را از نظر میگذرانم اگر تا نیم ساعت دیگر سوار اتوبوس شوم میتوانم یک پیاده روی بیست دقیقه ای داشته باشم ... پس تند تر لقمه هایم را میجوم و به این فکر میکنم این پیاده روی ارزش نوش جان کردن این لقمه های هول هولی با چاشنی چشم غره های مامان عمه را دارد....
⁶پارت تقدیم نگاهتون
امروز شهدا میگن: ســلام صــبح بخیــــر.....قرارهامـون یادتــ نرهـ (:❤️🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثـلـا‌بک‌گـرانـدتـون..🙂✨
آقا بطلب بیایم پابوست....💔
. .🚶🏿‍♂ حــاج‌حسین‌یکتا‌میگھ اگہ‌میخوایی‌یہ‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌بگردن . . امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌(عج)بگردۍ :‌꧇)...!🌱
| | _دلها • رســــمِ رفــاقــت🌿 این جوریه کہ میگن "الرفیق ثم الطریق"...🌱 حواستون باشه کیو واسہ رفاقت انتخاب می‌کنید :)🙂
‌-☔️🌧- وقتایی‌که‌بارون‌میزنه‌ دعای‌فرج‌بخونیدآخ‌که‌می‌چسبه..'🙃 اصلا‌بارون‌که‌میزنه‌..'🌨 آدم‌باید‌بلندبلند‌داد‌بزنه..'✨ آخدا‌نمی‌خوای‌امام‌غریب‌ماروبفرستی..؟! دلمون‌تنگش‌شده‌ها.‌‌.!!💔🖐🏻 اصلا‌بارون‌که‌میاد‌..'🌧 آدم‌باید‌بره‌زیر‌بارون‌هی‌داد‌بزنه بگه‌کجایی‌گل‌نرگس..؟!✨ اصلا‌بارون‌که‌میاد‌..'🌧 آدم‌باید‌یه‌کمی‌عاشق‌باشه' 《وعشق‌را‌معنی‌نباشد‌جزاو..!!🖐🏻💕》 ‌ ..'☔️💜
‹💚🌱› ‌‌ دنيـٰامـٰانندِآبِ‌دريـٰاست‌کہ‌هـرچہ‌شـخصِ تشنہ‌ازآن‌بيشـترآشـٰامد،تشـنگيش‌بيشـتر شـودتـٰااورـٰابڪشد🖐🏻..!' '؏'💚..! ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌸🍃] آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم باور کن آخرش به خدا خوب می‌شوم
‹♥️🐚› ❬محمدرضابھ‌دوچیزخیلۍحساس‌بود موهاش‌وموتورش꒰قبل‌ازرفتن‌بھ‌سوریھ؛ ᎒هم‌موهاشوتراشید ᎒هم‌موتورشوبھ‌دوستش‌بخشید بدون‌هیچ‌وابستگۍرفت...¡シ❭ ♥️⇠شھیدمحمدرضادهقـآن🌹
. چراڪارایی‌روڪه‌خداگفته انجام‌بدین‌تاپیش‌مـن‌عزیـزبشیـد روانجام‌نمیدیم‌ولی‌حاضریم ڪارایی‌روڪه‌مردم‌دوست‌دارن رواونم‌باانگیـزه‌خیلـی‌زیاد‌انجام‌بدیـم تاپیش‌اوناعزیزبشیـم🚶‍♂!!❱ ❰
پرواز؛ خیالی کودکانه نیست اشتیاقی‌ست که نقل از بُریدن دارد... خسته‌ای، بُریده‌ای، سنگینی !... سرت را بالا بگیـــر آسمان رجب را ببین، چگونه یکدست آغوش خداوندست آنوقت دلت پر می‌کشد برای لمس مهربانی‌هایش . ماه رجب ماه پرواز و سر گذاشتن روی شانه های خدا، مبارک تان باد 💫
تصـور‌بعضـے‌چیزا‌خیلے‌قشنگہ! بعضۍ‌اوقـاٺ‌تصور‌یہ‌چیز‌خوب‌حالتو‌ دگرگون‌میڪنہ ... مثـل‌ڪربلا🥲👌🏼
•😂• بعضی ها اونقد تند نماز میخونن که فرشته ها از خدا درخواست ویدیو چک میکنن😀
😁 طرف نذر کرده بوده اگه حاجتشو از امام رضا بگیره پول بندازه تو ضریح. میره کارت بانکیشو میندازه تو ضریح میگه امام رضا حاجتمو بده تا رمزشو بگم!
این خمینی کیست که آشوب به راه انداخته⁉️😂
«‌🖇🖤» بـٰاتقـوآترین‌مَـردم‌،‌ڪسۍ‌اَسـت‌ڪه‌در‌آنچـه؛ بـه‌نفـع‌یـٰا‌ضـرر‌اوسـت‌،‌حَـق‌رآ‌بگویـد..!🕊🌿 ‌↵‌‌‌‌‌اِمـٰام‌مُحمـد‌بـٰاقـر‌‹؏›
˹.📖🌸. چطور سکسه رو رفع کنیم .🤝'🌸. - نگه داشتن نفس و شمردن به آرامی از 1 تا 10 .🥐'🌸. - نفس کشیدن داخل یک کیسه کاغذی برای مدتی کوتاه .🥑'💚. - نوشیدن سریع یک لیوان آب سرد .🍒'🌪. -خوردن یک قاشق شکر یا عسل یا قرار دادن آن در انتهای زبان .🥝'💕. - بالا کشیدن زانوها به درون سینه .🍓'🥛. - گاز زدن یک تکه لیموترش .🍶'🌸. - غرغره آب یخ،ماساژ انتهای گلو .🍐'🇦🇶. - نوشیدن آب به حالت درازکشیده و خوردن از سمت مقابل لیوان 🍓🌸
"کنجِ حرم"
استرس داری؟
افراد موفق💛 و افراد ناموفق 🥀
افراد موفق💛افراد ناموفق 🥀
افراد موفق 💛افراد ناموفق 🥀
افراد موفق 💛افراد ناموفق 🥀