از عارفی پرسيدند :
چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده! و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟
فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند
و آن آيه اینست : "انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند. شما هم بياييد و همراهى کنيد
علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد.
@mohabbatkhoda
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رسول الله
دلِ ما رو هم بیا ببر ....
#استاد_پناهیان
@mohabbatkhoda
امام صادق عليه السلام:
💐ما أحَدٌ مِنَ الأوَّلِينَ والآخِرِينَ إلّا وهُو يَحتاجُ إلى شَفاعةِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ
🌹در ميان انسان ها، از اوّلين تا آخرين، هيچ كس نيست، مگر آن كه به شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله در روز قيامت، نياز دارد
المحاسن جلد1 صفحه293
@mohabbatkhoda
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صفر تا صد درباره موزیک مبتذل و ضدفرهنگی ساسیمانکن
والدین حتما این کلیپ را ببینند که با رها کردن فرزندان خود در فضای مجازی چه بلایی سر فرزندان خود میآورند
@mohabbatkhoda
#قسمت ۶۰۱
بپذیرم امشب به مسجد نروم که از اینهمه کم سعادتی خودم به گریه افتادم.
خودم هم میدانستم حال خوشی ندارم که از شدت چرک خوابیده در گلویم، به
سختی نفس میکشیدم و مدام عطسه میکردم، ولی شب قدر فقط همین یک
شب بود! مجید بشقابش را روی سفره گذاشت، خودش را روی تخت بیشتر به
سمتم کشید، دستم را گرفت و با لحن گرم و گیرایش صدایم کرد: »الهه! داری گریه
میکنی؟« شاید باورش نمیشد دختر اهل سنتی که تا همین چند شب پیش،
پایش برای شرکت در مراسم احیاء پیش نمیرفت، حالا برای جا ماندن از قافله
عشاق الهی، اینچنین مظلومانه گریه می ِ کند که با صدای مهربانش به پای دل
شکسته ام افتاد: »الهه جان! قربون اشکهات بشم! غصه نخور عزیزم! تو خونه
با هم احیاء میگیریم!« ولی دل من پی شور و حال مسجد و مجلس آسید احمد
بود که میان گریه بی صدایم شکایت کردم: »نه! من میخوام برم مسجد...« ولی حقیقتا
ً توانی برای رفتن نداشتم که سرانجام تسلیم مجید شده و به ماندن در خانه
رضایت دادم و چقدر جگرم آتش گرفته بود که مدام گریه میکردم. ده دقیقه ای به
ساعت ده مانده بود که مامان خدیجه آمد تا حالی از من بپرسد. او هم میدانست
نمیتوانم به مسجد بروم که با لحنی جدی رو به مجید کرد: »پسرم! شما برو مسجد،
من پیش الهه میمونم!« ولی مجید کسی نبود که مرا با این حالم تنها بگذارد،
حتی اگر پرستار مهربان و دلسوزی مثل مامان خدیجه بالای سرم باشد که سر به
زیر انداخت و با مهربانی نجیبانه ای پاسخ داد: »نه حاج خانم! شما بفرمایید! من
خودم پیش الهه میمونم!« و هر چه مامان خدیجه اصرار کرد، نپذیرفت و با دنیایی
تشکر و التماس دعا، راهی اش کرد تا با خیال راحت به مسجد برود و من چقدر دلم
سوخت که از مراسم احیاء جا ماندم.
به گمانم از اثر آمپول و کپسول و شیر برنج گرم مامان خدیجه بود که پس از
خواندن نماز، همانجا روی تخت به خواب سبکی فرو رفته و همچنان در حالت
بدی بین تب و لرز، دست و پا میزدم که صدای زمزمه زیبایی به گوشم رسید.
چشمان خوابآلودم را به سختی از هم گشودم و دیدم مجید کنار تختم روی
@mohabatkhoda
#قسمت ۶۰۲
زمین نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در
مراسم شب قدر شیعیان، کلمات این دعای عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم
دعای جوشن کبیر میخواند. کمی روی تخت جابجا شدم و آهسته صدایش
کردم: »مجید...« سرش را بالا آورد و همین که دید بیدار شده ام، با سرانگشتانش
اشکش را پا ک کرد و پرسید: »بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟« کف دستم را
روی تشک عصا کردم، به سختی روی تخت نیم خیز شدم و همزمان پاسخ دادم:
»بهترم...« و من همچنان بیتاب شب بیداری امشب بودم که با دل شکستگی
اعتراض کردم: »چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟« هنوز هم باورش نمیشد
یک دختر سنی برای احیای امشب اینهمه بیقراری کند که برای لحظاتی تنها
نگاهم کرد و بعد با مهربانی پاسخ داد: »دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم
استراحت کنی!« و من امشب پی استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با
لحنی درمانده التماسش کردم: »مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟« و تنها خدا
میداند به چه سختی خودم را از روی تخت بلند کردم و با هر آبی که به دست و
صورتم میزدم، چقدر لرز میکردم و همه را به عشق مناجات با پرودگارم به جان
میخریدم. هنوز سرم منگ بود و نمیدانستم باید چه کنم که مجید با دنیایی
شور و حال شیعیانه به یاری ام آمد. سجاده ام را گشود تا رو به قبله بنشینم و با
لحن لبریز محبتش دلداری ام داد: »الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم
به نیت هر دومون خوندم.« نمیدانستم چه کنم که من دو شب گذشته با نوای گرم
وُ پر شور آسید احمد وارد حلقه عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا امشب در
کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از درد ناله میزد. مجید کنار سجاده ام
نشست و شاید میخواست پای دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با
آهنگ دلنشین صدایش آغاز کرد: »الهه جان! ما اعتقاد داریم تو این شب سرنوشت
همه معلوم میشه! نه فقط سرنوشت انسانها، بلکه مقدرات همه موجودات عالم
امشب مشخص میشه!« سپس به عشق امام زمان صورتش میان لبخندی
آسمانی درخشید و زمزمه کرد: »ما اعتقاد داریم امشب نامه سرنوشت هر کسی به
@mohabbatkhoda
#قسمت ۶۰۳
امضای امام زمان میرسه. به قول یه آقایی که میگفت امشب امام زمان
با خدا کلی چونه میزنه تا خدا بدی های ما رو ندید بگیره و به خاطر گل روی
امام زمان هم که شده، ما رو ببخشه! که اگه امشب کسی بخشیده بشه، خدا
بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان هم براش امضا میکنه... الهه!
امشب بیشتر از هر شب دیگه ای، میتونی حضور امام زمان رو حس کنی!« و
حالا باید باور میکردم آنچه مرا در مجلس احیاء مست میکند، نه از پیمانه پر
شور و حال آسید احمد که از عطر نفسهای امام زمان است که امشب هم در
کنج خلوت این خانه، دلم را هوایی خودش کرده و عطش قلبم را از باران بیدریغ
حضورش سیراب میکرد که بیآنکه کسی برایم روضه بخواند، در میان دریای
اشک، عاشقانه صدایش میزدم که باور کرده بودم او هم اکنون در این عالم حضور
دارد و در پس پرده غیبت، نغمه ناله های مرا میشنود و در نهایت لطف، پاسخم را
ِ
میدهد که اگر عنایت او نبود، دل من اینچنین عاشقانه برایش نمی تپید! من هنوز
هم در حقیقت مناجات با اهل بیت پیامبر^+ شک داشتم و همچنان نمیتوانستم
با کسی که هزاران سال پیش از این دنیا رفته و من هرگز او را ندیده ِ ام، درد دل کنم،
اما ارتباط با موعودی که هم اینک در این دنیا حضور دارد، حدیث دیگری بود و
نمی توانستم از لذت هم صحبتی اش بگذرم که امشب میخواست در پیشگاه
پروردگارم برای خوشبختی من وساطت کند! اما چرا سال گذشته این امام مهربان
به فریادم نرسید و با رفتن مادرم، این طوفان مصیبت بر سر من و زندگیام خراب
شد که با چشمانی که پشت پرده اشک به چله نشسته بود، به صورت خیس از
اشک مجیدم نگاه کردم و پرسیدم: »خُب چرا پارسال که شب 23 من و تو رفتیم
امامزاده و برای شفای مامان اونهمه دعا کردیم، خدا جوابمون رو نداد؟ چرا امام
زمان نخواست که مامان خوب شه؟ چرا مقدر شد که من و تو اینهمه عذاب
بکشیم؟« که مجید میان گریه، عاشقانه خندید و در اوج پا کبازی پاسخ گلایه های
مظلومانه ام را داد: »نمیدونم الهه جان! ما یه چیزی خواستیم، ولی خواست خدا
یه چیز دیگه بود! ولی شاید اگه این یه سال من و تو اینهمه عذاب نمیکشیدیم،
@mohabbatkhoda