eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴برای تکرار نشدن مجلس ضعیف دهم چه باید کرد؟ 🔺آیا مجلس دهم را یک مجلس موفق می دانیم؟ قطعا خیر. دلیل این جواب منفی فقط مواردی چون سلفی حقارت، نطق های بی خاصیت، اظهارنظرهای شاذ و خلاف امنیت ملی، امضا پس گرفتن ها و... نیست. مجلس دهم به گواهی آمار نه در وظایف اصلیش یعنی قانون گذاری و نظارت درست عمل کرده و نه در داشتن نمایندگانی منضبط و متعهد! ❌در مجلس دهم 447 طرح توسط نمایندگان ارائه شد که 278 مورد آن هنوز بررسی نشده. از طرح های بررسی شده هم 89 مورد بایگانی و فقط 61 مورد آن به قانون تبدیل شده. ❌از 38 استیضاح وزیر تنها دو مورد به رای عدم اعتماد رسیده. ❌در سال 97 به صورت میانگین یک چهارم نمایندگان مجلس در جلسات بررسی طرح ها و لوایح در صحن علنی غیبت داشتند و از حاضرین هم 35 نماینده ترجیح می دادند در آراء مشارکتی نداشته باشند. از حضور و غیاب و مشارکت نمایندگان در جلسات کمیسیون ها هم اطلاعاتی در دست نیست. ❌90 نفر از نمایندگان این مجلس یعنی نزدیک یک سوم به دلایل مالی، اخلاقی، ... رد صلاحیت شدند. ❌این مجلس اتفاقات مضحکی چون اعلام وصول استیضاح یک وزیر با امضای بالا و سپس رای اعتماد به همان وزیر ظرف چند روز برای یک وزارتخانه دیگر را در پرونده دارد. 🔹این تنها بخشی از آمار فاجعه بار مجلس دهم است که موجب شده این مجلس در نظر مردم بی خاصیت و ضعیف جلوه کند. قطعا این مجلس نمایندگان متعهد و کاری هم داشته؛ ولی کار مجلس یک کار جمعی ست و یک اکثریت ضعیف و البته مدیریت فشل موجب ضعف کارآمدی کل مجموعه می شود و آسیب زیادی به جایگاه مجلس و آبروی کشور می زند. 🔹این مجلس با تمام کاستی هایش روبه اتمام است و در آستانه انتخابات قرار داریم. سوال مهم این است که چه کنیم مجلس دهم تکرار نشود. آیا انتخابات فایده ای دارد؟ یا باید از پیدا شدن نمایندگان به درد بخور قطع امید کرد؟ چهار سال پیش هیچ کدام از ما مگر می دانستیم چنین افرادی از صندوق ها بیرون می آیند و راهی بهارستان می شوند؟ 🔹ناامیدی از انتخاب بهتر و شرکت نکردن در انتخابات غیرمنطقی ترین تجویز است. چراکه تکلیف را از دوش ما برنمی دارد و در هر حال یک عده نماینده انتخاب می شوند و به بهارستان می روند. این ما هستیم که باید از موضع انفعال خارج شویم و برای انتخاب بهتر دنبال راه حل های موثرتر باشیم. 🔹از کجا بفهمیم یک کاندیدا، وقتی به مجلس راه پیدا کرد، کارآمد خواهد بود؟ چطور بفهمیم آلوده فساد نخواهد شد؟ از کجا بفهمیم باز بودن جیبش باعث بسته شدن دهانش نمی شود؟ از کجا معلوم منافع و روابط و مناصب دستش را در امضا کردن به نفع مردم نمی لرزاند؟ از کجا بفهمیم رای فروشی و امضافروشی نخواهد کرد؟ 🔹نه علم غیبی هست که بتوان آینده را پیش بینی کرد؛ نه امکان تحقیقات مفصل و بیرون کشیدن همه سوابق افراد برای همه ما ممکن. تا حدی هم می توان به رزومه کاندیدا، اعتبار افرادی که تاییدشان می کنند، لیست هایی که از سوی جریان های سیاسی ارائه می شود و نیز صحبت هایی که در جلسات تبلیغاتی عنوان می کنند، اعتماد کرد. اما شاید تجربه های گذشته این روش ها را کافی نداند. 🔹عده ای از جوانان نخبه انقلابی راه حلی برای این موضوع پیدا کرده اند. جلسات با این هدف برگزار می شود. در این جلسات کاندیداها در فضایی منطقی و البته چالشی مجبورند به سوالات کارشناسی شده مجریان، حضار و مخاطبین پخش زنده اینستاگرامی برنامه پاسخ دهند. سوالاتی درباره اموال، روابط، هزینه های تبلیغاتی، میزان تسلط بر روال قانون گذاری و نظارت، میزان آگاهی بر مسائل استان، میزان آگاهی از راه حل های تحت اختیار یک نماینده مجلس، ... 🔹در این جلسات گاه افرادی می آیند که به واسطه روابط و شهرت نام بزرگی پیدا کرده اند. ولی نمی توانند از پس سوالات چالش برانگیز بر بیایند و تهی بودن اندوخته خود از آنچه یک نماینده مجلس باید داشته باشد را نشان می دهند. این اتفاقی ست که تا پیش از این در ایام تبلیغات انتخابات کمتر رخ می داد یا اصلا وجود نداشت. 🔻اگر نخبگان هر شهر واقعا مایلند از الگوهای کلیشه ای همیشگی رای دادن خارج شوند و فعالانه و مسئولانه به انتخاب برسند، این الگوی موثری به نظر می رسد که قطعا می تواند به پختگی و کمال و همه گیری بیشتری برسد. ✍ رها عبداللهی
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۱۳۶ ا؟ شاهرخ نگاه کن! این همون فروشنده نیست که اون دفعه بهش تذکر دادی؟ اون که قبول کرد اما بازم داره کارش رو تکرار می کنه! شاهرخ به طرفی که شروین نشان می داد خیره شد و در حالیکه ذهنش جای دیگری بود اتوماتیک وار جواب داد: - اون دفعه جو گیر شد! کارش از سر شور بود نه شعور. برای همین بعد از یه مدت وقتی اون شور از کلش افتاد میشه همون آدم قبلی شروین زیر چشمی شاهرخ را می پائید. حرکاتش خاص شده بود. با حالتی عجیب اطراف را نگاه می کرد.گاهی هم می ایستاد و اطرافش را ورانداز می کرد. منظورش را از این حرکات نمی فهمید. - یه جوری رفتار می کنی. انگار دفعه اولته میای اینجا! شاهرخ آرام و غمگین فقط لبخند زد. - تو امروز یه چیزیت شده! هی لبخند تحویل من نده. بگو چته؟ شاهرخ خندید - وای که با این خونسردیت حرص آدم رو درمیاری شاهرخ نگاهش را از شروین به طرف پارک چرخاند. - خاطرات خوبی اینجا داشتم. دوست دارم اینجا رو توی ذهنم داشته باشم شروین شکلاتی را که تازه از پوست درآورده بود دهانش گذاشت و گفت: - خیلی رمانتیک بود بعد شکلاتی به شاهرخ تعارف کرد و گفت: - حالا دلیل اصلیش؟ - جدی گفتم - تو با این حافظه کوتاه مدت چطوری می خوای تو حافظت نگه داری؟ فردا که ریست (reset)کردی کلا پاک میشه شاهرخ بلند خندید. - تو ریست بدهاش حذف میشه - از اون لحاظ. یه راه حل ساده تر هم هست. هر وقت خواستی بیا اینجا. اینجوری حافظت هم خالی می مونه - نمی دونم دیگه کی می تونم بیام اینجا. شاید چند سال طول بکشه. شاید هم .... جای جدیدی که می رم خیلی از اینجا دوره شاهرخ این را گفت و نشست. شروین که اصلا متوجه حرف های شاهرخ نبود با خوشحالی گفت: - جداً؟ یعنی بالاخره راضی شدی خونت رو عوض کنی. حالا کجا می خوای بری؟ پیش بابا؟ بیا طرف ما. یه سری آپارتمان جدید ساختن. خیلی ژیگول و نقلیه. باب خودت شاهرخ جوابی نداد. شروین کنارش نشست و شروع کرد به توضیح دادن: - جدی شاهرخ، خب مگه چیه؟ آها، پولش؟ خب از بابا می گیری بعد خرده خرده پس میدی. اصلا خودم می خرم،اینقدر ها پول دارم. اگر اونجا باشی منم می تونم بیام پیشت شروین پر شور و حرارت حرف می زد. - خیلی خوب میشه شاهرخ. فکر شو بکن. اینجوری هم من از دست گیرهای مامان خلاص میشم هم تو از تنهایی درمی آیی. دوتایی می ریم می گردیم. شمال،کیش ... حتی اروپا! کیف میده، نه؟ شاهرخ با سر تائید کرد. - آره....خیلی خوبه شروین خوشحال از اینکه توانسته بود رضایت شاهرخ را بگیرد گفت: - پس موافقی، بزن قدش و دستش را جلو آورد. شاهرخ نگاهی به دستش انداخت و بعد به شروین خیره شد. دستش را گرفت، روی پایش گذاشت و به جلو خیره شد. - همه اینایی که گفتی خوبه ولی .... - ولی چی؟ مشکل کجاست؟ - مسئله اینجاست که بعضی چیزا توی زندگی هست که نمیشه عوضش کرد. هر چند تلخن اما باید قبول کرد که جزئی از زندگی هستن و باید باهاشون کنار بیای - متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف نمی زنی؟ - چون سخته. هنوز خودمم باهاش کنار نیومدم - چیزی که تو رو اینجور به هم ریخته باید مطلب مهمی باشه شاهرخ چند لحظه چشم هایش را بست بعد بلند شد. یکی دو قدم جلو رفت، همانجا پشت به شروین ایستاد و دست هایش را توی جیبش کرد. - می گی چی شده یا نه؟ بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - باید از این شهر برم شروین چند لحظه ای خشکش زد. بعد شروع کرد به خندیدن، به صندلی تکیه داد و گفت: - شوخی بی مزه ای بود. باید اعتراف کنم برای چند لحظه غافلگیر شدم ادامه دارد... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۱۳۷ اما وقتی دید که شاهرخ حرکتی نکرد خنده روی لبش خشک شد. بلندشد وجلوی شاهرخ ایستاد. با نگرانی در چشم هایش خیره شد. - معلومه چی می گی؟ اگه این یه شوخیه بهتره همین جا تمومش کنی چون دیگه داره بی مزه می شه و جواب شاهرخ همه امیدش را بر باد داد. شاهرخ چشم هایش را بست و آرام گفت: - کاش یه شوخی بود شروین که ناگهان عصبانی شده بود کمی عقب رفت، چرخید و درحالی که به موهایش دست می کشید سعی کرد آرام باشد. بعد به طرف شاهرخ چرخید و داد زد: - منو آوردی اینجا اینو بهم بگی؟ بهترین خبری بود که می شد بشنوم. واقعاً ممنونم و با عصبانیت شروع کرد به قدم زدن. کمی رفت و دوباره برگشت. جلوی شاهرخ ایستاد. می خواست چیزی بگوید که نگاهش در نگاه مغموم شاهرخ گره خورد. حلقه اشک را در چشمان آرامش دید. فهمید که شاهرخ هم مثل او درون پر غوغایی دارد. حرفش را خورد. چرخید دستش را در هوا تکان داد و به درخت روبرویش کوبید. - لعنتی شاهرخ جلو رفت دستش را روی شانه شروین گذاشت و فشار داد... چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قدم میزدند. شاهرخ دست هایش در جیب هایش بود و به انتهای راه خیره شده بود و شروین دست هایش را به سینه زده بود، توی خودش مچاله شده بود، نگاهش را به زمین جلوی پایش دوخته بود و توی فکر بود. کمی که گذشت آرام پرسید: - پس این چند وقت که تو فکر بودی برای همین بود؟ شاهرخ سر تکان داد: - اوهوم - حالا کی باید بری؟ - حدوداً اخر ترم - کجا می ری؟ - نمی دونم . هنوز معلوم نیست شروین نفسش را بیرون داد: - تازه داشت یه کم اوضاع خوب میشد. آدم بد شانس بد شانسه شاهرخ نگاهش کرد و چون می دانست حرف زدن بی فایده است چیزی نگفت... آن شب شروین تا صبح بی هدف توی خیابان پرسه زد. هنوز نمی دانست حرف های شاهرخ را باور کند یا نه. انتظار هر اتفاقی را داشت جز این. امیدوار بود صبح وقتی خورشید بالا آمد از خواب بیدار شود و بفهمد همه چیز خواب بوده اما خودش هم می دانست که این فقط یک آرزوست. هرچه بیشتر فکر می کرد کمتر می فهمید. تا صبح راه رفت و در و دیوار شهر را دید زد. برای همین وقتی به دانشکده رسید خواب آلود بود و شاید بیشتر گیج. شاهرخ مثل همیشه توی اتاقش بود و برخلاف شروین کاملا سرحال. از پشت عینک نگاهی به شروین کرد و درحالی که مشغول نوشتن می شد گفت: - دیشب نخوابیدی؟ - تا صبح راه رفتم. فقط صبح رفتم خونه دوش گرفتم - با چند پاس کردی؟ - چی رو؟ - واحد متراسیون رو. انگاری کامل پاس شده! - بایدم خوشحال باشی. خلاص شدن از دست یه آدم نق نقوی بی خاصیت خوشحالی هم داره شاهرخ سر بلند کرد و چند لحظه ای به شروین خیره ماند. شروین با اینکه نگاهش به شاهرخ نبود متوجه شد که نگاهش می کند. فهمید که حرف بی ربطی زده. با حالتی کلافه گفت: - ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم - حالا چرا اینجور عزا گرفتی؟ مردم کل دارائیشون رو از دست میدن اینقدر ناامید نمی شن - اگه از بیرون نگاه کنی همه چیز ساده است. باید جای من باشی تا بفهمی. یه آدم تنها یه آدمی که به ته خط رسیده، یهو یکی سر راهش سبز می شه و یه چیزایی تغییر می کنه. اما درست وقتی اوضاع داره یه کم بهتر میشه دوباره باید تنها باشه - این آدم تنها اون اول قبول نداشت که این تغییرات به نفعشه اما کمی که گذشت فهمید بعضی چیزای به ظاهر ناخوشایند می تونه نتایج خوبی داشته باشه. فقط کافیه صبر داشته باشه و از همه چیز استفاده کنه - ولی سخته - همیشه باید دستت رو بگیرن تا راه بری؟ نمی خوای راه رفتن رو یاد بگیری؟ - تنهایی مشکل منه نه راه رفتن. اینجوری برمی گردم سر خونه اول - برای اینکه برنگردی سر خونه اول فقط کافیه به چیزایی که میدونی درسته عمل کنی.تو دیگه یاد گرفتی چطور تنها نباشی. در ثانی آدم های زیادی هستن که جای منو بگیرن. خیلی بهتر از من. بستگی به انتخاب خودت داره - اما من با اونا صمیمی نیستم - با من هم نبودی شاهرخ این را گفت و بعد با لحنی ملایم و حسرت بار اضافه کرد. - باز خوبه. اقلا تویکی رو داری شروین نگاهش کرد و گفت: ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣امیر المومنین _علیه السلام _می فرماید : ✨مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ 💠«کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود»; ✍ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که چشم برزخى پیدا مى کنند و سرنوشت رقت بار خود را مى بینند و فریادشان بلند مى شود و مى گویند: 🌸رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ 🔷 پروردگارا! مرا باز گردانید، شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم». 👈نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند که مى گویند: 🌸یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ 🔷 اى افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم». ✔️نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد، زیرا گاه انسان بیدار مى شود و از کوتاهى هایى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرا مى گیرد چرا که مى بیند دیگران با اعمال صالح سراى جاویدان خود را آباد کرده اند و او با کوتاهى هایش سراى جاوید خود را ویران نموده است. البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعی ندارد. 📌قسمت اول @mohabbatkhoda
محبت خدا
#اصلاح_خانواده 💠خدمت شما بزرگواران عرض کنم که برای تربیت فرد و جامعه لازم هست که در ابتدا "خانواد
۲ 🔵در مجموعه ی خانواده متعالی ما چند تا موضوع مهم رو با هم بررسی کردیم. 🔰اول اینکه پدر و مادر ها باید تلاش کنن تا "زمینه ی ازدواج فرزندانشون" رو ایجاد کنن. قرآن کریم این رو به عنوان یه دستور مطرح فرموده. و انکحوا الایامی منکم. به ازدواج در بیارید. نفرمود ازدواج کنید! 👆✅ ⚪️هم پدر و مادرا و هم سایر فامیل و افراد جامعه باید برای بهتر شدن وضعیت ازدواج تلاش کنن مومن واقعی کسی هست که وقتی یه جوان مجرد رو میبینه اولین حرفی که میزنه این باشه: 🔹فلانی ازدواج کردی یا نه؟! مشکل چیه؟ اگه مورد مناسب میخوای برای پیدا کنم. اگه پول هم نیازه این مقدار دارم.☺️ اونوقت چقدر مسخره هست که یه نفر مومن بدونه خودش رو بعد وقتی به یه جوان مجرد میرسه بپرسه: حالت چطوره؟ 🔴به توچه که حالش چطوره؟! اون نیاز به ازدواج داره. تو کارش رو حل کن اون حالش خوب میشه!😒 مگه این دستور قرآن نیست؟! پس این مومن بودنت دقیقا کجا قراره به درد بخوره؟! انصافا شما اعضای کانال هرچقدر دستتون میرسه به ازدواج جوانان کمک کنید.... 🌺🔹🔸🔹 @mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم31 چگونه از خدا حساب ببریم چرا تو جبهه ها ا ین قدر چراغ معنویت روشن می
حاج آقا چکار کنیم که گناه رو ترک کنیم ‼️⁉️‼️ بهش میگم به خاطر خدا ترک کن ⛔️میگه نمیتونم❌❌ بعضی ها هم بخاطر خدا نمیتوانند گناه رو ترک کنند ⭕️❌⭕️❌ ببخشید ،معذرت میخوام خدا پیش این آقا جوجه است 🔴بخاطر خدا چکار کنه...بخاطر خدا چی بشه 🔷🔺🔷🔺 خدا فرمود :ان الصلاه تنها عن فحشاه والمنكر 🔶اگه حساب بردی از خدا سر نمازعظمت خدا در دلت بالا میر ه اونوقت لازم نیست خدا سرت داد بزنه 🔴🔵🔴 خدا میگه عزیز م این کارت رو خوشم نمیاد انجام میدی میگی چشم خدا انجام نمیدم ❎✅❎✅ این جوری باید بندگی کرد ⭕️اینکه آدم خودشو بکشه برای مبارزه با هوای نفس فایده نداره تو برای چی خودتو میکشی میخوای دو دقیقه بیایی پیش من ⭕️💢♨️ برو....اصلا برو راحت باش...آسوده باش جانی مکن 💢بهش میگیم بیا بر یم دعای کمیل میگه حاج آقا وقتش ندارم ❌❌❌ گرفتارم 🔶این روایت رو ببینید؛ خدا می فرماید، ا ز بعضی بنده هام بدم میاد چکار میکنم اینها رو 🔶🔷🔺 اونقدر سرشون رو شلوغ میکنم که دیگه در خونه من نیایند 🔴🔴🔴🔴 کی سرت رو شلوغ کرده که وقت خدا رو نداری 〰🌸〰〰🌸〰 عزیزان تا میتونن پخش کنن یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان✋️ خورشیدمن ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود اے آفتاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگرددبہ خواب من مبااارک 💕 🌺🌺🌺🌺 @mohabbatkhoda
🍀وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاء🍀ِ (۳)🍀خدایا از اینکه دشمن‌ ما را شماتت کند به تو پناه میبرم🍀 🍁و از اینکه من بخواهم دشمن خود را شماتت کنم‌ نیز به تو پناه میبرم 💟به تو پناه میبرم از آن هنگام که آتش غضب به شکل حسادت و کینه و عداوت نسبت به کسی که زمانی به ما بدی کرده، ظاهر شود. 🌀و خنک شود دلم از بدبختی اش از مصیبت اش از اتفاق ناخوشایندی که برایش پیش آمده و سرزنش کنم و زخم زبان زنم خدایا از این حقارت؛ از این زبونی و ضعف؛ به تو پناه میبرم😔 خدایا پناه میبرم به تو از اینکه با سرزنش، دل مؤمن زمین خورده ای را بشکنم💔هر چند زمانی به من بدی کرده باشد✔ 👈شاید با زخم زبان و ملامت ما محبت خداوند به او جلب شود و به او ترحم کند و مهربانیش متوجه او شود و خدای نکرده بلا به سمت ما بیاید👉 💓خداوندا قلبی به ما عطا کن که به نور توحید و ولایت اهل بیتمنور باشد 💫 که ‌چنین قلب لطیفی هرگز از زمین خوردن دیگران خوشحال نمیشود🍃 💓خدایا شاید یاریمان کنی و ما بتوانیم تا آنجا بزرگ شویم که اگر بر دشمن هم غلبه کنیم دشمن زمین خورده را لگد نکنیم 💢خدایا پناه میبریم به تو؛از شماتت کردن و شماتت شدن آمین یا رب العالمین 🍃 @mohabbatkhoda
☢ آیا حاضریم ۴۰روز مانند حضرت زهرا(س) درب خانه‌ها را بزنیم و روشن‌گری کنیم؟ 🔴 شاخص بلوغ انسان «اجتماعی‌شدن» و «حساس‌بودن نسبت به جامعه» است 👈🏻 فریادهای فاطمیه بر سر جامعۀ دینی(ج۳) - ۲ ✅ علامت بلوغ یک انسان این است که بفهمد زندگی‌اش "به حرکت جمع" وابسته است و او هم نسبت به این حرکت جمعی، مسئولیت دارد. انسان نه‌تنها نسبت به جامعه، نباید منفعل باشد و نباید جامعه‌ترس یا جامعه‌گریز باشد بلکه باید نسبت به جامعه، باشد و احساس مسئولیت کند. 💢 ما نسبت به جامعۀ خودمان خیلی باید حساس باشیم. متأسفانه در هیئت‌ها و مساجد ما اصلاً این رسم نیست که بگویند: «الان نزدیک انتخابات است، بیایید چهل روز تا انتخابات، مثل حضرت زهرا(س) که روشن‌گری می‌کرد، برویم تک‌تک با افراد مختلف، صحبت کنیم و روشن‌گری کنیم.» 😒 ☢ اگر شما بگویید: «یا حضرت زهرا! کاش ما آن زمان بودیم و شما را یاری می‌کردیم😢» خواهند فرمود: الآن هم مثل همان زمان است! شما ببینید من، در آن زمان چه‌کار کردم؟ شما هم همان کار را انجام بدهید... 🚫 برخی از ما حتی این‌قدر زحمت نمی‌کشیم که "با موبایل خودمان" با چهل نفر تماس بگیریم و گفتگو کنیم، یا در شبکه‌های اجتماعی، با افراد مختلف، گفتگو کنیم و روشن‌گری کنیم! ✅ آیت‌الله شاه‌آبادی(ره)-استاد حضرت امام(ره)- می‌فرمود: راه چاره این است که هر کسی برود ده نفر را-به این راه- بیاورد (شذرات‌المعارف/ ص۶۱ ) ⭕️ آیا شما تا بحال شده است که به‌خاطر خدا بروید درِ یک خانه‌ای را بزنید و آنها را به حق دعوت کنید و آنها نپذیرند یا مسخره کنند؟ یا بگویند «اصلاً چرا آمدی درِ خانۀ ما را زده‌ای؟» و شما دست خالی و بی‌نتیجه برگردی؟ آیا تا حالا در این راه، حرف تلخ شنیده‌اید؟ 😒 🔰 می‌دانید چقدر مادر ما فاطمۀ زهرا(س) رفت درِ خانه‌ها را زد اما در را به روی حضرت بستند و ایشان دست ‌خالی برگشت؟ اگر یک روز با شما این‌طور برخورد کنند، آیا فردایش باز هم حاضر هستی درِ خانۀ دیگری را بزنی؟ اما فاطمۀ زهرا(س) به‌این راحتی، جامعۀ خود را رها نکرد و تا چهل روز دست از این کار برنداشت (اختصاص/۱۸۴) 🔷 علیرضا پناهیان 🚩هیئت ثارالله قم - ۹۸.۱۱.۸ @mohabbatkhoda
محبت خدا
#آزادی_انسان 🌱🌱 7⃣5⃣ اینها #ریشه_هایی غیر از #عقل_و_فکر دارد ؛ مثلا در ابتدا افرادی #سودجو و #استث
🌱🌱 7⃣6⃣ آیا با این باید مبارزه کرد ؟ یعنی آیا _ که می گوییم ، بشر فکرش باید آزاد باشد _ شامل عقیده به این معنا می شود ؟ مغالطه ای که در دنیای امروز وجود دارد در همین جاست .👉👌👌 از یک طرف می گویند ، فکر و عقل بشر باید آزاد باشد ، و از طرف دیگر می گویند ، عقیده هم باید آزاد باشد ؛ هم باید در خودش آزاد باشد ؛😳 هم باید در عقیده خودش آزاد باشد ؛ هر کسی هر چه را می پرستد ، هر چیزی را می پرستد ، و هر چیزی را که به عنوان عقیده خودش انتخاب کرده ، باید آزاد باشد .😳 ⭕️ وحال آنکه اینگونه ، است .👌👉 ⭕️ همین است که دست و پای فکر را می بندد.👉👌 آن وقت می ایند تعریف می کنند که بله یک کشور صد در صد است ، 👉😒 تمام ملل در آنجا آزادی دارند ،بت پرست بخواهد بت پرستی می کند ، دولت به او آزادی می دهد گاو پرست هم بخواهد گاوپرستی می کند ، چون آنجا مرکز آزادی است 😒 به او آزادی می دهند ، حتی وسیله برایش فراهم می کنند ، و آنها را محترم می شمارند و می گویند : بله بشر عقیده ای دارد ، باید ازاد باشد ! ‼️ ادامه دارد.. 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 @mohabbatkhoda
که منشاء ندارد ، مانند است برای بشر ، بی احترامی به استعدادهای انسانی و حیثیت انسانی اوست ..(که فکر کردن باشد) 🌀تو بیا این زنجیر را از دست و پای او باز کن ، تا باشد.👌 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۱۳۸ - اما من با علی و هادی چه نقطه مشترکی دارم؟ - همون نقاط مشترکی که با من داشتی - اما هادی از یه دنیای دیگه است - تجربه یه دنیای جدید که بد نیست شروین خندید. - توجیه شدی که با من حرف می زنی؟ هادی وقتی نماز می خونه انگار داره مستقیم با خدا حرف می زنه اما من حتی بلد نیستم درست وضو بگیرم. تو یا هنوز منو نمیشناسی یا خیلی خوش خیالی - خب شروع کن! همه چیز از یه نقطه شروع می شه از نقطه ای که تصمیم می گیری - امکان نداره - هر چیزی رو که باور کنی امکان پذیر میشه. اگر بهت ثابت شد که اشتباه می کنی چی؟ - چیو اشتباه می کنم؟ اینکه من مثل اون نیستم؟ - اینکه هادی هم از دنیای توئه. یکی درست عین تو فقط تصمیم گرفته - بی خیال شاهرخ. ما رو گرفتی؟ به اندازه کافی خسته هستم. حوصله شوخی ندارم بعد با حالتی که حاکی از ناباوری بود گفت: - اونم مثل توئه! حتما ! شاهرخ فقط لبخند زد... دم در خانه شاهرخ از ماشین که پیاده شد کیفش را روی صندلی گذاشت و کتابی را بیرون آورد و به طرف شروین گرفت و گفت: - اینو بخون شروین کتاب را گرفت. - بخون و نظرت رو راجع بهش بهم بگو شروین نگاهی به حجم کتاب انداخت. خیلی قطور نبود. شاهرخ گفت: - وقت زیادی نمی خواد - باشه، فعلا - خداحافظ فصل بیست و نهم چند روزی را که بین دو امتحانش تعطیل بود فرصت خوبی بود. امتحانش سخت نبود برای همین بیشتر وقتش را برای خواندن کتاب گذاشت. تا نیمه های شب بیدار بود. آنقدر که خواب می رفت و کتاب از دستش می افتاد. روز سوم در حیاط دانشکده منتظر شاهرخ بود. روی صندلی لم داده بود و درحالکیه در افکار خودش غرق بود به حوض وسط حیاط دانشکده خیره شده بود که... - آقای کسرایی؟ سر چرخاند. آنقدر ذهنش مشغول بود که متوجه نشد این قیافه همان دختری است که هیچ وقت از دیدنش خوشحال نمی شد برای همین بدون هیچ عکس العملی جواب داد. - بله؟ - استاد مهدوی نیومدن. شما نمی دونید کی میان؟ - نه. چرا از من می پرسید؟از دفتر بخش بپرسید - آخه شما همیشه باهاشون هستید. نمی دونین کجان؟ شروین که انگار یکدفعه به خودش آمده و فهمیده بود چه کسی جلویش ایستاده با حالتی نیشدار گفت: - فعلا می بینین ین که با من نیستن دختر نگران نگاهی به در دانشکده انداخت و با درماندگی پرسید: - یعنی هیچ خبری ازشون ندارید؟ به نظر نمی آمد در وضع مناسبی باشد چرا که رفتارش نشان میداد موقتاً کینه های قدیمی را فراموش کرده. شاید برای همین شروین هم لحنش را تغییر داد. - نه. اگر کار مهمی دارید بهشون زنگ بزنم؟ دختر مشتاقانه استقبال کرد: - واقعاً؟ اگر این کار رو بکنید کمک بزرگی کردید شروین گوشی اش را درآورد و تماس گرفت. وقتی صحبتش تمام شد گفت: - می گن نیم ساعت دیکه احتمالا برسن. حدود11 دختر که دید ماندنش فایده ندارد مأیوسانه گفت: - 11؟ خیلی دیره. امتحان شروع میشه. خیلی ممنون. لطف کردید و خواست برود که شروین با دیدن برگه هایی که دستش بودگفت: - سوال درسی دارید؟ دختر با تعجب گفت: - چی؟ شروین به برگه ها اشاره کرد. دختر که تازه متوجه شده بود گفت: - آها! بله. دیروز هم استاد نیومدن. از دوست هام هم کسی نتونست حل کنه - معلومه خیلی درس خونید که همیشه سوال دارید! نرگس لبخندی زورکی زد. شروین مردد بود که حرفش را بزند یا نه برای همین با صدایی آرام گفت: - می خواید بدید من یه نگاهی بهشون بندازم؟ دختر هم مردد بود. - آخه .... شروین که به نظر می رسید نرم تر شده گفت: ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۱۳۹ - نترسید. نمی خوام جواب اشتباه بدم دختر هم لبخند زد و برگه ها را داد. - فکر کنم بتونم یه چند تائیش رو حل کنم. البته به شرطی که اگر غلط بود بعداً طلبکار من نشید بعد سرش را بالا گرفت و منتظر جواب نرگس شد. نرگس نگاهی کوتاه به شروین کرد و گفت: - فکر کنم بهتر از هیچی باشه چند لحظه ای گذشت. شروین گفت: - خب؟ نرگس سربلند کرد و با نگاهی پرسشگر شروین را نگاه کرد. شروین پرسید: - ایستاده؟ نرگس که تازه متوجه شده بود لبخند کوتاهی زد و با کمی فاصله کنار شروین نشست... حل مسأله ها نیم ساعتی طول کشید. به محض اینکه نرگس رفت سرو کله شاهرخ پیدا شد. - خوبه، کم کم داری راه می افتی. خواستگاری هم کردی؟ شروین سرش را به طرف صدا برگرداند. - چی؟ - کی شیرینی می دی؟ شروین نیشخند زد. - مسخره - من که می دونم تو آخرش این کار رو می کنی فقط می خوای از زیر شیرینی در بری - خب تو که می دونی چرا عجله داری؟ - آخه دوست دارم قیافت رو ببینم. خیلی دیدنی میشه. تا دیروز سایش رو با تیر می زدی حالا با دسته گل و شیرینی بری خواستگاری شروین گفت: بعدشم به خوبی و خوشی تا آخر عمر کنار هم زندگی می کنیم؟ - حتماً و دستش را دراز کرد. شاهرخ دستش را گرفت و کشید تا از جایش کنده شود: - یحتمل! - تازگی ها زیاد سینما رفتی؟ - من خودم فیلم هندی سیارم! شروین ابروئی بالا برد. - ماجرا جالب شد! - راحله شاگرد من بود. همیشه باهم مشکل داشتیم. یه بار به خاطر 25 صدم درسش رو پاس نکردم. به خاطر این اتفاق یک ترم درسش دیرتر تموم شد اما حاضر نشد التماس کنه. من آدم مغروری بودم و انتظار داشتم همه بهم احترام بذارن حتی اگر اشتباه کنم!! اونم حاضر نبود فقط به خاطراینکه استادشم حرفم روقبول کنه. بعدها بهم گفت که چون اخلاقم رو میشناخته حاضر نشده بیاد - و تغییر احساسات از کجا شروع شد؟ - دنیا عوضی میشه. بعضی چیزا اونقدر آروم اتفاق می افته که خودت هم متوجه نمیشی. خود تو! چی شد یهو از اون حالت خروس جنگی در اومدی؟ - نمی دونم! شاید به خاطر موقعیت! - می بینی؟ آدم ها تجربه مشترک زیادی دارن - خب این دلیل نمی شه که من بخوام باهاش ازدواج کنم شاهرخ در اتاق را باز کرد. - می دونم و لبخند معنا داری زد. وقتی پشت میز قرار گرفت پرسید - خب؟ کتاب رو خوندی؟ - آره. جالب بود - همین؟ - از این داستان ها زیاده. قفسه های کتاب فروشی پره از این مدل قصه ها - اما این یه داستان نیست. یه زندگی واقعیه - آره. راستش اول از دستت ناراحت شدم فکر کردم برداشتی داستان زندگی منو نوشتی اما بعد که سال چاپش رو دیدم فهمیدم اشتباه کردم - زندگی تو؟ - آره. البته یه کم فرق داره. مثلا طرف پولدار نیست یا یه سری جزئیات دیگه شخصیت اصلیش با من تشابه فکری زیاده داره - اما تو که گفتی بین شما هیچ شباهتی نیست؟ - بین ما؟ منظورت چیه؟ - معلومه کتاب رو دقیق نخوندی ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️ ای که روشن شود از نور تو هرروز جهان روشنای دل من حضرت خورشید سلام السلام عليك يا صاحب الزمان( عج) ┄┄••❅💖❅••┄
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم32 حاج آقا چکار کنیم که گناه رو ترک کنیم ‼️⁉️‼️ بهش میگم به خاطر خدا
چگونه آقا بشیم؟؟ 🔶🔷🔷 آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی نیمه شبها میآمدند صداش میکردند آقا مرتضی....آقا مرتضی 🔶 میگفت می شنیدم که از چهار گوشه اتاق صدا میآمد و بیدارم میکردند برا نماز شب ✅❎✅ 🌺ببخشیدا ،خدا دل داره ....خدا چشم داره...خدا دست داره... متوجه ای چی میگم؟؟ خب خدا هم دل داره ،دلش تنگ شده برای مرتضی نازنینش میگه آقا مرتضی بلند شو 🌺🍀 جا لبه ایشون می‌فرماید دیدم بعضی شبها میگویند آقا مرتضی 🌺 بعضی شب ها میگویند مرتضی ☘☘ دقت کردم دیدم اون روزهایی که بیشتر مراقبت میکنم شبش می گو یند آقا مرتضی ✅ اون روزهای که مراقبتم کمتره میگویند مرتضی 💢♨️ 🔴حساب و کتاب داره.... 🍀🌺☘ خدایا ابهت این دو آیه کریمه رو تو دل ما بیفکن فمن يعمل مثقالة ذرة خيرأ يره 🌺 فمن يعمل مثقالة ذرة شرأ يره ✅الهی امین.. 🔰✅🔰✅ یه مدت که سر نماز ایستادیم دقت کنیم و نماز رو درست اجرا کنیم این یعنی نماز مودبانه ✅✅ برای اینکه عظمت خدا در دل ما بیفتد 〰🌸〰〰🌸〰 عزیزان تا میتونن پخش کنن یاعلی @mohabbatkhoda
محبت خدا
#اصلاح_خانواده ۲ 🔵در مجموعه ی خانواده متعالی ما چند تا موضوع مهم رو با هم بررسی کردیم. 🔰اول اینکه
۳ ✔️ پدر و مادرا و سایر مومنین باید برای ازدواج بهتر و زودتر جوانان مجرد اقدام کنن. 🔵همینطور برای خانم هایی که به هر دلیلی طلاق گرفتن و آقایونی که خانمشون رو طلاق دادن. 🌺برای اینها هم باید تلاش بشه. مخصوصا خانم هایی که مطلقه هستن و یا حتی بچه هم دارن.✔️✔️✔️ این یه نگاه خیلی زشت هست در جامعه ی ما که فکر میکنن زنی که مطلقه هست رو نباید گرفت! ⛔️⛔️ 🔴اون بنده خدا حق زندگی نداره؟!!! حتی پسران مجرد هم چه اشکالی داره با این طور خانم هایی ازدواج کنن؟ مگه حرامه؟! 🔰اتفاقا هم حلاله و هم قطعا ثوابش خیییییلی بیشتر از گرفتن یه دختر هست. چون دل یه مومن شاد میشه. زندگیش گرم میشه. ❗️چرا انقدر روح بعضیا کوچک هست؟ انصافا اگه شرایطی اینطوری پیش اومد نترس برو جلو 👌خدا میدونه که چقدر میتونی رشد کنی و خدا برات چیکار میکنه... میتونی در این زمینه مبارزه با نفس کنی؟! 🔹🔸🔹🔶🔷🔸 @mohabbatkhoda
🔱و من الناس من یعبد الله علی فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره حج /11👉 🔱قرآن می گوید : بعضی از مردم راه ایمان و را تا وقتی می روند که هم در آن راه تامین بشود ، همین قدر که ضربه ببینند به آن پشت می کنند . اینها نیستند.👌 🙄 🌀🌀🌀 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 *نامردیم اگه این کانال را فراموش کنیم!* ✔️ طرف پیام داد که بچه ها،نفوذی توی کانال داریم مراقب باشید! یکی پرسید چطور مگه؟! همان طرف قبلی نوشت: اینجا هم دست از سرمان برنمی دارند! مگه ندیدید عکس چند جسد(!!) را صبح گذاشته بودند؟! من نمی دانم تا کی می خواهند از این چیزها نون بخورند! یکی دیگر شکلک خنده ای فرستاد و پشت بندش نوشت: مملکت را عزاخونه کردن! یکی دیگه شکلک چهره عصبانی و قرمز شده را فرستاد و نوشته بود: اینها خودشون را پشت همین چیزها قایم کردند، هرکه رفت خدا بیامرزتش ، داداش ! زنده را بچسب! ♦️من فقط پیامها را می خواندم و هیچ نمی گفتم! یکی پیام داد، کانال ما برای پیامهای عشقی و نهایت پیامهایی از جنس آزادیه و نه از.... چند نفری هم که دیدند بحث کش پیدا کرد خیلی راحت از کانال بیرون زدند! – توی دنیای مجازی هم مثل دنیای حقیقی هم یکسری آدم خنثی و بیطرف داریم که یا تماشاچی هستند و یا بی تفاوت رد میشوند و خودشان را دردسر نمی دهند! ♦️طاقت نیاوردم و یه پیام فرستادم! نوشتم : می دانید کانال کمیل چیه؟! یکی پاسخ داد: نه! موضوعش چیه؟! لینکش چیه؟! نوشتم: اگه اون کانال و بچه هاش نبودند الان شما و من هم نبودیم! یکی با تمسخر نوشت: کانال متعلق به بچه های بالاست؟! مدیر کانالش کیه؟! نوشتم: آره مال بچه های بالاست؛اما نه آن بالایی که شما می شناسید! البته اول بالا نبودند مثل ما همین پایین بودند اما همان کانال سبب شد تا آن بالا بروند! یکی از همان دو آتیشه ها پیام داد: داداش یه کم زیر دیپلم بنویس ما هم بفهمیم! ♦️نوشتم: بهمن 61 در یه منطقه ای که رمل و شن های روان دارد، به نام عملیاتی انجام می شود؛منطقه ای که راه رفتن در آن بسیار سخت است، جوانهای همسن و سال امروز ما، رفتن تا جلوی دشمن را بگیرند! آن منطقه پر از میادین مین و کانالهایی مملو از اوانواع مین و فوگاز. عملیات توسط یه نامرد لو می ره! بچه های 2 گردان، توی کانال محاصره می شوند! آخرین مکالمه بسیم چی گردان با فرمانده لشکر اینه: شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها شهید شدن، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم"* بلاخره دشمن آن کانال را می گیره؛ زخمی ها را تیر خلاص می زنه و زنده به گورشان می کنه! و با بلدوزر رویشان خاک می ریزد و روی آنها تله های انفجاری می گذارد تا اگر بعد تفحص شدند باز شهید از ما بگیرند! 120 جوان توی عملیات توی آن کانال یا گودال شهید می شوند تا پای نحس دشمن به شهرمون نرسه و جرات نکنه تا به ناموسمان دست درازی کنند! آنها برای ما، برای کشورشان، برای اسلام رفتند اما امروز ما توی این کانال حتی از بردن نام و یاد آنها و دیدن تصویر آن گودال و منطقه و آن کانال شاکی می شویم! ♦️نوشتم برایشان: رفقا! بچه های گردان حنظله و کمیل، در کانال کمیل - 120 شهید فکه- قهرمانان حقیقی و ملی کشورمان هستند،قهرمانانی که مدال آور برای کشورمان بودند اما یک ریال طلب نکردند بلکه جانشان را دادند! تا پرچم کشورمان همیشه در اهتزاز باشد! این غرور نداره؟! ♦️از سال 61 تا سال 71 پیکرشان در آن منطقه ماند! و 71 با پیکرهایی متلاشی بازگشتند! 🌹یادداشتی از یکی از شهدای تفحص شده از کانال کمیل بجا مانده که بد نیست بچه های کانال بخوانند: *«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)!»* آن عکس که فرستادم عکس شهدای تفحص شده کانال کمیل بود! 🌹17 بهمن سالگرد عملیات والفجرمقدماتیه! خیلی نامردیه که حتی در کانال مجازی خودمان از بچه های باغیرت آن کانال حقیقی و شهدای ان عملیات یادی نکنیم! ✅ بعد از پاسخ، همان نفری که اول اعتراض کرد پیام داد: شرمنده! ما مخلص بچه های کانالهای حقیقی هستیم! 📡انتشار حداکثری با شما
🌺🌺🌺🌺 اَلسّلامُ عَلیکَ یا بقیَّه اللهِ یا اباصالح المهدی،یاخلیفه الرّحمن ویاشریک القرآن یاامامَ الانسِ والجانّ. 🌺🌺🌺🌺 @mohabbatkhoda
💙 از اول دل نبند 💙 💢 ما آدمها اول خود را به چیزهایی علاقمند و وابسته می کنیم، 😐❗️ بعد خود را نیازمند به آنها می بینیم،😑❗️ ❌ بعد وقتی به این نیازهای جعلی خود نمی رسیم👈 بی قرار می شویم.😟❗️ 💠بعد برای برطرف کردن این بی قراری ها،👈 وابستگی های دیگر درست می کنیم❌⛔️❌ 🔰بعد وقتی به آن ها هم نمی رسیم درمانده می شویم😞⚠️ ⛔️کاش از اول دل نمی بستیم.⛔️ 🌹 علیرضا پناهیان 🌹 @mohabbatkhoda
🚫 کبیره‌ای به نام غیبت 📖يا أَيُّهَااَلَّذِينَ آمَنوا لاٰ يغْتَبْ بعْضكُمْ بَعْضا أَيحِب أَحَدُكُمْ أَنْ يَأكلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيتا فَكَرِهتموهُ واِتَّقُوا اَللّٰه إِن اَللّٰهَ توابٌ رَحيم(حجرات/۱۲) 👈اى کسانى که ایمان آورده اید بعضى ازشما غیبت بعضى دیگر را نکند؛آیا کسى ازشما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟از آن کراهت دارید پس ازخدا بترسید،که خدا توبه پذیر مهربان است(حجرات/۱۲) ⭕️دور و برت رو نگاه کن خیلی‌ها دارن گوشت آدم مرده به خوردت میدن! ☝️مورد داشتيم طرف سوسيس کالباس نميخورده،میگفته گوشتش مطمئن نيست😏 بعد راحت غيبت ميکرده،انگار گوشت میّت مطمئنه😔 📢زیباترین رژیم، دست کشیدن از خوردن گوشت مردم است 👈 غیبت نکنیم❌ 🔹بخاطر همین بزرگان فرمودند: 👈یکی از مراقبات انسان اینه که صادرات و واردات دهانش را مراقب باشه 📢بیائید در مجلس غیبت،غیبت کنیم (حضور نداشته باشیم) چرا غیبت⁉️ 🔸هرگاه عیبی در من دیدی به خودم خبر بده،نه کسی دیگه،چون تغییر اون عیب دست منه 🔹کار اولت ثواب داره ونصیحته، اما گزینه دوم غیبت حساب میشه وگناه کبیره ست 🔸چرا موقعی که چیز منفی در کسی می‌بینیم،جز خودش همه را خبر دار میکنیم⁉️ 🔹نصیحت کن،اما رسوا نکن 🔹سرزنش کن،اما جریحه‌دار نکن 🗣 بهشت؛وعده دور از دسترسی نیست،اگر بی‌ بهانه خوب باشیم روز قیامت نیکی‌هایمان را به محبوبتری فرد زندگیمان نخواهیم داد،اما مجبور می‌شویم نیکی‌هایمان را به کسی بدهیم که از او متنفر بودیم، کسی که غیبتش را کرده‌ایم @mohabbatkhoda