eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۱۳۸ - اما من با علی و هادی چه نقطه مشترکی دارم؟ - همون نقاط مشترکی که با من داشتی - اما هادی از یه دنیای دیگه است - تجربه یه دنیای جدید که بد نیست شروین خندید. - توجیه شدی که با من حرف می زنی؟ هادی وقتی نماز می خونه انگار داره مستقیم با خدا حرف می زنه اما من حتی بلد نیستم درست وضو بگیرم. تو یا هنوز منو نمیشناسی یا خیلی خوش خیالی - خب شروع کن! همه چیز از یه نقطه شروع می شه از نقطه ای که تصمیم می گیری - امکان نداره - هر چیزی رو که باور کنی امکان پذیر میشه. اگر بهت ثابت شد که اشتباه می کنی چی؟ - چیو اشتباه می کنم؟ اینکه من مثل اون نیستم؟ - اینکه هادی هم از دنیای توئه. یکی درست عین تو فقط تصمیم گرفته - بی خیال شاهرخ. ما رو گرفتی؟ به اندازه کافی خسته هستم. حوصله شوخی ندارم بعد با حالتی که حاکی از ناباوری بود گفت: - اونم مثل توئه! حتما ! شاهرخ فقط لبخند زد... دم در خانه شاهرخ از ماشین که پیاده شد کیفش را روی صندلی گذاشت و کتابی را بیرون آورد و به طرف شروین گرفت و گفت: - اینو بخون شروین کتاب را گرفت. - بخون و نظرت رو راجع بهش بهم بگو شروین نگاهی به حجم کتاب انداخت. خیلی قطور نبود. شاهرخ گفت: - وقت زیادی نمی خواد - باشه، فعلا - خداحافظ فصل بیست و نهم چند روزی را که بین دو امتحانش تعطیل بود فرصت خوبی بود. امتحانش سخت نبود برای همین بیشتر وقتش را برای خواندن کتاب گذاشت. تا نیمه های شب بیدار بود. آنقدر که خواب می رفت و کتاب از دستش می افتاد. روز سوم در حیاط دانشکده منتظر شاهرخ بود. روی صندلی لم داده بود و درحالکیه در افکار خودش غرق بود به حوض وسط حیاط دانشکده خیره شده بود که... - آقای کسرایی؟ سر چرخاند. آنقدر ذهنش مشغول بود که متوجه نشد این قیافه همان دختری است که هیچ وقت از دیدنش خوشحال نمی شد برای همین بدون هیچ عکس العملی جواب داد. - بله؟ - استاد مهدوی نیومدن. شما نمی دونید کی میان؟ - نه. چرا از من می پرسید؟از دفتر بخش بپرسید - آخه شما همیشه باهاشون هستید. نمی دونین کجان؟ شروین که انگار یکدفعه به خودش آمده و فهمیده بود چه کسی جلویش ایستاده با حالتی نیشدار گفت: - فعلا می بینین ین که با من نیستن دختر نگران نگاهی به در دانشکده انداخت و با درماندگی پرسید: - یعنی هیچ خبری ازشون ندارید؟ به نظر نمی آمد در وضع مناسبی باشد چرا که رفتارش نشان میداد موقتاً کینه های قدیمی را فراموش کرده. شاید برای همین شروین هم لحنش را تغییر داد. - نه. اگر کار مهمی دارید بهشون زنگ بزنم؟ دختر مشتاقانه استقبال کرد: - واقعاً؟ اگر این کار رو بکنید کمک بزرگی کردید شروین گوشی اش را درآورد و تماس گرفت. وقتی صحبتش تمام شد گفت: - می گن نیم ساعت دیکه احتمالا برسن. حدود11 دختر که دید ماندنش فایده ندارد مأیوسانه گفت: - 11؟ خیلی دیره. امتحان شروع میشه. خیلی ممنون. لطف کردید و خواست برود که شروین با دیدن برگه هایی که دستش بودگفت: - سوال درسی دارید؟ دختر با تعجب گفت: - چی؟ شروین به برگه ها اشاره کرد. دختر که تازه متوجه شده بود گفت: - آها! بله. دیروز هم استاد نیومدن. از دوست هام هم کسی نتونست حل کنه - معلومه خیلی درس خونید که همیشه سوال دارید! نرگس لبخندی زورکی زد. شروین مردد بود که حرفش را بزند یا نه برای همین با صدایی آرام گفت: - می خواید بدید من یه نگاهی بهشون بندازم؟ دختر هم مردد بود. - آخه .... شروین که به نظر می رسید نرم تر شده گفت: ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۱۳۹ - نترسید. نمی خوام جواب اشتباه بدم دختر هم لبخند زد و برگه ها را داد. - فکر کنم بتونم یه چند تائیش رو حل کنم. البته به شرطی که اگر غلط بود بعداً طلبکار من نشید بعد سرش را بالا گرفت و منتظر جواب نرگس شد. نرگس نگاهی کوتاه به شروین کرد و گفت: - فکر کنم بهتر از هیچی باشه چند لحظه ای گذشت. شروین گفت: - خب؟ نرگس سربلند کرد و با نگاهی پرسشگر شروین را نگاه کرد. شروین پرسید: - ایستاده؟ نرگس که تازه متوجه شده بود لبخند کوتاهی زد و با کمی فاصله کنار شروین نشست... حل مسأله ها نیم ساعتی طول کشید. به محض اینکه نرگس رفت سرو کله شاهرخ پیدا شد. - خوبه، کم کم داری راه می افتی. خواستگاری هم کردی؟ شروین سرش را به طرف صدا برگرداند. - چی؟ - کی شیرینی می دی؟ شروین نیشخند زد. - مسخره - من که می دونم تو آخرش این کار رو می کنی فقط می خوای از زیر شیرینی در بری - خب تو که می دونی چرا عجله داری؟ - آخه دوست دارم قیافت رو ببینم. خیلی دیدنی میشه. تا دیروز سایش رو با تیر می زدی حالا با دسته گل و شیرینی بری خواستگاری شروین گفت: بعدشم به خوبی و خوشی تا آخر عمر کنار هم زندگی می کنیم؟ - حتماً و دستش را دراز کرد. شاهرخ دستش را گرفت و کشید تا از جایش کنده شود: - یحتمل! - تازگی ها زیاد سینما رفتی؟ - من خودم فیلم هندی سیارم! شروین ابروئی بالا برد. - ماجرا جالب شد! - راحله شاگرد من بود. همیشه باهم مشکل داشتیم. یه بار به خاطر 25 صدم درسش رو پاس نکردم. به خاطر این اتفاق یک ترم درسش دیرتر تموم شد اما حاضر نشد التماس کنه. من آدم مغروری بودم و انتظار داشتم همه بهم احترام بذارن حتی اگر اشتباه کنم!! اونم حاضر نبود فقط به خاطراینکه استادشم حرفم روقبول کنه. بعدها بهم گفت که چون اخلاقم رو میشناخته حاضر نشده بیاد - و تغییر احساسات از کجا شروع شد؟ - دنیا عوضی میشه. بعضی چیزا اونقدر آروم اتفاق می افته که خودت هم متوجه نمیشی. خود تو! چی شد یهو از اون حالت خروس جنگی در اومدی؟ - نمی دونم! شاید به خاطر موقعیت! - می بینی؟ آدم ها تجربه مشترک زیادی دارن - خب این دلیل نمی شه که من بخوام باهاش ازدواج کنم شاهرخ در اتاق را باز کرد. - می دونم و لبخند معنا داری زد. وقتی پشت میز قرار گرفت پرسید - خب؟ کتاب رو خوندی؟ - آره. جالب بود - همین؟ - از این داستان ها زیاده. قفسه های کتاب فروشی پره از این مدل قصه ها - اما این یه داستان نیست. یه زندگی واقعیه - آره. راستش اول از دستت ناراحت شدم فکر کردم برداشتی داستان زندگی منو نوشتی اما بعد که سال چاپش رو دیدم فهمیدم اشتباه کردم - زندگی تو؟ - آره. البته یه کم فرق داره. مثلا طرف پولدار نیست یا یه سری جزئیات دیگه شخصیت اصلیش با من تشابه فکری زیاده داره - اما تو که گفتی بین شما هیچ شباهتی نیست؟ - بین ما؟ منظورت چیه؟ - معلومه کتاب رو دقیق نخوندی ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️ ای که روشن شود از نور تو هرروز جهان روشنای دل من حضرت خورشید سلام السلام عليك يا صاحب الزمان( عج) ┄┄••❅💖❅••┄
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم32 حاج آقا چکار کنیم که گناه رو ترک کنیم ‼️⁉️‼️ بهش میگم به خاطر خدا
چگونه آقا بشیم؟؟ 🔶🔷🔷 آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی نیمه شبها میآمدند صداش میکردند آقا مرتضی....آقا مرتضی 🔶 میگفت می شنیدم که از چهار گوشه اتاق صدا میآمد و بیدارم میکردند برا نماز شب ✅❎✅ 🌺ببخشیدا ،خدا دل داره ....خدا چشم داره...خدا دست داره... متوجه ای چی میگم؟؟ خب خدا هم دل داره ،دلش تنگ شده برای مرتضی نازنینش میگه آقا مرتضی بلند شو 🌺🍀 جا لبه ایشون می‌فرماید دیدم بعضی شبها میگویند آقا مرتضی 🌺 بعضی شب ها میگویند مرتضی ☘☘ دقت کردم دیدم اون روزهایی که بیشتر مراقبت میکنم شبش می گو یند آقا مرتضی ✅ اون روزهای که مراقبتم کمتره میگویند مرتضی 💢♨️ 🔴حساب و کتاب داره.... 🍀🌺☘ خدایا ابهت این دو آیه کریمه رو تو دل ما بیفکن فمن يعمل مثقالة ذرة خيرأ يره 🌺 فمن يعمل مثقالة ذرة شرأ يره ✅الهی امین.. 🔰✅🔰✅ یه مدت که سر نماز ایستادیم دقت کنیم و نماز رو درست اجرا کنیم این یعنی نماز مودبانه ✅✅ برای اینکه عظمت خدا در دل ما بیفتد 〰🌸〰〰🌸〰 عزیزان تا میتونن پخش کنن یاعلی @mohabbatkhoda
محبت خدا
#اصلاح_خانواده ۲ 🔵در مجموعه ی خانواده متعالی ما چند تا موضوع مهم رو با هم بررسی کردیم. 🔰اول اینکه
۳ ✔️ پدر و مادرا و سایر مومنین باید برای ازدواج بهتر و زودتر جوانان مجرد اقدام کنن. 🔵همینطور برای خانم هایی که به هر دلیلی طلاق گرفتن و آقایونی که خانمشون رو طلاق دادن. 🌺برای اینها هم باید تلاش بشه. مخصوصا خانم هایی که مطلقه هستن و یا حتی بچه هم دارن.✔️✔️✔️ این یه نگاه خیلی زشت هست در جامعه ی ما که فکر میکنن زنی که مطلقه هست رو نباید گرفت! ⛔️⛔️ 🔴اون بنده خدا حق زندگی نداره؟!!! حتی پسران مجرد هم چه اشکالی داره با این طور خانم هایی ازدواج کنن؟ مگه حرامه؟! 🔰اتفاقا هم حلاله و هم قطعا ثوابش خیییییلی بیشتر از گرفتن یه دختر هست. چون دل یه مومن شاد میشه. زندگیش گرم میشه. ❗️چرا انقدر روح بعضیا کوچک هست؟ انصافا اگه شرایطی اینطوری پیش اومد نترس برو جلو 👌خدا میدونه که چقدر میتونی رشد کنی و خدا برات چیکار میکنه... میتونی در این زمینه مبارزه با نفس کنی؟! 🔹🔸🔹🔶🔷🔸 @mohabbatkhoda
🔱و من الناس من یعبد الله علی فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره حج /11👉 🔱قرآن می گوید : بعضی از مردم راه ایمان و را تا وقتی می روند که هم در آن راه تامین بشود ، همین قدر که ضربه ببینند به آن پشت می کنند . اینها نیستند.👌 🙄 🌀🌀🌀 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جایگاه زن قبل از انقلاب و بعد از انقلاب @mohabbatkhoda
🔴 *نامردیم اگه این کانال را فراموش کنیم!* ✔️ طرف پیام داد که بچه ها،نفوذی توی کانال داریم مراقب باشید! یکی پرسید چطور مگه؟! همان طرف قبلی نوشت: اینجا هم دست از سرمان برنمی دارند! مگه ندیدید عکس چند جسد(!!) را صبح گذاشته بودند؟! من نمی دانم تا کی می خواهند از این چیزها نون بخورند! یکی دیگر شکلک خنده ای فرستاد و پشت بندش نوشت: مملکت را عزاخونه کردن! یکی دیگه شکلک چهره عصبانی و قرمز شده را فرستاد و نوشته بود: اینها خودشون را پشت همین چیزها قایم کردند، هرکه رفت خدا بیامرزتش ، داداش ! زنده را بچسب! ♦️من فقط پیامها را می خواندم و هیچ نمی گفتم! یکی پیام داد، کانال ما برای پیامهای عشقی و نهایت پیامهایی از جنس آزادیه و نه از.... چند نفری هم که دیدند بحث کش پیدا کرد خیلی راحت از کانال بیرون زدند! – توی دنیای مجازی هم مثل دنیای حقیقی هم یکسری آدم خنثی و بیطرف داریم که یا تماشاچی هستند و یا بی تفاوت رد میشوند و خودشان را دردسر نمی دهند! ♦️طاقت نیاوردم و یه پیام فرستادم! نوشتم : می دانید کانال کمیل چیه؟! یکی پاسخ داد: نه! موضوعش چیه؟! لینکش چیه؟! نوشتم: اگه اون کانال و بچه هاش نبودند الان شما و من هم نبودیم! یکی با تمسخر نوشت: کانال متعلق به بچه های بالاست؟! مدیر کانالش کیه؟! نوشتم: آره مال بچه های بالاست؛اما نه آن بالایی که شما می شناسید! البته اول بالا نبودند مثل ما همین پایین بودند اما همان کانال سبب شد تا آن بالا بروند! یکی از همان دو آتیشه ها پیام داد: داداش یه کم زیر دیپلم بنویس ما هم بفهمیم! ♦️نوشتم: بهمن 61 در یه منطقه ای که رمل و شن های روان دارد، به نام عملیاتی انجام می شود؛منطقه ای که راه رفتن در آن بسیار سخت است، جوانهای همسن و سال امروز ما، رفتن تا جلوی دشمن را بگیرند! آن منطقه پر از میادین مین و کانالهایی مملو از اوانواع مین و فوگاز. عملیات توسط یه نامرد لو می ره! بچه های 2 گردان، توی کانال محاصره می شوند! آخرین مکالمه بسیم چی گردان با فرمانده لشکر اینه: شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها شهید شدن، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم"* بلاخره دشمن آن کانال را می گیره؛ زخمی ها را تیر خلاص می زنه و زنده به گورشان می کنه! و با بلدوزر رویشان خاک می ریزد و روی آنها تله های انفجاری می گذارد تا اگر بعد تفحص شدند باز شهید از ما بگیرند! 120 جوان توی عملیات توی آن کانال یا گودال شهید می شوند تا پای نحس دشمن به شهرمون نرسه و جرات نکنه تا به ناموسمان دست درازی کنند! آنها برای ما، برای کشورشان، برای اسلام رفتند اما امروز ما توی این کانال حتی از بردن نام و یاد آنها و دیدن تصویر آن گودال و منطقه و آن کانال شاکی می شویم! ♦️نوشتم برایشان: رفقا! بچه های گردان حنظله و کمیل، در کانال کمیل - 120 شهید فکه- قهرمانان حقیقی و ملی کشورمان هستند،قهرمانانی که مدال آور برای کشورمان بودند اما یک ریال طلب نکردند بلکه جانشان را دادند! تا پرچم کشورمان همیشه در اهتزاز باشد! این غرور نداره؟! ♦️از سال 61 تا سال 71 پیکرشان در آن منطقه ماند! و 71 با پیکرهایی متلاشی بازگشتند! 🌹یادداشتی از یکی از شهدای تفحص شده از کانال کمیل بجا مانده که بد نیست بچه های کانال بخوانند: *«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)!»* آن عکس که فرستادم عکس شهدای تفحص شده کانال کمیل بود! 🌹17 بهمن سالگرد عملیات والفجرمقدماتیه! خیلی نامردیه که حتی در کانال مجازی خودمان از بچه های باغیرت آن کانال حقیقی و شهدای ان عملیات یادی نکنیم! ✅ بعد از پاسخ، همان نفری که اول اعتراض کرد پیام داد: شرمنده! ما مخلص بچه های کانالهای حقیقی هستیم! 📡انتشار حداکثری با شما
🌺🌺🌺🌺 اَلسّلامُ عَلیکَ یا بقیَّه اللهِ یا اباصالح المهدی،یاخلیفه الرّحمن ویاشریک القرآن یاامامَ الانسِ والجانّ. 🌺🌺🌺🌺 @mohabbatkhoda