eitaa logo
محبت خدا
308 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
💐سخاوت، بهترين وسيله ارتباط 💥الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِم 🌸بخشش بیش از خویشاوندی محبت می آورد. 📚 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
84 لحظاتی محو زیبایی چشم‌نواز ش شدم و سپس با صدایی که از شور و شعف به لکنت افتاده بود، گفتم: »مجید! دستت درد نکنه! من... من اصلاً فکرش هم نمیکردم! وای مجید! خیلی قشنگه!« کاغذ کادو را از دستم گرفت و در جواب هیجان پر ذوقم، با متانت پاسخ داد: »این پیش قشنگیِ تو هیچی نیس!« نگاهش کردم و با لحنی که حالا پیوندی از قدردانی و نگرانی بود، پرسیدم: »مجید جان! این هدیه به این گرونی فقط برای یه شب تنهایی منه؟« چشمانش را به زیر ِ انداخت، لحظاتی سکوت کرد و بعد با حیایی لبریز مهربانی پاسخ داد: »هم آره هم نه! راستش هدیه روز زن هم هست!« و در مقابل نگاه پرسشگرم، صادقانه اعتراف کرد: »خب امروز تولد حضرت زهراست که هم روز مادره و هم روز زن!« سپس چشمانش در غمی کهنه نشست و زمزمه کرد: »من هیچ وقت نتونستم همچین روزی برای مامانم چیزی بخرم! ولی همیشه برای عزیز یه هدیه کوچیک میگرفتم!« و بعد لبخندی شیرین در چشمانش درخشید: »حالا امسال اولین سالی بود که میتونستم برای همسر نازنینم هدیه بخرم!« میدانستم که بخاطر تسننِ من، از گفتن مناسبت امروز اینهمه طفره میرفت و نمیخواستم برای بیان احساسات مذهبی‌اش پیش من، احساس غریبی کند که لبخندی زدم و گفتم: »ما هم برای حضرت فاطمه احترام زیادی قائل هستیم.« سپس نگاهی به پلاک انداختم و با شیرین زبانی زنانه ام ادامه دادم: »به هر مناسبتی که باشه، خیلی نازه! من خیلی ِ ازش خوشم اومد!« و بعد با شیطنت پرسیدم: »راستی کی وقت کردی اینو بخری؟« و او پاسخ داد: »دیروز قبل از اینکه برم پالایشگاه، رفتم بازار خریدم!« سپس زنجیر را از میان انگشتانم گرفت و با عشقی که بیش از سرانگشتانش از نگاهش می چکید، گردنبند را به گردنم بست. سپس با شرمندگی عاشقانه‌ای نگاهم کرد و گفت: »راستی صبح جایی باز نبود که شیرینی بخرم! شرمنده عزیزم!« که به آرامی خندیدم و گفتم: »عیب نداره مجید جان! حالا بشین تا من برات چایی بریزم!« ولی قبل از اینکه برخیزم، پیش دستی کرد و با گفتن »من میریزم!« با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همچنان صدایش از آشپزخانه میآمد :»امروز روز زنه! یعنی خانمها باید استراحت کنن!« از اینهمه مهربانی بی‌ریا و زیبایش، دلم لبریز شعف شد! او شبیه که نه، برتر از آن چیزی بود که بارها از خدا تمنا کرده و در آرزوی همسری اش، به سینه بسیاری از خواستگارانم دستَ رد زده بودم! @mohabbatkhoda
85 نماز مغربم که تمام شد، سجاده ام را جمع کردم و از اتاق خارج شدم که دیدم مجید تازه نمازش را شروع کرده است. به گونه‌ای که در دیدش نباشم، روی یکی از مبلها به تماشای نماز خواندنش نشستم. دستهایش را روی هم نمیگذاشت، در پایان قرائت سوره حمد »آمین« نمیگفت، قنوت میخواند و بر مُهر سجده میکرد. هر بار که پیشانی‌اش را بر ُ مهر می گذاشت، دلم پر میزد تا برای یکبار هم که شده، تمنا کنم تا دیگر این کار را نکند. سجده بر تکه ِ ای گل، صورت خوشی نداشت و به نظرم تنها نوعی بدعت بود. اما عهد نانوشته ما در این پیوند زناشویی، احترام به عقاید یکدیگر و آزادی ادای آداب مذهبی مان بود و دلم نمیخواست این عهد را بشکنم، هرچند در این یک ماه و نیم زندگی مشترک، آنقدر قلبهایمان یکی شده و آنچنان روحمان با هم آمیخته شده بود که احساس میکردم میتوانم از او طلب کنم هر چه میخواهم! میدانستم که او بنا بر عادت شیعیان، نماز مغرب و عشاء را در یک نوبت میخواند و همین که سلام نماز مغرب را داد، صدایش کردم: »مجید!« ظاهرا ً متوجه حضورم نشده بود که سرش را به سمتم برگرداند و با تعجب گفت: »تو اینجا نشستی؟ فکر کردم سر ِ نمازی.« لبخندی زدم و به جای جواب، پرسیدم: »مجید! اگه من ازت یه چیزی بخوام، قبول میکنی؟« از آهنگ صدایم، فهمید خبری شده که به طور کامل به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: »خدا کنه که از دستم بر بیاد!« نفس عمیقی کشیدم و گفتم: »از دستت بر میاد! فقط باید بخوای!« و او با اطمینان پاسخ داد: »بگو الهه جان!« از جایم بلند شدم، با گامهایی آهسته به سمتش رفتم، خم شدم و از میان جانماز مخملی سبز رنگش، مهر را برداشتم و مقابلش روی زمین نشستم. مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، لبخندی مهربان زد و با نگاهش منتظر ماند تا حرفم را بزنم. با چشمانی که @mohabbatkhoda
86 رنگی از تمنا گرفته بود، نگاهش کردم و گفتم: »مجید جان! میشه نماز عشاء رو بدون مهر بخونی؟« به عمق چشمانم دقیق شد و من با لحنی لطیفتر ادامه دادم: »مجید! مگه زمان پیامبر^+ ُ مهر بوده؟ مگه پیامبر^+ از مُهر استفاده میکرده؟ پس چرا تو روی مهر سجده میکنی؟« سرش را پایین انداخت و با سر انگشتانش تار و پور سجاده اش را به بازی گرفت تا با اعتماد به نفس ادامه دهم: »آخه چه دلیلی داره که روی مهر سجده کنی؟ آخه این یه تیکه گل...« که سرش را بالا آورد و طوری نگاهم کرد که دیگر نتواستم ادامه دهم. گمان کردم از حرفهایم ناراحت شده که برای چند لحظه بی‌آنکه کلامی بگوید، تنها نگاهم میکرد. سپس لبخندی لبریز عطوفت بر صورتش نقش بست. دستش را روی زمین عصا کرد و با قدرت از جایش بلند شد، رو به قبله کرد و به جای هر جوابی، دستهایش را بالا برد، تکبیر گفت و نمازش را شروع کرد در حالی که مهرش در دستان من مانده و روی جانمازش جز یک تسبیح سرخ رنگ چیزی نبود. همانطور که پشتش نشسته بودم، محو قامت مردانه‌اش شده و نمیتوانستم باور کنم که به این سادگی سخنم را قبول کرده باشد. با هر رکوع و سجودی که انجام میداد، نگاه مرا هم با خودش میبُرد تا به چشم خود ببینم پیشانی بلندش روی مخمل جانماز به سجده میرود. یعنی دل او به بهانه محبت من اینچنین نرم شده بود؟ یعنی ممکن بود که باقی گامهایش را هم با همین صلابت بردارد و به مذهب اهل تسنن درآید؟ یعنی باید باور میکردم که تحقق آرزو و استجابت دعایم در چنین شبی مقدر شده است؟ حتی پلک هم نمیزدم تا لحظه‌ای از نمازش را از دست ندهم تا سلام داد. جرأت نداشتم چیزی بگویم، مبادا رؤیای شیرینی که برابر چشمانم جان گرفته بود، از دستم برود. همچنانکه رو به قبله نشسته بود، لحظاتی به جانمازش نگاه کرد، سپس آهسته به سمتم برگشت. چشمانش همچنان مهربان بود و همچون همیشه میخندید. به ُ مهرش که در دستانم مانده بود، نگاهی کرد و بعد به میهمانی چشمان منتظر و مشتاقم آمد و آهسته زمزمه کرد: »الهه جان! من... من از این نمازی که خوندم هیچ لذتی نبردم!« شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 ✨✨✨✨ 💖 سلام علی آل یاسین خورشید عالم تاب من سلام حتی اگر در پس ابرهای غیبت پنهان باشی باز هم صبحی که شروعش با توست خورشیدش دیگر اضافیست ⚫️ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند ،امام حسین که فقط این تن نیست، حسین که مثل من و شما نیست؛ حسین یک مکتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود. دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین را کشت و تمام شد .،ولی بعد فهمید که مرده حسین از زنده حسین مزاحم تر است ، تربت حسین کعبه صاحبدلان است.✨👌 زینب هم به یزید همین را گفت ، گفت : اشتباه کردی ،《کد کیدک و اسع سعیک ، ناصب جهدک ، فوالله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا》✨👉 《هر نقشه ای که داری به کار ببر ، ولی. مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا و ؛ برادر من در زندگی اش طور دیگر است ، او نمرد ، بلکه زنده تر شد 》✔️👌 آن وقت مرثیه گو ها مثل مرثیه گو های الان نبودند . کمیت مرثیه گو بود ، دعبل خزائی مرثیه گو بود ؛ همان دعبل خزائی که گفت : پنجاه سال است که من دار خودم را به دوش کشیده ام. او طوری مرثیه می گففت که تخت خلفای اموی و عباسی را می کرد . او که محتشم نبود . شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته اند 😒 کمیت که این جور نبوده ؛ یک قصیده که می گفت دنیا را متزلزل می کرد ، ولی با تاریخچه ی حسین ، با. نام حسین با مرثیه حسین .👌✔️ دیدند عجب ! قبر حسین هم مصیبتی شده برای ما .🤔 تصمیم گرفتند که قبرش را از بین ببرند . قبرش را خراب کردند ، تمام آثار آن را محو کردند ، پستی و بلندی های زمین را یکسان کردند ، به محل قبر آب انداختند به طوری که احدی در آن سرزمین نفهمد که قبر حسین در کدام نقطه بوده است . 💦🌊💦🌊 اما مگر شد ؟ حتی روی آوردن مردم به آن بیشتر شد.💞 خود متوکل یک سر مغنیه (خانم خواننده رقاصه) دارد . یک وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت .گفتند نیست . گفت کجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است. بعد از مدتی که آمد ، متوکل از او سوال کرد : کجا رفته بودی؟ جواب داد : برای زیارت به مکه رفته بودم . متوکل گفت : الان که وقت زیارت مکه نیست ؛ نه ماه ذی الحجه است که وقت حج باشد و نه ماه رجب است که وقت عمره باشد ، و اصرار کرد که باید بگویی کجا رفته بودی . بالاخره معلوم شد این زن به بن علی رفته بود که متوکل آتش گرفت ، فهمید نام حسین را نمی شود فراموشاند.👌👌 💞💞 کتاب نهضت حسینی_استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله 👉 🌅🏴🌅🏴🌅🏴 @mohabbatkhoda
حضرت امام على عليه السلام  لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجاً وَ رَزَقَهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ.   اگر آسمان ها و زمين راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پيشه كند، خداوند حتما راه گشايشى براى او فراهم خواهد كرد و از جايى كه گمان ندارد روزى اش خواهد داد. عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 416 ، ح 7068 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شهـــید مرتضی آوینی: چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد.  باب بسته شد باب  (مبارزه با نفس) که بسته نیست @mohabbatkhoda