5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 امید به نصرت پروردگار....
استاد پناهیان
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#آزادی_انسان 🌱🌱 1⃣2⃣7⃣ #معنای_صحیح_انتظار_فرج #انتظار_ظهور یعنی چه ؟❓🤔 《افضل الاعمال انتظار فر
#آزادی_انسان 🌱🌱
1⃣2⃣8⃣
#رویای_یکی_از_علمای_بزرگ
⚜اباعبدالله درشب عاشورا فرمود:
((من اصحابی بهتر و باوفاتراز اصحاب خودم سراغ ندارم.))👌
یکی از علمای بزرگ شیعه گفته بود:
من باور نداشتم که این جمله را اباعبدالله فرموده باشد؛
به این دلیل که با خودم فکر میکرم اصحاب امام حسین خیلی هنر نکردند،
بلکه دشمن خیلی شقاوت به خرج داد.
🔻امام حسین است؛ریحانه پیغمبر است؛امام زمان است؛فرزند علی است؛فرزند زهراست؛هرمسلمان عادی هم اگر امام حسین را در آن وضع میدید،اورایاری میکرد.👌
🌀آنها که یاری کردند،خیلی قهرمانی به خرج ندادند،آنها که یاری نکردند،خیلی مردم بدی بودند.
این عالم میگوید:
🔺مثل این که خدای متعال میخواست مرا از این غفلت و جهالت واشتباه بیرون بیاورد.
🌙شبی در عالم رویا دیدم صحنه کربلاست و من هم در خدمت اباعبدالله ، آمده ام اعلام آمادگی می کنم .✨💫
✨خدمت حضرت رفتم ، سلام کردم ، گفتم : یاین رسول الله ! من برای یاری شما آمده ام جز ء اصحاب شما باشم.👌
فرمود : به موقع به تو دستور می دهیم .
وقت نماز شد .
(ما در کتب مقتل خوانده بودیم که #سعید_بن_عبدالله_حنفی و افراد دیگری آمدند خود را #سپر_اباعبدالله علیه السلام قرار دادند ، تا ایشان نماز بخواند.)
✨فرمود : ما می خواهیم نماز بخوانیم . تو اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند ، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی .
گفتم چشم می ایستم .👌
من جلوی حضرت ایستادم ، حضرت مشغول نماز شدند .
دیدم یک تیر دارد با سرعت به طرف حضرت می آید .
تا نزدیک من شد ، بی اختیار خودم را خم کردم .
ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس اباعبدالله علیه السلام اصابت کرد .😔😥
در عالم رویا گفتم : 《استغفرالله ربی و اتوب الیه》عجب کار بدی شد ! دیگر نمی گذارم.
دفعه دوم تیری آمد ، تا نزدیک من شد دوباره خم شدم . باز به حضرت خورد!😔
🙄🤔
دفعه سوم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد.
ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی کرد و
فرمود :
《ما رایت اصحابا ابر و اوفی من اصحابی》👉😭
اصحابی بهتر و وفادارتر از اصحاب خودم پیدا نکردم . 👉👌
در خانه خود نشسته و مرتب می گویید :《یا لیتنا کنا معک فنوز فوزا عظیما》؛
ای کاش ما هم می بودیم ،ای کاش ما هم به این رستگاری نائل می شدیم .
پای عمل به میان نیامده است تا معلوم شود که در عمل هم چنین هستید یا نه .
اصحاب من #مرد_عمل بودند ، نه مرد حرف و زبان.👌
😔😭
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب👉
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺لعنت الله علی قوم ظالمین اینا با دین مشکل دارن با امام حسین مشکل دارن / انتقاد شدید حجت الاسلام سید حسین مومنی به رئیس جمهور
👈«اخبار مهم در «ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸حجاب در دنیا در حال پیشروی است🔸
عده ای میخواهند «بی حجابی» را عادیسازی کنند. در مقابل، انقلاب اسلامی دارد «#حجاب» را در عالَم #عادیسازی میکند، نظام، خوب برخورد میکند!
ببینید من درعینحالی که میگویم بدحجابی چه مقدار خطرناک است، اما وقتی این خانم میرود برای مسابقات تیراندازی، این نشانه ی پیشروی شما است. چون دارید حجاب را میبرید داخل محیط هایی که اصلاً نمیتوانستند حجاب را تحمل کنند!
اینها با نظر رهبری است و از #خوش_فهمی او است که این کارها را میکند. نمیخواهد حجاب را دستکم بگیرد. اما قومی که اصلاً سرِ پوشیده را خرافات میدانستند، وقتی مشاهده میکنند که زنی با سرِ پوشیده آمده و بازی میکند، درباره او فکر بهتری میکنند. حجاب در حال پیشروی است در دنیا.
اینها را علامت عقب رفت و ابتذال فرهنگی نظام نبینید.
رهبری، آدم #کارکشتهای است. در مبارزات فرهنگی #دقیق است.
@mohabbatkhoda
ماجراي نبش قبر حضرت رقيّه(ع) در سال 1242 شمسي
همين كه سيد خشت بالاي سر را برداشت ديدند افتاد؛ زير بغلش را گرفتند؛ هي ميگفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده..»
mshrgh.ir/268471
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله ❤️🍃
🔸ذڪر حسـین اشرف اذڪار عالم اسٺ
گفتیــم و همـدم همہء #انبیــا شدیم
🔸مسڪین و مُستَڪین و فقیر آمدیم و بعد
با #ڪیمیـاے مِهرِ شمـا پُر بَها شدیم
#اللهم_ارزقنا_کربلا 🌷🍃
@mohabbatkhoda
#قسمت ۲۸
فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش
رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت.« از لحن عبدالله خنده ام گرفته بود، ولی
از اینهمه شیعه گریاش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل
سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: »آدم باید خیلی
اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عدهای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار
بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه!« که عبدالله پاسخ داد: »به نظر من بیشتر
از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره!« از دریچه
پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی
بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: »می دونی الهه! شاید خیلی اهل
مستحبات نباشه، مثلا
ً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر
و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه.« کنجکاوانه پرسیدم: »چطور؟« و
او پاسخ داد: »وقتی داشتیم از مسجد می اومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش
جلو در بود. کلی به خودش عذاب می ِ داد و هی راهش رو کج میکرد که مبادا
روی یکی از کفشها پا بذاره!« و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری
شد: »همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو
میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سنی شه!« که با بلند شدن صدای
اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمی اش رسیده بودیم، حرفش
نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن »بعد نماز جلو در منتظرتم.« به سمت
در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم.
در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندری ام را محکم دور سرم
پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی
دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه
را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب
امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه
در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود. شیخ محمد
@mohabbatkhoda
#قسمت ۲۹
با حالتی دردمندانه از فتنهی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه
دوانده و به شیعه و سنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که
از وحشیگریهای آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و
دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان
را عاجزانه از خدا طلب کردم.
در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از
ِ
حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سر
کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید:
»اون مجید نیس؟« که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی
را مقابل در خانهمان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را
داد: »آره، مجیده.« بیآنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما،
وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت
بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در حسابی با هم رفیق شده بودند
آقای عادلی همچنانکه که کلید را در قفل در تکان میداد
اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر
رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف
کرد که برایم سخت بود طول کوچهای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما
ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبی ام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه
سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست
یکدیگر را فشردند. نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در
همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به
کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن
سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم
را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم
آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود،
@mohabbatkhoda