#قسمت ۳۵۶
خیال قدم زدن در امتداد خط بیکران ساحل دریا، آن هم در خنکای لطیف اواخر
دی ماه بندر و زیر بارش باران خوش عطرش، به میهمانی خلیج فارس آمده بودیم.
موهای مجید خیس شده و به سرش چسبیده بود و صورتش زیر پردهای از رطوبت
باران همچنان از شادی میدرخشید. هر چه اصرار میکردم تا چتر را بالای سر
خودش هم بگیرد، قبول نمیکرد و چتر بزرگ و مشکی رنگش را طوری بالای سرم گرفته بود که کاملا
ً از بارش باران محفوظ باشم و تنها از رایحه مطبوعش لذت ببرم
که میترسید سرما بخورم و دخترکمان اذیت شود. به خاطر بارش به نسبت شدید
باران، ساحل خلوت بود و حالا که وزش شدید باد هم اضافه شده و همان چند
نفری هم که روی نیمکتها به تماشای دریا نشسته بودند، کم کم پراکنده
میشدند و ما همچنان به تفرج ساحلی مان ادامه میدادیم که اگر تمام دنیا هم زیر
و رو میشد، نمیتوانست حال خوش ما را به هم بزند چه رسد به این باد و باران
رؤیایی! صدای دانههای درشت باران که حالا زیر فشار باد بر سقف چتر تازیانه
میزد، در غرش غلطیدن امواج طوفانی روی سینه ماسهها میپیچید و احساس
میکردم زمین و آسمان هم به شادی دل من و مجید، به وجد آمده و جشن پُر سر و
صدایی به راه انداختهاند. مجید همانطور که دسته چتر را محکم گرفته بود تا در
باد کمتر تکان بخورد، با صدایی که در دل هیاهوی ساحل طوفانی خلیج فارس
گم میشد، با دلواپسی زیر گوشم زمزمه کرد: »الهه جان! یخ نکنی! اگه سردت
شده، برگردیم.« و من حسابی سرِ ذوق آمده بودم که با صدای بلند خندیدم و میان
خنده پاسخ دادم: »نه مجید جان! سردم نیس! خیلی هم عالیه!« ولی حریف
کمردردم نمیشدم که به همین چند قدم شدت گرفته و دیگر نمیتوانستم ادامه
دهم که از حرکت ایستادم و مجید که این چند ماهه به حالم عادت کرده بود،
نگاهم کرد و با نگرانی پرسید: »کمرت درد میکنه الهه جان؟« سرم را به نشانه تأیید
تکان دادم و همانطور که با هر دو دست کمرم را گرفته بودم، به دنبال نیمکتی
برای نشستن به اطرافم نگاه میکردم که تمام صفحه کمرم خشک شده و
نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. به هر زحمتی بود چند قدمی را به آهستگی برداشتم
@mohabbatkhoda
#قسمت ۳۵۷
تا به نیمکتی که در چند متری مان بود، رسیدیم. دستم را به لبه نیمکت گرفتم و
خواستم بنشینم که مجید چتر را به دستم داد و زودتر از من روی نیمکت نشست.
تازه متوجه شدم که میخواهد خیسی نیمکت را با شلوارش خشک کند که خندیدم و گفتم :»خب میگفتی من دستمال کاغذی بدم!« کمی خودش را روی
نیمکت جابجا کرد تا خوب خشک شود و بعد بلند شد تا من بنشینم و با لبخندی
غرق محبت جواب داد: »این سریعترین روشی بود که به ذهنم رسید!« و
همچنانکه کمکم میکرد تا روی نیمکت بنشینم، ادامه داد: »میخواستم کمتر
معطل شی و زودتر بشینی.« و باز چتر را از دستم گرفت و کنارم نشست. نگاهی به
ِ شلوار مشکی رنگش که از خا ک ِ خیس روی نیمکت، گلی شده بود، کردم و گفتم:
»شلوارت کثیف شده!« از زیر چتری که بالای سرم گرفته بود، نگاهم کرد و با
مهربانی جواب داد: »فدای سرت الهه جان! میرم خونه میشورم.« و بعد مثل
اینکه موضوع جالبی به ذهنش رسیده باشد، صورتش به خندهای شیرین گشوده شد و با لحنی پُر شور پرسید: »الهه! اسمش رو چی بذاریم؟« پیش از امروز بارها به
این موضوع فکر کرده و هر بار چندین نام پسرانه انتخاب کرده بودم و حالا با دختر
شدن کودکم، هیچ پیشنهادی نداشتم که باز خندیدم و گفتم: »نمیدونم، آخه
راستش من همش اسمهای پسرونه انتخاب کرده بودم!« از اعتراف صادقانه ام، از
ِته دل خندید و با شیطنتی که در صدایش پیدا بود، جواب داد: »عیب نداره! چون
منم که درست حدس زده بودم، هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم!« و بعد
آغوش سخاوتمند نگاه عاشقش به سمت چشمانم گشوده شد و با آهنگ دلنشین
صدایش ادامه داد: »همه زحمت این بچه رو تو داری میِکشی، پس هر اسمی
خودت دوست داری انتخاب کن الهه جان!« قایق قلبم میان دل دریایی اش به
تلاطم افتاد، برای لحظاتی محو چشمانش شدم و با تمام وجودم حس کردم که
پروردگارم برای من و دخترم چه تکیهگاه قدرتمند و مهربانی انتخاب کرده که
لبخندی زدم و همچنانکه در خیالم، خاطرات مادرم را مرور میکردم، گفتم:
»مامانم اسم حوریه رو خیلی دوست داشت...« و باز همین که نام مادرم را به زبان
@mohabbatkhoda
#قسمت ۳۵۸
آوردم، اشک حسرت پای چشمانم نشست و از اعماق قلب غمگینم آه کشیدم:
»اگه الان مامانم زنده بود، نمیدونی چی کار میکرد! چقدر ذوق میکرد! مجید
خیلی دلم میخواست وقتی بچهدار میشم، مامانم کنارم باشه! با بچه ام بازی
کنه، بغلش کنه، قربون صدقه اش بره!« که تازه متوجه نفسهای خیسش شدم و
دیدم سفیدی چشمانش گل انداخته و گونههایش نه از جای پای باران که از قدمگاه اشکهای گرمش پر شده است. باران بند آمده، حرکت تند باد متوقف
شده و او محو حال و هوای من، هنوز چتر را بالای سرم نگه داشته و همچنان
نگاهم میکرد تا باز هم از تمناهای مانده بر دلم برایش بگویم. دسته چتر را که بین
انگشتانش مانده بود، گرفتم و پایین کشیدم که تازه به خودش آمد و نگاهی به
آسمان انداخت تا مطمئن شود دیگر باران نمیبارد و شاید هم میخواست نگاهش
را در پهنه آسمان گم کرده و از چشمان من پنهانش کند که آهسته صدایش کردم:
»مجید! داری گریه میکنی؟« و فهمید دیگر نمیتواند احساسش را فراری دهد که
صورت غمگینش از لبخندی غمگینتر پوشیده شد و همانطور که چتر را
میپیچید، زمزمه کرد: »الهه؛ من حال تو رو خیلی خوب میفهمم، خیلی خوب...«
و مثل اینکه نتواند حجم حسرت مانده در حنجرهاش را تحمل کند، نفس بلندی
کشید تا بتواند ادامه دهد: »از بچگی هر شبی که خوابم نمیبرد، دلم میخواست
مامانم کنارم بود! هر وقت تو مدرسه یه نمره خوب میگرفتم، دوست داشتم بابام
زنده بود تا یه جوری تشویقم کنه! روزی که دانشگاه قبول شدم، خیلی دلم
میخواست اول به مامان بابام خبر بدم! اون روزی که عاشقت شدم و میخواستم
به یکی بگم تا برام پا جلو بذاره، دلم میخواست به مامانم بگم تا بیاد خونه تون
خواستگاری! اون شب عروسی که همه خونواده ات کنارت بودن، من دلم پرپر
میزد که فقط یه لحظه مامان بابام اونجا باشن! ولی من همه این روزها رو تنهایی
سر کردم، نه پدری، نه مادری، نه حتی خواهر برادری. درسته عزیز و عمه فاطمه و
عمو جواد و بقیه همیشه کنارم بودن، ولی هیچ وقت مثل مامان بابام که نمیشدن.
الآنم درست مثل تو، دلم میخواد مامان بابام زنده بودن و بچه مون رو میدیدن،
@mohabbatkhoda
❣سلام_امام_زمانم❣
دوست داشتنَت سحـرخیـزترین حسِ دنیاست
که صبــــــحها پیش از باز شدنِ چشمهایم در من بیدار میشود...
❣ سلام پدر جان یابن الحسن ❣
سَرشد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمی شود که از این در برانیَم
یابن_الحسن برای تو بیدار می شوم
روزت_بخیر ای همه ی زندگانیم
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب کبری س 🙏🏻♥️🌹♥️
🍃🌀🍃🌀🍃🌀🍃🌀🌀
@mohabbatkhoda
#یا_مهدی
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد، از شما دور شدن، زار شدن هم دارد...
هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند، عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد...
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت، چشم بیمار شده تار شدن هم دارد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🕊🌼
@mohabbatkhoda
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ دیدنی از دیدار امروز رهبر معظم انقلاب با خانواده سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹در بخشی از کلیپ، دختر شهید سلیمانی در این دیدار نامهای از آن شهید والامقام که چند ماه پیش از شهادت ایشان نوشته شده را قرائت میکند که بسیار جالب است.
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرزند سردار شهید قاسم سلیمانی: بین بایدن و ترامپ تفاوتی وجود ندارد
سخنان شنیدنی زینب سلیمانی در راشاتودی:
🔸 ترامپ دستور کشتن پدر من را صادر و بایدن از آن حمایت کرد؛ بین ترامپ و بایدن تفاوتی وجود ندارد.
🔹 پدرم از همه مردم محافظت می کرد؛ نه تنها مردم کشور خود و خاورمیانه بلکه همه کشورها؛ او داعش را نابود کرد چون نمیخواست حتی مردم بی گناه در اروپا توسط چنین ویروس مهلکی کشته شوند؛ او به خاطر همه جنگید.
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اگر صادقانه با خدا گفتگو کنیم ..
➕خاطره رزمندهای که از جبهه میترسید
#تصویری
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#آزادی_انسان 🌱🌱 136 #امکان_رهایی_از_عادات👉 بعضی عادت کرده اند که وقتی راجع به مسائل اخلاقی به آ
#آزادی_انسان 🌱🌱
137
#فلسفه_زهد_امیرالمومنین
فلسفه زهد حضرت علی علیه السلام و منطق او در فلسفه ترک دنیای خود چه بود ؟
#آزادی👉
من مغلوب باشم ؟!👌
علی علیه السلام همان طور که نمی پسندید در میدان جنگ مغلوب عمرو و بن عبدوها و مرحب ها باشد ،به طریق اولی و صد چندان بیشتر هرگز بر خود نمی پسندید که #مغلوب یک میل و #هوای_نفس باشد .✅👌
🌺 روزی حضرت از کنار دکان قصابی می گذشت .
قصاب گفت :یا امیر مومنان ! (ظاهرا در درون خلافت ایشان بوده است )گوشت هایی بسیار خوبی آورده ام ، اگر می خواهید ببرید . ✔️
✨فرمود : الان پول ندارم .
گفت : من صبر می کنم✔️
✨حضرت فرمود : من به شکم خود می گویم ، صبر کند.☺️
👌
✨اگر من نمی توانستم به شکم خود بگویم که صبر کند ، از تو می خواستم که صبر کنی ! ولی من به شکم خود می گویم که صبر کند .✅
🤔
همین داستان را سعدی به شعر دراورده ، منتها از زبان یک عارف . 🔰
(و لو شئت لاهتدیت الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز)
می گوید :من اگر بخواهم بلدم ؛ نه اینکه شعورم نمی رسد ؛ می دانم که چگونه می توان عالی ترین لباس ها ، عالی ترین خوراک ها ،آنچه سلاطین دنیا برای خودشان تهیه می کنند ،تهیه کرد ولی کن (ولکن هیهات ان یغلبنی هوای)
معنی این کار این است که من خود را در #اسارت_هوای_نفس_خود_قرار_دهم؛
نمی کنم 👉❌
خطاب به دنیا می کند در تعبیر های بسیاری :
✨من در برابر تو آزادم .👌
✨تو چنگال هایت را به طرف من انداختی ؛ ولی من خود را از چنگال های تو رها کردم .
✨تو دام های خود را در راه من گستردی ؛
✨ولی من خود را از این دام ها نجات دادم .
✨من آزادم و در مقابل این فلک و انچه در زیر قبه این فلک است ، خود را #اسیر و #ذلیل و #زبون هیچ موجودی نمی کنم . 👌
🌺 به این می گویند #درگیری_واقعی ؛✔️
✨#جهاد_با_نفس.✅👌
🌱🌱🌱
در راستای شناخت #اسلام_ناب👉
@mohabbatkhoda
🗓 #حدیث_روز
حضرت امام صادق عليه السلام
احْمِلْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ لَمْ يَحْمِلْكَ غَيْرُكَ.
نفست را به خاطر خودت به زحمت و مشقت بیانداز زیرا اگر چنین نکنی دیگری خودش را به برای تو به زحمت نمی افکند.
کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 454 ، ح 5
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
@mohabbatkhoda