eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پس ما مفاهیم دینی رو گاهی اوقات به خاطر زیبایی شون باید دلنشین بکنیم و دیگران رو به اون وادار بکنیم که اجرا بکنن یا بپذیرن ✅ 💠یه کمی کار کنی لذتی می بری از خط اون استاد 😊 💠که کسی کار نکرده اون لذت رو نمی بره می گه قشنگه دیگه😐 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلق عظیم.mp3
5.58M
🎙 🔹خُلق عظیم 💢 بخش‌های سانسور شده از خوش‌خُلقی پیامبر | ۱ 📎 فایل کامل صوتی این جلسه را می‎توانید از سایت دریافت نمایید 🌺 ویژه سالروز مبعث پیامبر اکرم ص ✅ @Aminikhaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹۵ هر چند لباس سیاه به تن نکرده و مثل مجید و آسید احمد و بقیه عزادار امام علی نبودم، ولی از شب نوزدهم آنچنان محبتی به دلم افتاده بود که در روز شهادت ایشان، یادش لحظه‌ای از خاطرم جدا نمیشد. به خصوص از دیشب که به همراه مامان خدیجه و زینب سادات برای احیاء شب 21 ماه رمضان به مسجد رفته و حالا حسابی هوایی اش شده بودم که از صبح کتاب نهج‌البلاغه ای را که از زینب سادات به امانت گرفته بودم، زمین نگذاشته و در بوستان کلمات قصار امام علی خرامان میگشتم. البته پیش از این هم در مقام یک مسلمان اهل سنت، دوستدار خاندان پیامبرم^+ بودم، اما گریه‌های این دو شب قدر، به این محبت صاف و ساده، رنگ و بویی دیگر داده بود، به گونه‌ای که از امروز برای مراسم فردا شب بیقراری میکردم و دلم می‌خواست هر چه زودتر سفره شب 23 پهن شده و من از جام مناجاتهایی جانانه سیراب شوم! ساعتی تا اذان ظهر مانده بود که زنگ در به صدا در آمد. عبدالله بود که حالا مثل گذشته مرتب به خواهرش سر میزد و من چقدر از دیدارش خوشحال شدم که با رویی خوش تعارفش کردم تا داخل شود. ماه رمضان بود و نمیتوانستم از برادرم پذیرایی کنم که روی مبل مقابلش نشستم و حالش را پرسیدم. چندان سر ِ حال نبود که با همه بیِ مهری های پدر و ابراهیم، نگران حالشان شدم و با دلواپسی سؤال کردم: »از بابا و ابراهیم خبری شده؟« نفس عمیقی کشید و با لحنی گرفته پاسخ داد: »نه! بابا که کلا ً گوشی اش خاموشه. از ابراهیم هم از وقتی رفته، هیچ خبری نداریم.« ترس از سرنوشت مبهم پدر و برادرم، بند دلم را پاره کرد که نمیدانستم دیگر قرار است چه بلایی به سرِ خانواده‌ام بیاید و باز دلم پیش لعیا بود که سراغش را از عبدالله گرفتم: »لعیا چی کار میکنه؟« عبدالله هم مثل من دلش برای بیکسی لعیا و ساجده می ِ سوخت که آهی کشید و گفت: »لعیا که داره دق میکنه! دستش هم به هیچ جا بند نیس. با این بچه مونده اینجا سرگردون! به هر دری هم که میزنیم هیچ خبری از ابراهیم نیس. بی معرفت یه زنگ نمیزنه یه خبری به زن و بچه‌اش بده!« دلم به قدری بیقرار برادرم شده بود که دیگر به حال خودم نبودم تا عبدالله سؤال کرد: »پس مجید کجاس؟« نفس بلندی کشیدم، بلکه غصه ابراهیم از یادم برود و با صدایی آهسته پاسخ دادم: »هر روز از صبح تا غروب میره دفتر مسجد و کارهای اداری مسجد رو انجام میده.« و همین کار ساده و حقوق بسیار جزئی اش، برای من و مجید که هنوز نمیتوانست از دست راستش استفاده کند، غنیمت بزرگی بود که با احساس رضایت عمیقی ادامه دادم: »خدا رو شکر! حالا دکتر گفته إنشاءالله تا یه ماه دیگه دستش خوب میشه و میتونه دوباره برگرده پالایشگاه.« که عبدالله لبخندی زد و به طرزی مرموزانه سؤال کرد: »حالا تو چی کار میکنی تو این خونه؟« متوجه منظورش نشدم که به چشمانم دقیق شد و بیشتر توضیح داد: »آخه یادمه پارسال که با مجید ازدواج کرده بودی، خودت رو به هر آب و آتیشی میزدی تا مجید سنی شه. حالا تو خونه یه روحانی شیعه داری زندگی میکنی و مجید صبح تا شب تو مسجد شیعه‌ها کار میکنه!« @mohabbatkhoda
۵۹۶ و کتاب نهج‌البلاغه را هم دیده بود که به آرامی خندید و گفت: »خودتم که دیگه نهج‌البلاغه میخونی!« و هر چند گمان نمیکرد پاسخ سؤالش مثبت باشد، اما با همان حالت رندانه اش یک دستی زد: »حتماً ازت خواستن که باهاشون مراسم احیاء هم بری، مگه نه؟« و حقیقت چیز دیگری بود که صادقانه شهادت دادم: »نه، اونا نخواستن. من خودم رفتم!« و نمیتوانستم برایش بگویم این مراسم چه ِ حال خوشی دارد که شنیدن کی بود مانند دیدن و در برابر نگاه متعجبش تنها یک جمله گفتم: »خیلی خوب بود عبدالله!« لبخندی لبریز متانت نشانم داد و احساسم را تأیید کرد: »خب مراسم دعا معمولاً حال خوبی داره!« ولی هنوز هم باورش نمیشد با آنهمه شور و شوقی که به سنی کردن مجیدم داشتم، حالا در آرامشی شیرین دل به شیدایی شیعیان سپرده باشم که با لحنی لبریز تعجب ادامه داد: »من موندم! تو هر کاری میکردی که مجید سنی شه، حتی تا همین چند ماه پیش تا پای طلاق و دادگاه پیش رفتی که مجید بترسه و دست از مذهبش برداره، حالا یه دفعه چی شده که انقدر بیخیال شدی؟ انگار اصلاً برات مهم نیس!« و میخواست همچنان موضع منصفانه اش را حفظ کند که با لحنی قاطعانه اعلام کرد: »البته من از اول هم با اون همه تلاش تو برای سنی کردن مجید مخالف بودم! میگفتم خب هر کسی مذهب خودش رو داره! ولی میخوام بدونم تو یه دفعه چرا انقدر عوض شدی؟« و این تغییر چندان هم نا گهانی نبود که حاصل یک سال و سه ماه زندگی با یک مرد شیعه بود که میدیدم در مسلمانی اش هیچ نقصی وجود ندارد! که ارمغان بیش از چهل روز حضور در خانه‌ای بود که مرکز تبلیغ تشیع بود و میدیدم که در همه شور و شعارهای مذهبی شان، تنها نام خدا و پیامبر^+ را از روی محبت و اخلاص زمزمه کرده و از ریسمان محکم محبت آل محمد^+ به عرش مغفرت الهی میرسند! که حالا میدانستم تفرقه بین مسلمانان، به دشمنان فرصت میدهد تا هر روز به بهانه اختلاف بین شیعه و سنی، حیوان درنده ای را به جان کشورهای اسلامی بیندازند تا خون مسلمانان را کاسه کاسه سر کشیده و به رژیم صهیونیستی فرصت جولان در قلب عالم اسلام را بدهد! که حالا میفهمیدم @mohabbatkhoda
۵۹۷ همان پافشاری من بر کشاندن مجید به سمت مذهب اهل سنت و قدمی که به نیت تهدید همسرم برای طلاق برداشتم، به برادر بی حیای نوریه و پدر بی‌غیرتم مجال عرض اندام داد تا پس از لگدمال کردن شرافتم، کمر به قتل کودکم ببندند و در نهایت پیوند دلهای عاشق ما بود که زندگی‌ام را از چنگ فتنه‌انگیزی های نوریه نجات داد! پس حالا من الهه یکسال پیش نبودم که از روی آرامشی مؤمنانه لبخندی زدم و با لحنی لبریز یقین پاسخ دادم: »عبدالله! من تو این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم!« و ساعتی طول کشید تا همه این حقایق را برای برادرم شرح دهم و میدیدم نگاهش به پای استحکام اعتقاداتم زانو زده و دیگر کلامی نمیگوید که هر آنچه میگفتم عین حقیقت بود. هر چند خودم هم در این راه هنوز کودک نوپایی بودم که به سختی قدم از قدم برمیداشتم و تنها به شعله عشقی که در سرسرای دلم روشن شده بود، سر ِ شوق آمده و به روش شیعیان با خدا عشق بازی میکردم! کلامم که به آخر رسید، لبخندی زد و مثل اینکه از توصیف شبهای قدرم به ورطه اشتیاق افتاده باشد، سؤال کرد: »حالا فردا شب هم میری؟« و شوق شرکت در مراسم احیاء شب 23 آنچنان شوری در دل من به پا کرده بود که دیگر سر از پا نمیشناختم! میدانستم شب 23 با عظمت ترین شب قدر است و آسید احمد گفته بود در این شب تمام مقدرات عالم معین میشود که لبخندی زدم و با اطمینان پاسخ دادم: »إنشاءالله !« و نمیدانم چه حکمتی در کار بود که از صبح 22 ماه مبارک رمضان، در بستر بیماری افتادم. ساعت از هفت بعدازظهر میگذشت و من به قدری تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی نمیتوانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا میکردم حالم کمی بهتر شود تا احیاء شب بیست‌وسوم از دستم نرود. نمیدانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید دیروز که خیس آب و عرق مقابل فنکوئل نشسته بودم، سرما خورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. هر چه بود، تمام استخوانهایم از درد فریاد میکشید و بدنم در میان تب میسوخت. گاهی @mohabbatkhoda
🌴امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) إنَّ اللّه َ بَعَثَ مُحَمَّدا رَحمَةً لِلعالَمينَ و تَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ 🍀 خداوند محمّد را برانگيخت(مبعوث کرد) تا رحمتى براى جهانيان باشد و نعمت خود را بواسطه بعثت اوتمام كند . 📜 بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 194 @mohabbatkhoda
⬅️ یکی از لطیف ترین تعبیرات حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه الله این است که اگر نازل نمی شد نامی از و روی زمین باقی نمی ماند ؛ ⬅️ زیرا با پیشرفت های علمی بشر امکان پذیرش چنین کتاب های تحریف شده و مشتمل بر خرافات وجود نداشت . ✔️ 🌸🌺🌸🌺 @mohabbatkhoda
ولی معظم فقیه : بی سوادی ، برای همه جوامع انسانی یک لکه ننگ است ؛ اما برای یک جامعه مسلمان انقلابی ، در این دوران پرزحمت که قدرت های بزرگ از و مردم استفاده می کنند، بیشتر مایه ننگ است . ... آن وقتی که در دنیا خبری از و و درس و مشق و نشانه های تعلیم و تعلم وجود نداشت ، و ما با《》شروع کرد وبه قلم و نوشته سوگند خورد و را در مقابل چند کلمه آزاد کرد . 🔷این متعلق به پیش است .👉 همان کارهای اسلام و نبی مکرم ما صلی الله علیه و آله موجب شد که جامعه که جامعه (امی بیسواد) در زمانی که امروز هیچ خبری از علم و دانش نداشتند ، دارنده بزرگترین دانشگاهها و بزرگترین دانشمندان و فارابی ها و ابن سینا ها و محمد بن زکریاها و ابوریحان ها و دیگران و دیگران شود ؛ یعنی در صدر اسلام ، مبارزه با بیسوادی و تحریص و تحریض به علم و دانش ، جامعه اسلامی را حدود هفت ، هشت قرن از همه دنیای متمدن _آن روز جلوتر برد . البته بعد ما رجعت کردیم ، مسلمانان کردند و کار ما به اینجا رسید ؛ ولی حالا می توانیم دوباره شروع کنیم . دوباره شد ، دوباره سرکار آمد و حالا دیگر بیسوادی معنی ندارد. سخنرانی 1369/7/4 . @mohabbatkhoda