#امام_علی میفرمایند:
📲هرکس به یاد مردم سرگرم شود
خداوند سبحان او را از یاد خود جدا میکند
📚غرر الحکم حدیث۸۲۳۴
🍃 #امیرالمؤمنین عـلـے عليه السلام:
العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحاطَ بِهِ، فخُذوا مِن كُلِّ عِلمٍ أحسَنَهُ.
دانش بيش از آن است كه به احاطه در آيد؛ بنابراين، از هر دانشى نيكوترين آن را فرا گيريد.
📚 غرر الحكم، حدیث ١٨١٩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاوقتی صدای نوحه محرم درین شهر میشنوی
ناامیدی گناه کبیرست
امام حسینو که داری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول محرم تا روزعاشورا هرروز صدمرتبه سوره توحید روبخونید وهدیه کنید به امام حسین،آثار وبرکات فراوانی دارد به شرطی که به دیگران هم خبر دهید.
#محرم
♥﷽♥
در روز اول محرم سال ۶۱ هجری چه اتفاقی برای اباعبدالله و خانوادهشان افتاده است؟
روز اول #محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری روزی است که امام حسین (ع) به قصر بنی مقاتل رسید و در آنجا بود که با عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس مشرقی ملاقات کرد و ایشان را به یاری طلبید. اما هر دو از یاری امام سر باز زدند. در آخر شب که اباعبدالله (ع) به همراه یاران از قصر بنی مقاتل کوچیدند، در پشت اسب خود چرتی زدند و بیدار شدند و آیه استرجاع بر زبان آوردند.
#پارت¹
✨🖤دیدار امام حسین (ع) با عبیدالله بن حر جعفی در قصر بنی مقاتل
قصر بنی مقاتل يكی از كاروانسراهای نزديك كوفه است كه امام حسين (ع) در روز اول محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری از آن محل نيز عبور كردند. اين كاروانسرا و منزل را به آن جهت مقاتل مینامند كه ساختمان و بنای موجود در آن مكان به مقاتل بن حسان بن ثعلبه تعلق داشت.
زمانی که امام به این منزلگاه رسید خیمهای برافراشته دید، پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی (از شجاعان کوفه و هواداران عثمانکه شاعر بود). حسین (ع) مردی از یارانش را که بنا به نقل اکثر روایات “حجاج بن مسروق جعفی” بود نزد او فرستاد تا او را خدمت آن حضرت آورد.
#پارت²
🖤✨
حجاج برگشت این مطالب را خدمت امام عرض کرد، اینجا امام (ع) خود برخاست و نزد عبیدالله آمد و بعد از حمد خداوند چنین فرمود: ای پسر حر، مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشتند که بر نصرت و یاری من متفقاند و پیمان بسته و از من خواستند که آنجا روم و اکنون آمدم ولی میبینم که حقیقت امر بر خلاف آنست. من تو را به یاری خاندان پیغمبر میخوانم، اگر حق خویش بازیافتیم خدای را سپاسگزاریم و اگر حق ما را ندادند و بر ما ستم کردند، تو از یاران ما باشی.
عبیدالله عذر خواست و گفت: تو را به خدا مرا معاف بدار چون از مرگ بسیار میترسم ولی این اسبم «ملحقه» را بگیر که اسب خوبی است. حسین (ع) روی از او بگرداند و فرمود: نه نیازی به تو دارم و نه به اسب تو؛ ولی اکنون که یاری ما نمیکنی از اینجا برو تا صدای استغاثه ما را نشونی، به خدا قسم هر کس صدای ما را بشنود و اجابت نکند خداوند او را به روی، در آتشجهنم میافکند. نوشتهاند كه عبيد الله پس از كربلا پشيمان وسرزنش كنان خود را به مزار امام رساند و مرثيهها وسرودههای سوزناك سرود. از اوست كه سروده است:
《فيالك حسرةً ما دمتُ حيّاً
ترود بين صدری و الترّاقی》
#پارت³
🖤✨دیدار امام حسین (ع) با عمرو بن قیس مشرقی
در همین منزلگاه و در روز اول محرم الحرام بود که “عمرو بن قیس مشرقی” به همراه پسر عمویش به خدمت امام حسین (ع) آمد و سؤالی از آن حضرت نمود. بعد امام (ع) پرسید: آیا برای یاری من آمدهاید؟ گفت: خیر زیرا من مردی عیالوار هستم و از طرفی مال التجاره زیادی از مردم نزد من است، نمیدانم سرنوشت این کار به کجا میرسد و صلاح نیست که مال و امانت مردم در دست من ضایع شود!
پسر عموی او هم شبیه همین حرفها را تکرار کرد! حضرت فرمود: بروید و اینجا نمانید و فریاد مرا نشنوید و سیاهی مرا ننگرید، زیرا هر که فریاد مرا بشنود و سواد مرا بیند و یاریام نکند، بر خدای عز و جل، حق است که او را در آتش سرنگون کند.
پیوستن انس بن حارث كاهلی به سپاه امام
در مقتل الحسين بحرالعلوم آمده است كه انس بن حارث كاهلی كه از كوفه آمده و دعوت امام از حر بن جعفی را شنيده بود به امام پيوست. او پيرمردی بزرگوار و از اصحاب پيامبر بود و از پيامبر رواياتی شنيده و در بدر و حنين او را ياری كرد بود.
انس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید که فرمود: «فرزندم -اشاره به امام حسین علیه السلام- در سرزمینی به نام کربلا کشته میشود، هر کس تا آن هنگام زنده بود و او را درک کرد باید یاریاش کند.» امام او را ستود و با خويش همراه كرد و او در كربلا جنگيد و به شهادت رسيد.
#پارت⁴
🖤✨ خواب امام حسین (ع)
عقبه بن سمعان ميگويد : هنگامی كه از قصر بنی مقاتل گذشتيم و ساعتی را پيموديم، خواب كوتاهی حسين را گرفت و پس از لحظهای بيدار شد و دوباره اين جمله را بر زبان جاري كرد، فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد الله رب العالمین.» دوبار، سه بار آن را تکرار کرد. فرزند آن حضرت، علی بن حسين كه بر اسبی سوار بود پيش آمده به پدر گفت: پدر جان، قربانت گردم چه سبب شد كه كلمه استرجاع بر زبان جاری كردی؟ و بر ای چه الحمد الله گفتی؟
حسين (ع) فرمود: اسب سواری در پيش نمودار شد و گفت: اين گروه همچنان پيش میروند و مرگ نيز به سويشان پيش میرود .من دانستم كه آن پيك، جان ماست كه خبر مرگ ما را میدهد.
علی بن حسين گفت: پدر جان! خدا هرگز برای شما بدی پيش نياورد، مگر ما بر حق نيستيم؟
فرمود: چرا! سوگند بدان خدايی كه بندگان به سويش بازگشت كنند، حق با ماست.
علی بن حسين گفت: پدر جان! در اين صورت ما از مرگ باكی نداريم که بر حق بمیریم.
حسين فرمود: خدايت پاداشی نيك دهد بهترين پاداشی كه فرزندی از پدر خويش بيند.
بر اساس آنچه در مقاتل الطالبيين نقل شده است، اين حادثه بايد بعد از قصر بنی مقاتل و در نزديكی كربلا اتفاق افتاده باشد. ابن اعثم كوفی اين حادثه را در ثعلبيه میداند.
#پارت⁵
#پارتآخر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بابا با سر میآید،
اگر...
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
مثلاً به تو آب میدم . . .❤️🩹🥺
🏴محرم #امام_حسین
#علی_اصغر
به نام خدایِ حسین (ع)
أخي
.
نسیم پردهی خیمه را دست گرفته بود و جلوی چشمم تکان میداد. هی شیهه میکشید و داغی دشت را داخل خیمه میدمید. مدام تصویر حزین مقابلم را با خود میبرد و میآورد.
بیرمق خود را جلو کشیدم. هر چه پیش میرفتم، تصویر دورتر میشد.
آتشِ تب و عطش توانم را ربوده بود.
همانجا خیمه زدم. روی دستها و پاهای لرزانم.
تنها رطوبت موجود دانههای ریز عرق بود که از پیشانیام چکه میکرد. نای اشک ریختن نداشتم. در واقع اشکی نداشتم. چشمهایم مثل زبانم خشک شده بود.
میخواستم عمه زینب (س) را صدا بزنم یا سکینه (س) و فاطمه (س) را که بیایند زیر بغلم را بگیرند و تنِ تب دارم را جلوی خیمه برسانند.
باقی مسیر را خودم میرفتم. همانطورکه پدر این راه را رفته بود. روی کف دستها و دو زانو.
آنقدر زانو روی خاک میکشیدم تا به عبای پدر برسم.
بعد... بعد نمیدانم چه میکردم؟ شاید مثل پدر که بالای سر عموحسن (ع) به پهنای صورت اشک ریخت و گفت:
غارت زده کسی نیست که مالش را به غارت بردهاند. غارت زده کسی است که مصیبت مرگ برادر دیده باشد.
بالای سر علی (ع) اشک میریختم و کمر خم میکردم. گوشهی عبا را میبوسیدم و گله میکردم از پیشتازیاش. از اینکه بیمن، بیبرادرش رفته. صورت با خون معطرش رنگین میکردم و همهی زخمهایش را بوسه میزدم.
اما این تنِ بیمار یاری نمیداد. میخواستم فریاد بزنم من نمیتوانم در عزای برادر زیر تابوت... گوشهی عبایش را بگیرم. نمیتوانم عصای دست پدر باشم.
یکی زیر بغل پدر را بگیرد. یکی دیگر چشمهایش را. دارد از دست میرود.
شما که میدانید علی فقط پسرِ حسین (ع) نیست.
علی، محمدِ حسین (ع) است. علی، فاطمهی حسین (ع) است. علی، علیِ حسین (ع) و تمامِ حسین (ع) است.
یکی علی (ع) را به دارالحرب ببرد. یکی رقیه (س) و سکینه (س) را در خیمه بنشاند.
هیچکس نگذارد پدر و خواهرها علی (ع) را اینطور ببینند. اینطور همه از دست میروند.
من دور بودم ولی دیدن زخمهای علی (ع) دوری و نزدیکی نمیخواست. از همین فاصله هم پیدا بود.
پدر روی دو کنده زانو خودش را کنار عبا نگه داشته بود. قوس کمرش از ماه هلالیتر بود.
نمیدانم من خوب نمیدیدم یا پدر در ساعتی این همه پیر شده و مو سپید کرده بود؟!
چشم از عبا نمیگرفت. پلکهایش روی هم نمیآمد. انگار نفس نکشد. انگار قلبش تپش نداشت. انگار روح از تنش پر کشیده بود.
عمه زینب (س) کنارش رفت. دست روی شانهاش گذاشت و تسلیاش داد.
کمی قبل صدای شیون زنها بالا رفت: علی، علی اکبر راهی میدان شده.
_ ارحم غربتنا علی. ارحم غربتنا.
_ وا محمدا! میانهی میدان سر علی جنگ شده!
دیگری نالید: عقاب خطا تاخته. تا دل لشکر کوفه رفته. افسارش دست سربازهای سپاه افتاده.
_ علی... علی اکبر را نمیبینم. میانهی میدان نیست. چه گرد و خاکی عقب لشکر بلند شده!
در خیمه و تب بودم و نمیتوانستم بایستم. صدای افتادن پدر را از روی ذوالجناح شنیدم. صدای شکستن کمرش را وقتی با سوز فریاد زد یا ولدی. یاعلی.
گفتند در سپاه همهمه پیچیده حسین (ع) صورت به صورت جوانش جان داده و عمهام زینب (س) برای نجات پدر تا قلب دشمن رفته.
شنیدم و سوختم. آتش گرفتم و آب شدم.
شنیدم برگرداندن علی (ع) کار کسی نبوده. پدر عبا پهن کرده و جوانان بنی هاشم پسر را در عبا چیدهاند.
دست و پاهایم لرزید. چند قدم پیشتر رفتم. باید بالای سر برادرم میرفتم. باید دم یا أخي میگرفتم و با برادرم وداع میکردم.
کمر پدر هلالیتر شد و سرش خم. و چشمهای من تَر.
این تصویر را سالها قبل در مدینه دیده بودم. وقتی عموحسن (ع) روی تشت خم شد و پارههای جگرش بیرون ریخت.
پدر هم شبیه عمو شده بود. همانقدر بیرمق، خمیده و از دست رفته. با این تفاوت که پارههای جگرش در عبا ریخته بود. پارههایی هم در میدان جامانده...
عمه زینب (س) گفت عبا را به دارالحرب ببرند. گفت احتیاط کنند. صدایش لرزید: فرق علی (ع) شکافته و پهلویش شکسته است. سینهاش هم... احتیاط کنید.
پدر دست به زانو و کمر بلند شد. از عبا چشم گرفت و زمزمه کرد: تنها فرق و پهلو و سینه نیست. پسرم را آرام حمل کنید. از نسیم ملایمتر. همهی علی دَرهم شده...
.
لیلی سلطانی
کنار تن جوانش نشسته است.
کمرش خم شده از این داغ عظیم.
اشک گونهاش را نوازش میکند و روی لب خشکش میریزد.
زیر لب طوری که فقط خودش و جوانکش بشنود میگوید:
《علی اکبر چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده باباجان...؟!💔》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دشمن شماره یک آمریکا و اسرائیل کیست؟
🔹امام جمعه کربلا در جواب این سوال غوغا کرد
پیر مرد قد خمیده
کشان کشان پایش را به زمین میکشید و بازمیگشت
هزاران بار با خود جملاتی را مرور میکرد...
اصلا نمیدانست چطور بگوید؟
حتی نمیدانست چه بگوید!؟
بالاخره عمود خیمه به داد پیرمرد متحیر رسید💔...
عمود خیمه که کشیده شد ، همهی اهل حرم فهمیدند سایهی عموی با غیرت از سرشان کشیده شد