#رایحه_حضور
#پارت_۶۳
#سنا_لطفی
به اصرار مهسا کمی قدم زدیم و بعد راه افتادیم ، الان که از اونجا گذشتیم یاد آون موقع ها افتادم بعد اونم چند بار آومده بودیم درست همون جا ، یه لحظه احساس کردم مهدی هنوز اونجا ایستاده و منتظر ماست که بریم پیشش ، انگار یادش رفته که هشت ساله من اینجا منتظرشم و نباید باشم .
از اول عادتم بود وقتی هول می شدم یا از چیزی عصبی و ناراحت می شدم باید یه بند حرف می زدم .
دلم برایش گرفت ، برای انتظاری که می گفت :
فاطمه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی ؟!
بعد بیان جمله آخری که خودش هم میدانست نباید منتظر باشد بغض از صدایش می بارید :
نه بگو گلم
_ اینکه اصلا به فکر ازدواج هستی ؟! ببین میدونم دوسش داشتی ولی خب تو هیچ تعهدی بهش نداری
چشمانش پر شد:
میدونی تو تمام این سال ها برای چی دلم می سوخت و غصه اش رو داشتم ؟!
حسرت و غصه من این بود که تعهدی بهم نداشتیم ، اصلا مهدی انقدر زود رفت که فرصت هیچی رو نداد ، نداد که یه بار به چشاش نگاه کنم ، فرصتی نداد تا بگم چقدر دوسش دارم
موقع مراسم هاش مردم که بی تابی منو می دیدن هی می گفتن این چه نسبتی باهاش داره ؟! و کسی نبود جواب بده
نسبت ما قانونی نبود قلبی بود ...
چی می گفتم ؟!
می گفتم قرار بود بیاد خواستگاری من؟!
ما حتی یه نشون ساده هم نکرده بودیم ،
اصلا بگو فاطمهِ بیچاره شما چیکار کرده بودین اصلا ؟!
کل عصر را قدم زدیم و بعد فاطمه گفت باید جایی برود ، من هم کلی اصرار کردم که باید همراهت بیاییم .
مقابلش که ایستادیم چشمانم روی تابلویش مکث کرد
"کهف الشهدا"
داخل که شدیم ، حالم قابل توصیف نبود ، یک جور معلق ماندن بین حال خوب و بد !
سرش را به دیواری تکیه داد و یک دل سیر گریه کرد و زیر لب حرف می زد ، نشنیده میشد حدس زد داشت از مهدی گلایه می کرد ، حق هم داشت ...
آخرین جمله هایش تکانم داد :
چرا فقط جنگ و درگیری با قاچاقچی ها باید برای ما ها باشه؟؟
چرا فقط سهم عشق ما باید جدایی و دلتنگی باشه ؟!
مهدی ؟! سهم من از این دنیا فقط همینا بود؟!
بی معرفت قد یه اسم تو شناسنامه از تو سهم نداشتم ؟!
یاد صحبت های نواب افتادم
*ما به شهدا و خانواده هاشون مدیونیم
یه عده ای نفسشون سخت بالا میاد تا ما خوب نفس بکشیم *
وقتی کسی میره ..
بارون که میگیره ...
وقتی نمی خندم ..دل که نمی بندم ...
هر خوابی می بینم ...با هر کی می شینم ..
....یاد تو می افتم ...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
💜کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 💜
@mohajeran_ir
#رَحیـــــل
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار
می گشاید مژه و میشکند مستی خواب
#سلامصبحبخیــــــر😊
#رَحیـــــل🕊
@mohajeran_ir
پندار ما این است که ما مانــــده ایــم و شهــــدا رفتہ انــــد ؛
اما حقیقــت آن است که
زمان مارا با خــود برده است و شهــــــدا مانده انـــد...
#شهیداوینی
#رَحیـــــل🕊
@mohajeran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فهم_سیاسی ❗️⚠️
📎
بله بله؛ کاملا درست مشاهده میکنید...
اینجا ترکیه ست!
همانجای گل و بلبل که در فیلم ها نشان میدهند ؛است...
همان جایی که سلبریتی ها و رپر ها قبل از مهاجرت؛ مدتی را در این کشــور سپری میکنند،
چرا؟!
چون بیشترین شباهت را به اروپا دارد...
اروپایی که همه مردمشان از نظـر فرهنگ در بالاترین درجـه هسـتنـد...
اما در این بحوبۀ کرونایی
بخاطر چند تکه نان
به جان یکدیگر افتاده انــد...
اینجا ترکیـه است
حالا بعضی ها بروند و به توصیفِ بهشتی شان از غرب و کشور های به اصطلاح مدرن بپردازند...
#what_the_faaz 😐
#کرونا
#ترکیه
#غرب
#رَحیـــــل🕊
@mohajeran_ir
•|🌸🌱|•
الهی لَو اَرَدتَ هَوانی لَم تَهدِنی
خدایا؛ میدونم اگه میخواستی ڪوچیڪم ڪنی، منو سمت خودت نمی ڪشوندی
+ هرلحظه منو به خودت نزدیڪ تر ڪن..🙃
[مناجات شعبانیه]
#خدا
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#حجـاب💎
💠شهید «علیرضا ملازاده» در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است:
من اڪنون فریاد برمیآورم ڪه «خواهرم حجابت را، #حجابت را حفظ ڪن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند «شیئ» رفتار کنند».💔🍃
#چادر
#مححبه_ها
#دختران_انقلاب
#آبروی_انقلاب
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#استوری
اولین زائر ڪربلا...💔🌱
#ڪربلا
#هفاف_بن_مهند
#آخرین_شهید_ڪربلا
#اولین_زائر_ڪربلا
#رَحیــــل🕊
@mohajeran_ir
#غرب_وحشـی
هنگامی ڪه ما میگوییم #غرب یڪ روح #وحشیگری برخلاف #ظاهر اتو ڪشیده و ادڪلن زده خود دارد ، برخی آن را انڪار میڪنند اما حالا خود آنها صراحتا همین واقعیت را میگویند.
#فهم_سیاسی
#غرب
#ترامپ
#رَحیــــل
+مقام معظم رهبری🌱
1399/1/21
@mohajeran_ir
سلام
شبتون به خیر
فردا ان شالله با ادامه رمان در خدمتتون هستیم
التماس انواع دعای خیر🌸
|🌸🌱| نویسنده رمان:
@BanoyDameshgh
#رَحیــــل 🕊