eitaa logo
مُحَـــــلِّم
136 دنبال‌کننده
1هزار عکس
377 ویدیو
36 فایل
⸤حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان استان فــارس⸣
مشاهده در ایتا
دانلود
آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند  آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند  پس خدایا :  به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ، خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما . شهید دکتر چمران @mezmar_fars
😍📚 ۴۹ قسمت آخر😊😁 "همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی" سوره شوری ... آیه 52 و این ... پاسخ نذر 40 روزه من بود تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ... اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ... گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد... وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله... هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر . از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ... -بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زبونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام فقط برگرد. گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم. بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ... بالاخره سکوت رو شکست... -زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی... بغض دوباره راه گلوش رو بست... -حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه گریه امان هر دومون رو برید -زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود. همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن. توی اولین فرصت، اومدیم ایران. پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن. مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهدو یک هفته ای جنوب بود هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت. @mezmar_fars
مُحَـــــلِّم
#رمان 😍📚 #بدون_تو_هرگز #قسمت۴۹ قسمت آخر😊😁 "همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو ن
دوستای عزیز🌹 نظراتتون رو در مورد این رمان به آیدی مدیر کانال بفرستین😊 @ia_fateme دوست دارین باز همچین رمان هایی توی کانال قرار داده بشه؟؟؟
نظرات شما درباره رمّان😍
بسم رب الشهداء🌹 غوطه ور میشوم در نصیحتت و تو را بزرگ می دارم 💗 روز بزرگداشت #شهید محمد جواد تندگویان اولین روز دوره دوم #اردوی_جهادی دانشگاه فرهنگیان فارس ۹۷/۹/۲۹ @mezmar_fars
مُحَـــــلِّم
بسم رب الشهداء🌹 غوطه ور میشوم در نصیحتت و تو را بزرگ می دارم 💗 روز بزرگداشت #شهید محمد جواد تندگویان
سید آزادگان مرحوم ابو ترابی درباره خاطرات ابتدای اسارتش می گوید: «در زندانِ وزارت دفاع عراق در سلول انفرادی بودم. یک روز صبح صداهای بلندی شنیدم، صدای تلاوت قرآن بود که یکی از زندانیان با صدای بلند آن را تلاوت می کرد. برای من عجیب بود. هنگام شب باز صدای قرآن شنیدم. این صداها فکر مرا به خود مشغول کرد. چند روزی ـ به هنگام صبح و شب ـ آن صدا را شنیدم. یک روز که مرا برای بازجویی می بردند، از فردی که در سلول مجاور بود، پرسیدم: این صدای قرآن چیست که هر روز صبح و شب می شنوم؟ گفت: این صدای تندگویان وزیر نفت است. وقتی شکنجه به اوج خود می رسد، به آیات قرآن پناه می برد و به ائمه علیهم السلام توسل می جوید و از آنها نیرو و روحیه می گیرد.» سید ابو ترابی در ادامه می فرمایند: «آن طور که من خبر دارم، تمام این سالها برای تندگویان به این شکل بوده، صبحها و شبها به طور پیاپی ایشان را شکنجه می کردند و تا بی هوش نمی شد، دست از او بر نمی داشتند. از ایشان یک تقاضا داشتند و آن اینکه در مقابل دوربین علیه امام خمینی رحمه الله و نظام مقدس جمهوری اسلامی مطالبی بگوید. آن گاه به هر کشوری که بخواهد، او را می فرستند. اما این طوفانها سید جواد را جا به جا نمی کرد. آن طور که من خبر دارم، دو بار وضعیت جسمانی شهید تندگویان به حدی رسید که به اغمای کامل فرو رفت. برای همین او را به انگلستان اعزام کردند و بعد از معالجه دوباره او را به عراق باز گرداندند تا باز هم شکنجه اش کنند.» @mezmar_fars
@mezmar_fars ادامه ی نظرات در مورد رمان💕
سلام.دوستای عزیز برای دانلود پی دی اف کامل رمان به کانال کتاب دان مراجعه کنین آدرس کانال @ketabdancfu
سلام خدمت همه گل دخترای اهل فیلم و تحلیل فیلم ♨️ 🔵📢 یادتونه که فیلم «تنگه ابوقریب» و مستند «انقلاب جنسی» رو براتون اکران کردیم و مسابقه نقد و تحلیل فیلم گذاشتیم ... حالا میخوایم به برگزیدگان این مسابقه در مراسم شب یلدا هدیه بدیم🎁 برنده تحلیل فیلم تنگه ابوقریب 🔸 خانم فاطمه مختارزاده رشته ریاضی ورودی ۹۷ و برنده تحلیل مستند انقلاب جنسی 🔸 خانم زینب فتحی نژاد رشته الهیات ورودی ۹۷ حتما بهشون اطلاع بدید تا در جشن امشب حضور پیدا کنند. @mezmar_fars