eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
640 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
سخنرانی در حرم مطهر حضرت احمد بن موسی علیهماالسلام(شاه‌چراغ) 🔺 موضوع: عاشورا و جنگ روایت‌ها از دوشنبه، ۲ مرداد تا شب عاشورا بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا
سخنرانی صبح تاسوعا ساعت ۱۰:۳۰ حرم مطهر حضرت احمد بن موسی
همایش بانوان عاشورایی در جهرم ، حسینیه مرحوم حضرت آیت الله آیت الهی روز عاشورا ساعت ۹ صبح
دلنوشته های یک طلبه
همایش بانوان عاشورایی در جهرم ، حسینیه مرحوم حضرت آیت الله آیت الهی روز عاشورا ساعت ۹ صبح
ضمنا 🔹سخنرانی صبح تاسوعا ، ساعت ۵:۴۰ در حرم مطهر ، صحن دارعباده (شرح زیارتنامه حضرت ابالفضل العباس) 🔹سخنرانی قبل از ظهر تاسوعا، ساعت ۱۰:۳۰ در حرم مطهر ، صحن امام (موضوع: تشنگی و تشنه لبی) 🔹سخنرانی صبح عاشورا، در ، مسجدالزهرا شهرک انقلاب، ساعت ۶ صبح (محورهای کلی عاشورا و جنگ روایت ها) 🔹سخنرانی ظهر عاشورا، در ، حسینیه حضرت آیت الله آیت الهی، ساعت ۹ صبح (موضوع: زن،زندگی،آزادی) 🔺🔺 ضمنا ؛ سخنرانی با موضوع جنگ روایت ها شبها پس از نماز مغرب و عشا در صحن امام حرم شاهچراغ تا شب عاشورا ان‌شاءالله ادامه خواهد داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی به سما قمر، به نبی ثمر، به فاطمه در، به علی گهر به حسن جگر، به حسین پسر چه نجابتی چه اصالتی به ملک مطاع، به خدا مطیع، به مرض شفا به جزا شفیع چه مقام بندگیش منیع به چه بندگی و اطاعتی خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقرة فام تن سپری به کتف و کفن به تن به چه قامتی چه قیامتی ز جلو نظر سوی قبله گه، ز قفا نظر سوی خیمه گه که نموده شه به قدش نگه، به چه حسرتی و چه حالتی ز قفا دو زن شده نوحه گر، یکی عمه گفت و یکی پسر که نما به جانب ما نظر، به اشارتی و نظارتی منسوب به ناصرالدین شاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذاشت پا به‌دهانِ رکاب، باگریه حرم به بدرقه‌اش ریخت آب باگریه برای غربت ارباب در دل تاریخ نوشته‌اند هزاران کتاب باگریه میان روضه‌ی گودال، مادر ارباب به صورتش زده بااضطراب، باگریه هزار و نهصد و پنجاه و چند مصراع است؟ که زخم‌های تنش شد جواب باگریه کنار علقمه شد سرخ صورتش از شرم به یاد ماه حرم آفتاب باگریه به یاد دست علی، دور دست اهل حرم چقدر خورده گره هر طناب باگریه چنان به پای سر او گریستند همه که شد به کوفه‌وشام انقلاب باگریه نشست بر دل هر باغبان غمش، دیدم گرفت از گل چشمش گلاب باگریه چه‌ حکمتی‌ست دراین اشک روضه‌های‌ حسین که شد تمام گناهان ثواب، باگریه خداکند وسط روضه‌ها، برای فرج دعایمان بشود مستجاب باگریه...
روحتان شاد آقای عدنانی احساس میکنم با رفتن شما، دوباره یتیم شدم. شما و مرحوم پدرم، هر سال، دو ماه محرم و صفر به مغازه و بازار نمی‌رفتید و در مسجد الزهرا بساط روضه و چایی مجلس امام حسین را فراهم میکردید. و چقدر قشنگ امام حسین برایتان جبران کرد که وفات شما در روز تاسوعا و تشییع شما در عصر عاشورا باشد. خدمت خانواده محترم عدنانی علی الخصوص دکتر محمد و آقا مجید عزیز تسلیت عرض میکنم. ان‌شاءالله بقای بازماندگان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شهدای عصر عاشورای جهرم 🌹🍃 در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان مهر ماه سال 1362 شمسی را می‌توان جزء عاشوراهایی دانست که دارای بیشترین تقارب با عاشورای سال 61قمری امام حسین علیه السلام است. در عصر عاشورای سال 1362، 13 نفر از رزمندگان اسلام که اکثر آنها را نیروهای بسیجی تشکیل می‌دادند توسط نیروهای منافقین دستگیر شده و در اوج غربت و مظلومیت در جنگلهای میاندوآب آذربایجان غربی به شهادت می‌رسند. غلام رشیدیان تنها شاهد عینی و راننده اتوبوس حامل رزمندگان است که کاروان رزمندگان را به سمت جبهه‌های شمال غرب می‌برد. او روز حادثه را این چنین روایت می‌کند: اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم * عصر عاشورا – مهاباد آخرین پیچ جاده را که رد کردیم دیدم یک مینی‎بوس و چند ماشین کنارجاده ایستاده‎اند. فکر کردیم تصادف شده. پا از روی گاز برداشتم و سرعت را کم کردم تا از کنار ماشین‎ها با احتیاط رد شوم، ناگهان یک نفر با لباس کردی، آرپی‌جی بر روی دوش به وسط جاده ‌پرید. مصطفی رهایی دست به اسلحه ‌برد گفت کومله کومله!! ترمز محکمی ‌گرفتم، بچه ها از شیشه اتوبوس دیدن دو نفر دیگر کلاش‌های‌شان را به سمت اتوبوس نشانه بردند، یکی بچها داد زد کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . . * پنچ کیلومتری مهاباد فرمانده کومله‌ها بچه ها را از اتوبوس پیاده می‌کند. پلاک اتوبوس شخصی بود. یک نفر بالا می‌رود و اتوبوس را می‌گردد یک نفر دیگر هم جعبه‌های بغل را باز کرده و وسایل بچه‌ها را بیرون می‌ریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچه‌ها پیدا می‌کند. کارت‌ها را به فرمانده خود می‌دهند و او دستور می‌دهد همه را لا به لای درخت‌های اطراف جاده ببرند * عصر عاشورا – مهاباد فرمانده کومله‎ها دستور قتل مرا می‌دهد به او گفتم یک راننده شخصی هستم زن و بچه دارم، مرا بر‌گردانند… صدای تیراندازی از زیر پل به گوش رسید، آن‎ها مصطفی رهایی را زیر پل به شهادت ‌رسانند و بقیه بچه‌ها را داخل درخت‌ها ‌برند و دقایقی بعد صدای رگبار کلاش به گوش ‌رسد کردها به من دستور دادن که با اتوبوس برگردد . . . تویوتای سپاه که بالای آن دوشیکا نصب بود از روبرو می‌آمد پشت سرش ماشین های سپاه، پر از نیرو در حال حرکت بودن، تویوتا را که دیدم چراغ ‌زدم و ‌ایستاد، سراسیمه پایین ‌پریدم و تند تند ماجرا را تعریف کردم. راننده‌ تویوتا گازش را ‌چسباند که سریع‌تر به صحنه برسد. منم پشت سرش بر‌گشتم. در صحنه جنایت خبری از کومله‌ها نبود فرمانده که کنار راننده تویوتا نشسته به من ‌گفت: این‌ها برای ما کمین گذاشته بودند شما پیش مرگ یک گردان شده‌اید وگرنه تلفات زیادی از ما می‌گرفتند . . . *** شب یازدهم محرم – کربلا اجساد مطهر شهدای عصر عاشورای جهرم، تیر باران شده و بی سر، لا به لای درخت‌ها بر خاک افتاده، ماه کم فروغ و غمگین می‌تابد. در جهرم شام غریبان ابا عبداله گرفته اند و مردم در حسینه و مساجد بعضی هم در گلزار شهدا شمع روشن کرده و بر غربت عاشورائیان گریه می‌کنند… @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و رحمت الله پیشنهاد میکنم بجای پرسش از بنده و امثال بنده، ذائقه سنجی کنید. ببینید در چه طیف و میزان معلومات هستند. سپس بر اساس نتایج به دست آمده، برنامه ریزی کنید. چون ممکنه بنده و کلا هر کارشناس دیگر، حرفی بزنه که کاملا با ذائقه بچه های دانشگاه شما متفاوت باشه. ضمنا در طول تجربه ۱۵ ساله ای که بنده از ارتباط با بدنه دانشجویی دارم، متوجه شدم که تشکیل حلقه و گعده های دانشجویی خیلی اثرگذارتر از سخنرانی است. البته لطف و برکات سخنرانی و کلاسداری در جای خودش محفوظ. اما تشکیل حلقه های مباحثاتی خیلی خوبه. ✍ حدادپور جهرمی @Mohamadrezahadadpour
تشکر 😍 ان‌شاءالله در پناه امام حسین علیه السلام
سلام علیکم اول کتاب عقاید استاد قرائتی را قشنگ بخونید سپس کتاب عقاید استاد مصباح یزدی را با یکی از طلبه ها مباحثه کنید. حتی اگر بشه یک روحانی یا طلبه فاضل پیدا کنید تا به شما درس بدهد، خیلی عالیه. خوندن و فهم درست این دو کتاب، حدودا دو سال طول میکشه. اگر یادتون بود، دو سال دیگر یادآوری کنید تا دو تا کتاب بعدی را معرفی کنم. ✍ حدادپور جهرمی @Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
سلام علیکم اول کتاب عقاید استاد قرائتی را قشنگ بخونید سپس کتاب عقاید استاد مصباح یزدی را با یکی از
ضمنا برای یادگیری اصول عقاید و افزایش آگاهی دینی، کتاب طرح کلی اندیشه‌های اسلامی که سخنرانیهای رهبر فرزانه انقلاب درسال ۱۳۵۳ است، هم خیلی عالی هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و احترام چشم (کم پیش میاد که بگم چشم، اما چشم😊) حواسم هست ان‌شاءالله از امشب، داستان را ادامه میدیم.
🔶 لطفا یکی از دوستان، خلاصه قصه بهار خانوم را بفرسته تا منتشر کنم.
دلنوشته های یک طلبه
🔶 لطفا یکی از دوستان، خلاصه قصه بهار خانوم را بفرسته تا منتشر کنم.
🔹🔹آنچه گذشت🔹🔹 مهرداد و فرحناز زن و شوهر ثروتمندی که بچه دار نشدن و میخوان یه بچه از پرورشگاه بگیرن، یه بچه ای به اسم بهار رو میبینن که مشکل جسمانی داره و به طور عجیبی به دل فرحناز نشسته اما مسئولین پرورشگاه(فیروزه خانم و خانم کمالی)مخالف این هستن که بهار از پرورشگاه بره چون اون دختر مستجاب الدعوه هست و از بعضی مسائل آینده خبر داره فرحناز از طریق وکیلش احمدی دنبال به دست آوردن بهاره و دارن موفق میشن که مهرداد به دلیل مشکلاتی توی شرکتش بازداشت میشه و این مسئله به سرپرستی گرفتن بهار رو دچار مشکل میکنه بهار در آخرین دیدارش با فرحناز در روز اول محرم بهش گفته که جمعه به مراسمی در شاهچراغ برو که بچه های کوچیک با مادرشون هستن و کلید به دست آوردن من اونجاست، قبل از اون توی خود پرورشگاه روضه ای برپاست که بهار اصرار داشته فرحناز هم باشه و حالا فرحناز داره به اونجا میره...
رفقا عذرخواهی میکنم مشکلی پیش آمده و ان‌شاءالله از شب‌های آینده ادامه را منتشر میکنیم. بازم ببخشید 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا