eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
595 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
به این چشم ها نگاه کنید👆 تا وقتی ایران بود و اینقدر وضعش خراب نشده بود، این چشم‌ها همیشه شوخ و شنگ بود و کسی او را چنین بیچاره ندید اما از وقتی لگد به بخت خودش زد، آواره شد و الان هم که می‌بینید سر نخواستنش دعواست. خدا کسی را خوار نکند. قطعا این روزها روزهای پراسترس و خطرناکی برای امثال مهناز است. فقط کافی است چند ماه دیگر، عکس جدیدش را ببینید تا متوجه شکنندگی این روزهای او بشوید. و این است عاقبت ایران ستیزی و به آغوش گرگ و کفتارها رفتن. ✍ حدادپور جهرمی @Mohamadrezahadadpour
✔️ وظیفه تاریخی آیت الله رییسی اگر آقای رییسی ابتکار عمل را در دست بگیرند و با کمک مجلس، چند مصوبه راهبردی و راهکار مناسب جهت اصلاح شیوه نامه های اجرایی پلیس امنیت اخلاق و همچنین فضای مجازی کشور بگیرند ، و با توجه به صداقت مثال زدنی ایشان ، مردم به چشم خودشان، تغییر مثبت و در چارچوب قانون و شرع مقدس را ببینند ، قطعا : 🔸محبوب تر خواهند شد 🔸دور دوم هم قطعا رأی خواهند آورد 🔸ابتکار عمل را از دست دشمنان و معاندان و حتی رقبا و همچنین منافقان داخلی خواهند گرفت 🔸گسست اجتماعی را تا حد قابل ملاحظه ای ترمیم خواهند کرد 🔸شاهد انسجام ملی و خاموش شدن بهنگام فتنه خواهیم بود حضرت آیت الله رییسی، الان بهترین موقع است تا شاهد گل طلایی شما به دروازه این بازی باشیم. ✍ حدادپور جهرمی @Mohamadrezahadadpour
⛔️توجه لطفا⛔️ بحمدلله با تلاش بچه های پشتیبانی، سایت و اپلیکیشن دوباره راه افتاد و راحتتر از قبل میتونید از خدمات سایت و اپ استفاده کنید. ضمنا از عزیزانی که این مدت اذیت شدند و بارها پیام دادند و نتوانستند ثبت سفارش کنند عذرخواهی میکنیم. آدرس سایت سفارش آثار: Www.haddadpour.ir
بیداری؟
🔹 قبلاً گفته بودم اما نگذاشتند کسی ببیند و بشنود هفت هشت سال پیش کتابی به نام نوشتم که کلیدواژگانش اینا بود: زن دختر فضای مجازی مسئله امنیتی درگیری های مجازی گروه های معاند و آتئیستی دقیقا همان کلیدواژگانی که قریب یک ماه هست که درگیرش هستیم و سبب فتنه شهریور ۱۴۰۱ شده. بله هفت هشت سال پیش. نگه داشتم برای آخرتم که خدا خودش شاهد و قاضی و ناظر باشه که بنا به عقل و فهم و دانش ناقصم، هفت هشت سال قبل این هشدار را در قالب رمان دادم و خیرخواهی کردم اما یه عده سنگ اندازی کردند. الهی به حق امام حسین علیه السلام ، در دنیا و آخرت روسیاه باشند دستان پنهانی که اجازه ساخت سریالش ندادند و با حواشی و توهماتشون، سبب شدند یک سریال راهبردی و با این درصد از اهمیت بالا ساخته نشه!! الهی روسیاه باشند و در دنیا و آخرت خوار و حقیر بشوند. و الا اگر سریالش ساخته شده بود و پخش میشد، قسم میخورم که شاهد این همه گسست اجتماعی نبودیم و حداقل سه چهار قدم از دشمن و ضد انقلاب جلوتر بودیم و روی افکار عمومی کار کرده بودیم. ضمنا فکر نکنید کسانی که سنگ اندازی کردند، چپی و متعلق به دولت روحانی و امثال ذلک بودندا. نخیر. بلکه اتفاقا کاملا در پوسته و وجهه مذهبی و حزب الهی هستند و در نهادهایی مشغولند که اگه اسمش بیارم، دهنتون وا میمونه. بله ، همین قدر نفوذ و همین قدر جهل مقدس. با وجود اینا دیگه دشمن نمی‌خوایم. اینقدر قشنگ نفوذ کردند که فقط میتونم دعا کنم به حق امام زمان ارواحنا فداه ، خدا شرشون را از سر مردم و هنرمندان ولایی و کشور و نظام کم کنه. ✍حدادپور جهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا این دست مطالب هم ببینید👇 بیانیه سید حسن خمینی درباره حوادث اخیر در کشور https://www.khabaronline.ir/news/1680007/%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D8%A7%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1 مگه حتما باید همیشه نقد کرد و تو سر بعضیا زد؟! وقتی مثل الان دارن بیانیه های قشنگ میدن و بر حمایت از فرامین رهبر فرزانه انقلاب تاکید میکنند، باید تقدیر کرد و اعلام نمود. احسنت بر سید حسن خمینی ان‌شاءالله شاهد تداوم اینگونه موضع گیری ها از ایشان و بیت امام راحل باشیم. ✍ حدادپور جهرمی
رفقا از بعد از بیانات حکیمانه رهبر معظم انقلاب که الحق و الانصاف آب روی آتش ریختند و کشور بسیار آرام شده و این حقیقتا از نفسِ حقِ این بزرگ مرد الهی است ، وظیفه ما این هست که خیلی حرفهای تند و تیز و تحریک کننده نزنیم و منتشر نکنیم. تا انشاءالله کم کم اوضاع بهتر بشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1سخنرانی دعای توسل.mp3
10.05M
سخنرانی حجت‌الاسلام عالی با موضوع فتنه شب شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) مسجد مقدس جمکران پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید.
mirzamohammadi-1.mp3
2.44M
روضه امام حسن عسکری توسط حجت الاسلام میرزامحمدی
⛔️توجه لطفا⛔️ تصمیم گرفتم ان‌شاءالله از روزهای آینده(هفته آینده) مستند داستانی (کف خیابون۴) را در کانالم منتشر کنم.☺️ دو تا خواهش: 🔺 اول اینکه لطفا کتاب (کف خیابون ۳) را مطالعه کنید. هر کس هم نخونده، می‌تونه همین حالا از اپلیکیشن آثارم و یا طاقچه و فیدیبو مطالعه کنه. ولی پیشنهاد میکنم تا قبل از شروع ، اردیبهشت را بخونید تا با گذشته یکی از محوری ترین شخصیت های تقسیم آشنا بشید. 🔺 دوم اینکه لطفا کانالم را تبلیغ کنید. مخصوصا اینکه قراره داستان تقسیم را تقدیم کنم. تا همه علاقمندان از اولش با ما همراه باشند و دور هم لذت ببریم. حتی اگر کسی بتونه تبلیغ کانالم را در بالای صفحه ایتا انجام بده، خیلی عالی میشه و ان‌شاءالله در ثواب جهاد تبیین شریک خواهد شد🌷 لینک کانالم: نوشتار و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
Hadadpur.apk
5.71M
اپلیکیشن آثار حدادپور جهرمی👆 به روز و دو کتاب جدید به آن افزوده شد. لطفا نصب کنید و به راحتی به متن کتابها و همچنین دو کتاب صوتی دسترسی پیدا کنید.
در مسجد مقدس جمکران به یادتونم☺️🌺🌸❤️ عیدتووووووون مبارررررررررک🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پس از انتشار و استقبال بی نظیر از کتابهای: 🔺کف خیابون ۱ 🔺کف خیابون ۲ 🔺اردیبهشت (کف خیابون ۳) اکنون انتشار مستند داستانی ۴ 🇮🇷 به نام داستان 🇹🇷 قصه نفوذ 🇮🇷 تا اتاق خواب نوردخت پهلوی(عامل موساد و دختر رضا ربع پهلوی) در شب تولدش 😱 ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی 🕙 شب‌های پاییزی و پرالتهاب ۱۴۰۱ لینک جهت مطالعه در کانال: https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختره فیلتر شکن نداره، پست گذاشته با چی میرید تلگرام و اینستا ؟ اینم از کامنتای پسرا : 1_باصلوات 2_با توکل بر خداوند 3_با رمز وای فای همسایه 4_با تکیه بر باور های ملی 5_با خطوط حمل و نقل عمومی 6_با عرض پوزش 7_با اجازه بزرگترا 8_با نظر خاص مسئولین 9_با نهایت شرمندگی از اوضاع مملکت 10_با دعای خیر پدر و مادرم 11_با آرزوی موفقیت و بهروزی برای همه 12_با اژانس 13-با زیر شلواری 😂😂 ببین نیم وجب دختر چ جوری این همه پسرو سرکار گذاشته، اصلا اگه فیلترشکن نداشت چ طوری پست گذاشته ؟ 😏😂
ﭘﺴﺮ: بابا ﻭﺍﺳﻢ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻣﻴﺨﺮﻱ؟ بابا: ﺍﮔﻪ ﺷﻴﻄﻮﻧﻲ ﻧﮑﻨﻲ، ﺑﻪ ﺣﺮفم ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻲ، زیاد ﺑﺎ گوشی ﺑﺎﺯﻱ ﻧﮑﻨﻲ، ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻲ، ﻣﻌﺪﻟﺖ هم بیست ﺷﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ! پسر: ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﺗﺤﺮیم های آمریکا علیه ایران رو هم ﻭﺭﺩﺍﺭﻡ؟!😒😂 ‌
علیکم السلام اتقاقا باید کاملا معمولی و عادی رفتار کنید. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و شما در حال گذران زندگی معمولی خودتون هستید. چون مهم ترین دستاوردی که این فتنه اخیر برای دشمنان و منافقان می‌تونه داشته باشه اینه که اعتماد به نفس و حریت و شجاعت را از من و شما بگیرند. طوری که من آخوند و بچه حزب الهی جرأت نکنم راحت رفت و آمد کنم و شمای چادری احساس ناامنی کنی. نه تنها اجازه نمی‌دهیم احساس کنند پیروز شده اند بلکه به امر به معروف و نهی از منکر ادامه می‌دیم. لطفا کم نیارید. خیلی عادی و طبیعی رفتار کنید. اگر احساس کنند ترسیدید، وحشیانه تر برخورد میکنند. الحمدلله فتنه اخیرشان هیچ دستاوردی برای آنها به جز افسردگی و سرخوردگی نداشته و مثل همیشه انقلاب اسلامی و مردم عزیزمان پیروز میدان بوده اند. ✍ حدادپور جهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و روز بخیر ☺️🌺 عرض خدا قوت خدمت همه رفقا الحمدلله ، منم خوبم بلکه عالی ام😊 ان‌شاءالله از امشب داستان را منتشر میکنیم. نیت کردم که ثواب معنوی این اثر را هدیه کنم به روح پاک سردار شهید سید حمیدرضا هاشمی و همه شهدای مظلومی که در فتنه اخیر شهید شدند. امیدوارم دستمون را در دنیا و آخرت بگیرند.🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ چند نکته در خصوص داستان : 🔺 این داستان در دو فصل آماده شده. فصل اول چهارده قسمت است که انشاءالله از امشب شروع میکنیم سپس یکی دو شب وسطش وقفه میندازیم و بعدش فصل دوم را هم تقدیم میکنم. 🔺این دو فصل در دو حال و هوای کاملا مختلف هست و هر کدام طعم خاص خودش را داره. اما فصل اول دروازه فصل دوم هست. فصل دوم که مملو از اسامی واقعی و حتی اماکن و پروژه های واقعی است، ناظر به نقشه هفت ساله برای آشوب این روزهاست. 🔺 برای فصل اول، سفرهای طولانی و طاقت فرسا داشتم. حتی مدتی از خانواده دور بودم تا تونستم با فضای فصل اول ارتباط بگیرم و افرادی که قربانی این فضا هستند پیدا کنم. اگر بگم پیر شدم تا این فصل نوشته شد دروغ نگفتم. 🔺 بسیاری از توحش و انحرافات موجود در فضای فصل اول را نمیتونم روایت کنم تا عده ای دوستان اذیت نشوند. فقط از همین حالا بدونید که از چیزی که روایت کردم، صدها برابر بدتره و خدا حتی نصیب گرگ بیابون هم نکنه. 🔺اما فصل دوم ... که یکی از معاونین محترم سیاسی یکی از مجموعه های ارزشی امروز می‌گفت: فهم و ارتباط فکری دقیق با فصل دوم، برابری می‌کنه با صد ساعت آگاه سازی! مخصوصا کسانی که علاقمندند ریشه های منحوس شلوغی های این روزها را بدانند. نکات دیگری هم هست به یاری خداوند سبحان، تدریجا عرض میکنم. ✔️ ضمنا راضی ام که هر جا و برای هر کس خواستید بفرستید. اما به شرط ذکر کامل لینک کانالم و رعایت امانتداری در متن و محتوا. 🔹لطفا لطفا نخونید برای ترشح آدرنالین بلکه بخونید تا با جهان کاملا متفاوت از سطح و سیاق زندگیتان آشنا بشید. شب‌های پاییزی خوب و مفیدی برایتان آرزومندم ☺️🌷 ✍ حدادپور جهرمی
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت اول»» منطقه کوهستانی مرز ماکو هر کس فقط یک بار به منطقه کوهستانی مرز ماکو رفته باشه، غیر ممکنه که بتونه از لابه لای درختان جنگلی و فراوانی که آنجاست، کوه را به طور معمولی ببیند. انگار پشت سرِ جمعیت زیادی ایستادی و هر چه روی نوک پاهات میایستی، نمیتونی بفهمی که چقدر راه مونده و کِی میرسی به پایین کوه! کلی راه میری و وقتی بیش از چهار ساعت در نوار جنگلی مرز راه رفتی، بدون اینکه بدونی کم کم داری میری بالا، متوجه میشی که نفس کم آوردی و ترجیح میدی که همین راهو برگردی. اما دیگه نمیشه. باید یکی دو ساعت دیگه ادامه بدی تا برسی به جایی که بتونی یکیو پیدا کنی که برسونتت به راهِ ماشین رو. اینا همش در حالتی هست که در نوار مرزیِ خودمون پرسه بزنی و نخوای بری اون طرف. اگه مثل بابک بخوای بری اون طرف، باید یکی باشه که قبل از عبور از کوه بیاد دنبالت و با راه بلد بری. وگرنه میشه چیزی که نباید بشه. از بس دویده بود، پاهاش دیگه جون نداشت. پهن شد رو زمین و یکی دو تا غلت خورد. دیگه نمیتونست جُم بخوره و پیش خودش ناله میکرد. چند دقیقه که گذشت، برگشت و رو به آسمون خوابید. نفسش هنوز جا نیومده بود. دستش بُرد طرفِ قفسه سینه اش و یه کم آروم ماساژ داد و تلاش کرد نفس های عمیق بیشتری بکشه. اما نور خورشید داشت اذیتش میکرد و به خاطر همین، با بدبختی بلند شد نشست. یه نگاه به سمتی کرد که از اون طرف اومده بود. یه نگاه هم به طرفی کرد که باید ادامه میداد. فقط دوست داشت از اون منطقه بزنه بیرون. گوشیش درآورد و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «12:33» دستپاچه شد. فورا جمع و جور کرد و از جاش بلند شد و با همه توانش شروع به دویدن کرد. یه کم که رفت، صدای چند تا سگ را از راه دور شنید. وایساد و نگاهی به اطرافش انداخت. یادش اومد وقتی که نشسته بود رو صندلی و داشت با دقت به صحبت های سعید گوش میداد. سعید که همیشه کت شلوار خاکستری میپوشه، یه دستش تو جیبش بود و با یه دست دیگه اش، در حالی که نقاطی روی نقشه و پرده پاورپوینت نشون میداد میگفت: وقتی به این نقطه رسیدی و صدای سگ شنیدی، باید بری سمت چپ. فقط 45 درجه. دو یا سه بار بیشتر صدای این گونه سگ ها را نمیشنوی. یادش اومد که سعید با فشاردادن دکمه ای، صدای دو سه نمونه سگ خاص را براش پخش کرد و ادامه داد: بابک خوب دقت کن! اگه گرفتارِ این سگ ها شدی، تیکه بزرگت گوشِت هستا. دیگه کارِت به پلیس و مرزداری و این چیزا نمیکشه. تکرار میکنم؛ فقط دو سه بار میشنوی و هر بار باید بری سمت چپ! حله؟ حواست پیش منه؟ بابک تو اون جنگل، وقتی صدای سگ ها را شنید، مسیرش را به سمت چپ کج کرد. یه کم هول شده بود. ترس را از چشماش میشد فهمید. بعضی جاها میدوید و بعضی جاها تند تند راه میرفت و هر از گاهی به اطرافش نگاه میکرد. تا اینکه به تپه ای رسید که بالاش یه آنتن بزرگ مخابراتی بود. ایستاد و عرقش پاک کرد. به تنه بزرگ یکی از درخت ها تکیه داد. صدای سگ ها کمتر شده بود. قمقه اش درآورد و گلویی تازه کرد. دوباره گوشیش آورد بیرون و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «13:46» انگار خیالش یه کم راحت شده بود. همونجا نشست. کیف کوچک کمری را باز کرد و دو تا شکلات انداخت تو دهنش. در حال جویدن شکلات ها بود که یه قوطی کوچیک پلاستیکی از جیبش درآورد و به همراه اون، همه محتویات جیبش رو هم بیرون ریخت. همشو گذاشت روبروش. حتی گوشی ساده ای که داشت. بعدش سر اون قوطی را باز کرد و روی همش ریخت. کبریت درآورد و با اولین چوب کبریت، همشو آتیش زد. همین جور که داشت اونارو میسوزوند، مرتب به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و همه جا را میپایید. نگران شده بود که یه وقت دود این چیزا که داره میسوزونه، جلب توجه نکنه. به خاطر همین مدام وسایل رو این ور و اون ور میکرد که زودتر بسوزن و از شر همش راحت بشه. وقتی خیالش از سوختن وسایلش راحت شد، سرش را آروم گذاشت کنار تنه درخت و برای چند ثانیه چشماشو بست که یهو با شنیدن صدای وحشتناکِ سگی که فاصله زیادی باهاش نداشت به خودش اومد و وحشت کرد. متوجه شد که صدای سگی که داره میشنوه، مثل یکی از صداهایی هست که سعید بهش معرفی کرده بود و گفته بود ازش بترس! پاشد و شروع به دویدن کرد. فقط و فقط میدوید. اما متاسفانه صدای سگ به صدای سگ ها تبدیل شد و مرتب داشتن بهش نزدیک و نزدیک تر میشدند. تا اینکه همین جور که داشت تند تند میدوید و مثل عزرائیل دیده ها فرار میکرد، یه لحظه برگشت تا ببینه فاصله اش با سگ ها چقدره؟ تا برگشت، یهو روی صورتش سایه بزرگ و وحشتناکی از سگ گنده ای افتاد که از پشت سر، به طرفش حمله ور شده بود. در کسری از ثانیه، اون سگِ سیاه و وحشی، با شدت هر چه تمامتر، افتاد رو سر و صورتش و بابک محکم به زمین خورد. جوری به زمین خورد که سرش محکم به زمین خورد و دیگه چیزی نفهمید و از هوش رفت.