eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
552 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
گوارای وجود👇 یا حسین
یک ماه گریه کردید در پای ماتم من پس نوش جانتان باد! شیرینی غم من روضه به روضه رفتید سینه زدید هرشب زخم است سینه هاتان این است مرهم من! جای دگر سراب است در روضه ها بمانید! چون عاقبت بخیرید در زیر پرچم من حیف است بین گریه توبه نکرده باشید ماه بکا و توبه ست  ماه محرم من من با شما رفیقم از من چرا جدایید؟! من محرم شمایم باشید محرم من تا چای روضه دم شد هیئت خود حرم شد سهم تمامتان شد  فیض دمادم من هرکس ز دل بخواهد در اربعین میاید این همت شما و این قول محکم من! مرده ز داغ گودال  حکم شهید دارد ای نوکران بمیرید در داغ اعظم من @mohamadrezahadadpour
✔️ من همیشه قبل از روضه (چه رو منبر و چه مجازی) اول از مستمعم بابت فشاری که بهش میاد عذرخواهی میکنم. امشبم عذرخواهی میکنم یه کم روضه صریح گفته شده👇😭
میبرندم بر سر بازار چشمت را ببند نور چشم حیدر کرار چشمت را ببند کربلا تا شام می گفتم که چشمت را نبند یا اخا اما به شام تار چشمت را ببند* شد نقاب صورت من آستین پاره ام بی تو شد کار حرم دشوار چشمت را ببند پایکوبی و کف و دشنام و سوت و هلهله من کجا و این همه آزار چشمت را ببند تاب سیلی خوردن دختر نداری روی نی دخترت را دست من بسپار چشمت را ببند کاری از دست سر ببریده می آید مگر تو فقط یک کار کن یک کار چشمت را ببند من که می‌دانم تو از زینب خجالت می‌کشی در میان این همه انظار چشمت را ببند چشم عباس تو را بستند با تیر جفا تا نخورده سنگ این کفار چشمت را ببند کوچه ها را یک به یک گشتم به همراه سرت می‌روم در مجلس اغیار چشمت را ببند من کجا و این همه نامحرمان بی حیا من کجا و این همه خمار چشمت را ببند رفت انگشت اشاره سمت دخترهای تو ای برادر می‌کنم اصرار چشمت را ببند خیزران تا رفت بالا قلب من آتش گرفت تو بگو با خواهرت اینبار چشمت را ببند نکته 👇 *مرحوم ذهنی در کتاب مدینه تا مدینه: 🔸حضرت زینب فرمودند: بین کوفه تا شام سر برادرم بر نیزه چشمش باز بود و به اطفال و اهل و عیالش نگاه میکرد اما در شهر شام نگاه به سر برادرم کردم دیدم چشمهای مبارکش بسته شده یعنی دیگر طاقت ندارم این همه رقاص و شراب خوار و..... دور اهلبیتم ببینم😭😭😭 @mohamadrezahadadpour
شب جمعتون نورانی یا حسین🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهد آمد ای دل دیوانه‌ام او که نامش با لبانم آشناست من گل نرگس برایش چیده ام باورم کن خواهد آمد، باوفاست امشب از فرط جنون در سینه دل یکنفس تا صبح هو هو میکند آخر این دل، این دل بی طاقتم دست احساس مرا رو میکند نذر کردم لحظه‌ی تنگ غروب نذر، یک شب اشک نیلی ریختن بر سر هر کوچه‌ی شهر خیال شب چراغی از نگاه آویختن باز می‌سایم نگاهم را به راه خیره بر دروازه‌های نیمه باز گام‌ها فرسوده‌ام در کوچه‌ها کوچه‌های خاکی دور و دراز بی‌قرارم، ناشکیبم، مست مست امشب از یاد تو لبریزم بیا آه می‌خواهم که قبل از مرگ خویش دست بر دامانت آویزم بیا خواهد آمد ای دل دیوانه‌ام او که نامش با لبانم آشناست من گل نرگس برایش چیده‌ام باورم کن خواهد آمد، باوفاست مژده پاك سرشت @mohamadrezahadadpour
https://www.instagram.com/p/Bo2PWk6FAsg/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1e0ikhxcolozj بعد میگن چطور پرونده های این و اون لو میره و اسامی و آمارها در معرض خطر میفته؟! به همین راحتی! از شما انتظار دقت بیشتری داریم حاج آقا ... #عبای_نازک #درز_اطلاعات
🌹سلام🌹 وقتتون به خیر امروز ازصبح زود حالم الکی خوب بود .بدون هیچ علتی . بعد از استقرار و تا قبل از تشکیل همایش، رفتم جاتون خالی تو رستوران هتل ... از سنتی رجعت به مدرنیته. یه خانم خیلی شیک منو را داد به دستم . با یه نظر سرتا پای منو رو ورانداز کردم . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون .یکیش هم نفهمیدم چیه. ولی کم نیاوردم و آبروی جهرم روحفظ کردم . چون تلفظ کلمات هم برام مشکل بود از ترس ابروریزی گفتم ؛لطفا مورد دو و سه برام بیارید . بگذریم که نفهمیدم چه کوفت کردم سه برابر هر روز هم هزینه کردم . زدم بیرون و برای این که خوبی حالم رو به دیگرون هم انتقال بدم یه شاهکار کردم که براتون تعریف می کنم. عارضم به حضورتون از ایام طفولیت علاقه عجیبی به آبنبات عسلی داشتم با مارک یا به قول امروزی ها برند مینو. یه قنادی کنار هتل بود پریدم داخل و نیم کیلو ابنبات خریدم. به اولین نفری که رسیدم یه پاکبان بود .اومدم تعارف کنم دیدم بنده خدا دستش کثیفه لذا یهویی به ذهنم رسید خودم بزارم دهانش .این کار رو کردم یه لبخند تحویلم داد که به دنیایی می ارزید. خلاصه مشتری بعدیم سه تا دانش اموز بودن عازم مدرسه .با تحکم گفتم :دهانها باز .و سه تا ابنبات تو دهنشان گذاشتم و سه تا لبخند تحویل گرفتم . البته رعایت مسائل شرعی هم کردم و به خانمها تعارف کردم. یه مامان بزرگ پیر هم دیدم که گفتم حاج خانم من مادر بزرگم رحمت خدا رفته اجازه میخام به نیابت این اب نبات رو بزارم دهانتون.ایشون هم بزرگواری کرد و اجازه داد. البته وقتی یه کم دور شدم صداش رو شنیدم که می گفت:خدا شفات بده. این هم یکی از ما جراهای امروز تا فرصتی دیگر. زیاده عرضی نیست. ایام عزت مستدام🙈 @mohamadrezahadadpour
جلوی تاكسي نشسته بودم. راننده نگاهم كرد و گفت: «چقدر موها رو سفيد كردي» ! راست مي‌گفت، بيشتر موهايم سفيد شده است. گفتم: «بله» ... راننده پرسيد: «براي مردن آماده‌اي؟!» گفتم: «چي؟!» راننده گفت: «ميگم براي مردن آماده‌اي؟» گفتم: «مگه قراره بميرم؟» راننده گفت: «آره ديگه... چشم به هم بزني رفتي... زود... خيلي زود» ! براي مردن آماده نبودم حتي براي شنيدن اين حرف هم آماده نبودم، ولي انگار راننده مطمئن بود كه به زودي مي‌ميرم! به راننده گفتم: «من نمي‌خوام به اين زودي بميرم». راننده گفت: «هيچ كس نميخواد ولي خيلي هم زود نيست ...» ! دلم مي‌خواست از تاكسي پياده شوم و بقيه راه را بدوم... ولي راه دور بود و جان اين همه دويدن را نداشتم... 👤 سروش صحت @mohamadrezahadadpour