eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
603 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگوارید اما موافق نیستم
دقیقا👌
نه داداش من! نیازی به پاس کردن پیش نیاز کف خیابون یک نیست🌹
نه داداش من! نیازی به پاس کردن پیش نیاز کف خیابون یک نیست🌹
بچه کیا نمایشگاه رفتن؟ غرفه نشر معارف هم رفتید؟ چه خبر؟
رحلت آیت الله ایمانی ، امام جمعه و نماینده ولی فقیه در شیراز را تسلیت میگم. خدا روحشون را با ائمه اطهار محشور فرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهارم» نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. رفتیم اداره ... وقتی وارد شدم، با بچه ها ایستادیم خچ و پچ کردن و سلام و چاخ سلامتی! انگار سالها بود که ندیده بودمشون ... گفتن: «تعطیلات خوش گذشت؟» گفتم: «مرحمت عالی متعالی! دو روز بیشتر خونه بودم؟» وارد اطاقم شدم ... عمار را اونجا دیدم ... قبلا همدیگه را دیده بودیم ... نشستیم و یه چند تا نامه بود بررسی کردیم ... پاراف و جواب دادم ... تا ساعت 8 ... که قرار بود بریم جلسه... تو راه که میرفتیم جلسه، با هم حرف میزدیم ... گفتم: «داستان چیه؟ چرا حالا اینقدر عجله؟ نمیشد صبر کنین تا خودم بیام؟» گفت: «نه عزیز من ... اگه میشد، مریض نیستم که بخوام آه و ناله زن و بچت بندازم پشت سر خودم ... اگه از منه، که بفرمایید قربان! بفرمایید منزل ... در کانون گرم خانواده!» رفتیم بالا ... سه نفر بودیم ... من و عمار و رییس! رییس شروع کرد و با همون لحن آروم و خودمونیش گفت: «خوش اومدی! الحمدلله که سالم برگشتی و بازم میبینمت! خدا خیلی بهت توفیق داده ... شک ندارم خدا دوستت داره که اینجوری هوات داره و روز به روز بر توفیقاتت افزوده! الحمدلله ...» بعدش ادامه داد: «در جریان احوال و اوضاع این روزا هستی؟ رصد داشتی؟ فضای مجازی و این چیزا ...» گفتم: «دقیق نه! چون اونطرف خیلی درگیر بودم ... وسایل بدن میتار را هم که میخواستم تحویل آزمایشگاه بدم، یکی دو روز کارای اداریش و اینا طول کشید ... اما خیلی بی خبر بی خبر هم نیستم!» گفت: «رصد داشتی؟» گفتم: «یه کم آره ... این دو سه شب قبل ... و همین صبح که داشتم میومدم اداره، یه نیم ساعت توراه فرصت بود ... یه چک کردم ... موضوع حدودا سی چهل تا کانال اون طرفی خیلی مشکوک بود ! بیشتر به شلیک میخورد!!» ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه @mohamadrezahadadpour (👈مرحله شلیک: مرحله ای که شبهه یا اتهام و یا مطلب خلاف واقع توسط حریف مطرح شده اما با دو شرط: اول اینکه خیلی نامحسوس و زیرکانه و بدون ذکر موضوع اصلی است و ذهن مخاطب را درگیر یک موضوع فرعی اما مرتبط با موضوع اصلی میکند. دوم اینکه آغاز و یا ادامه یک جریان است و هنوز تا مراحل پایانی و اصل هدف را زدن، فاصله دارد.) گفت: «آفرین ... چیزی دستگیرت نشد؟ که دقیقا میخوان کجا را بزنن؟» گفتم: «خیلی پوشش داشت ... عرض کردم که ... شلیک بود... اما فکر کنم بیشتر هدفشون ایجاد موج باشه...» گفت: «درسته ... اما به زبون خودمون حرف بزن ... میخوام بدونم تو همین نیم ساعت چی دستگیرت شده؟» گفتم: «شلیک شده ... توپ خونشون هم حسابی درگیر و داغه ... اما کی میخوان خلاص بزنن نمیدونم ... ولی خیلی گراهاشون نزدیکه ... اینقدر نزدیک که دیگه مستقیم، افراد را هم بردن زیر آتیش توپ خونشون و مستقیم دارن مرحله مقصر سازی را اجرا میکنند... خب وقتی اینقدر گرا را نزدیک میدن، بنظرم خیلی نمونده ... شاید چیزی حدود یه هفته ... شاید هم کمتر ...» 👈 (مرحله خلاص: مستقیم و بدون حاشیه، با تکیه بر ذهنیتی که قبلا با طرح موضوعات فرعی برای مخاطب ساخته اند، به اصل و ریشه ای که قرار است بزنند حمله کرده و تلاش برای نابودی و انهدام آن موضوع در ذهن مخاطب میکنند.) 👈 (مقصر سازی: مرحله پنجم از مراحل هفت گانه تروریست پروری است. در این مرحله، با تکیه بر چهار مرحله گذشته، سیبل و هدف اصلی را به مخاطب معرفی کرده و همه تقصیر و گناهان را کردن او می اندازند. مخاطب هم باور کرده و میپذیرد که باید برای بهبود اوضاع، مقصر را حذف و یا به دورترین حاشیه موجود راند.) ادامه دارد... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
اومد؟!☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ شیطوری روحانی؟!! یادمه مدتی در یک گروه تلگرامی بودم که حسابی از روحانی حمایت می کردند و آروق روشنفکریشون تا جایی بود که توهین هایی که از اون دوستان شنیدیم، از هیچ چماقدار و لباس شخصی نشنیدم! بگذریم... یادمه در شبی که برجام امضا شد، اینقدر خوشحال بودن و بهم تبریک میگفتن، که حد و حساب نداشت. کاش یه نفر بود این سوال را ازشون بپرسه که: اقا حالا اینا که برای برجام تو خیابونا میرقصیدند و یا در گروه های تلگرامی حسابی جولان میدادند، با خروج امریکا از برجام باید چه کنند ؟؟؟ ۱:بازم برقصن ۲:مجلس عزا بگیرن ۳:هزینه مراسم فاتحه خوانی به حساب خیریه روحانی واریز بشه ۴: اصلا به اونا چه؟! @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجم» نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. گفت: «دقیقا ... آفرین ... خیالمو راحت تر کردی ... دیگه لازم نیست به بچه های سایبری بگم بیشتر واست توضیح بدن ... میتونی مستقیم بری سراغ پرونده ...» گفتم: «قربان! معمولا شما کلید واژگان و سر نخ های عالی به ما میدین! میشه یه دو تا جمله بگین داستان چیه تا بعدش برم سراغ اصل پرونده!» نه پیش گذاشت ... نه پس ... بدون هیچ چک و چونه و مقدمه و ذی المقدمه ای گفت: «جنگ داخلی! احتمالش داره خیلی قوی میشه ... و به قول خودت، حتی خیلی نزدیک ... شاید بشه گفت که چیز دیگه نمونده ...» در علم جنگ شناسی (پولمولوژی یا جامعه شناسی جنگ) وقتی حرف از جنگ داخلی میشه، ینی سه ضلع اصلی داره: 1. شهری است 2. مسلحانه است 3. اهداف اولیه و قربانیان اصلی هم زن و بچه و مردم بی خبر و بی گناهند! گفتم: «جا نخوردم ... متاسفم ... چون ادمین های اون سی چهل تا کانال دارن جوری مینویسن که انگار وسط اطاق فرمان جنگ نشستن! من حتی فکر میکنم جنگ واسه اونا قطعی و شروع شده! الان وارد مرحله ایذایی شدند!» (مرحله ایذایی: مقدمات حمله که باعث گرفتن نفس و سرمایه و توان و انرژی و روحیه و افزایش میزان تلفات و... در حریف میشه! اما هنوز حمله اصلی نیست و بیشتر به قصد تخریب و تلفات انجام میشه!) ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour گفت: «نظر منم همینه ... چون دیگه خودت بهتر از من میدونی که میگن: هر چه عرق بیشتری در حمله ایذایی بریزی، خون کمتری در حمله اصلی خواهی داد! الان اونا که اینقدر ایذاء را جدی و محکم گرفتند، دیگه میخوان در حملات اصلیشون چیکار کنن؟ خدا میدونه! بگذریم ... الحمدلله که صبح توی ماشینت، کار مفیدی کردی و نتیجش شده این که کار منو راحت تر کنی!» گفتم: «امر بفرمایید! چه خدمتی از دست من برمیاد!» گفت: «میخوام به مدت حدود 52 روز ... البته حداقل 52 روز ... بشی ناظر امنیتی بخش سایبری! تا بشه مسائل و تهدیدات مجازی را رتق و فتق کنیم. وزیر و دفاتر بالا، حدودا ده نفر در این زمینه از شهرستان ها نیرو خواستن ... قرار نیست تجمیع بشین ... هر کسی تو فایل و شهر خودش ...» یه کم فکر کردم ... گفتم: «مطمئنید فقط نظارته؟» خندید و گفت: «ان شاءالله ... ینی شاید ...» گفتم: «میدونین که چرا اینو گفتم؟ منظورم اینه که دیگه سر از عملیات و گرا و شناسایی در نمیاره؟ راستی اصلا مسئولیت عملیاتی هم داریم یا نه؟» گفت: «خب البته بچه های فتا دارن زحمات خودشون را میکشن! دستشون هم درد نکنه ... اما چون پرونده فضای مجازی به طور جدی توسط رییس جمهور در شورای امنیت ملی مطرح شده، خواه نا خواه پای نهادهای مرتبط با امنیت، بیشتر به این ماجرا باز میشه!» گفتم: «خوش بین نیستم! به این رییس جمهوری که من میبینم نمیشه ... هیچی ... ولش کن ... اما از این میترسم که ما کلی کار بکنیم و بچه هامون را هزینه بکنیم اما طبق معمول بشیم پلیس بد! اما همونی که به دستور خودش داریم این کارو میکنیم بشه گل و بلبل معرکه و پلیس خوب و ناجی آزادی جوونا و ملت ایران!» رییس فقط خندید ... بعدش یه کم جدی تر شد و یه نفس عمیق کشید و گفت: «همیشه همین بوده! من و تو سربازیم ... با حرفت مخالف نیستما ... اما مطرح کردنش را هم صلاح نمیبینم ...» گرفتم که خیلی ریز داره بهم هشدار میده و میگه حواست به زبون سُرخت باشه ... گفتم: «چشم قربان! گرفتم ... از کی ان شاءالله؟» گفت: «باید از دیروز استارت میزدیم! اما دلم برات سوخت ... گفتم بذار بشینه یه روز ور دل خانم بچه ها ... از همین امروز میتونی کارهای تحویل گیری را انجام بدی! فقط لطفا مثل همیشه جدی و اکتیو و باهوش باش ... نمیخوام حالا که علی رغم میل باطنیم مجبورم با بچه های مخابرات مرکز خودمون کار کنم، اتفاقی بیفته و گافی بدیم که بعدا نشه جمعش کرد. پس لطفا تیمت را قوی بچین!» گفتم: «اون که چشم ... بالاخره حضرت آقا فقط درباره فضای مجازی بود که فرمودند ارزش و حساسیتش به اندازه اصل انقلاب است! بخاطر همینم که شده، کوتاه نمیام ... چنان تیمی بچینم که تاریخ سایبر و بچه های مخابرات به چشم ندیده باشن!» ادامه دارد ... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام. ارادت🌹☺️ بالاخره حریف دوستان نشدم و اگه خدا بخواد و زنده باشم، فردا (پنجشنبه) برنامه تهران و نمایشگاه کتاب دارم. وعده دیدارمون: ساعت ۱۶ تا ۱۹ مکان: سالن ۱۱/۱ غرفه ۱۲ ، نشر معارف(نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت ششم» نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست. معمولا رسم ما اینه که حداکثر تا 24 ساعت پس از ابلاغ حکم، البته بستگی به حساسیت موضوع داره، اما 24 ساعت بعد از ابلاغ باید هم امور مربوط به تحویل بخش را انجام بدیم و هم مقدمات اولیه چیدن تیم هم انجام شده باشه. کارهای مربوط به تحویل، اعم از کارتابل و باز کردن دو تا فایل مجزای خبری و ارتباطی و تعریف کد و خط ثابت و ماهواره ای و... را ظرف همون دو سه ساعت اول انجام دادیم. به خاطر وسایل شخصیم، درخواست دفتر خودمو دادم. چون هم راحتترم و هم دیگه لازم نیست بشینم از اول همه چیز را از نو بچینم و ... (چیدمان دفتر: طبق نظریه نوین مدیریتی، چیدمان دفاتری که از تمرکز و حساسیت بالایی برخوردارند و معمولا تصمیمات کلان طرح و عملیات در آن دفاتر انجام میگیرد، باید بر اساس الگوریتم ذهن برتر و دانای کل مجموعه طراحی گردد. دانای کل، اطاق فرماندهی را باید ذهن خودش دانسته و شروع به چیدمان المان های ضروری و مطابق نیازش نماید تا بتواند فورا در فضا قرار بگیرد ...) یه کم از اطاقم براتون بگم بد نیست: سه تا میز ... یکی کاغذ ماغذام و تلفن و وسایل کاری ... یکی هم مربوط به کامپیوتر و بیسیم و بانک سی دی ... و سومیش هم میز جلسات با ده تا صندلی برای جلسات داخلیمون ... حدود ‭‭‭50 -60‬‬‬ تا کتاب مختلف اعم از تفسیر المیزان و کتاب های دانشگاهیمون و جزوات استراتژیک و امنیت و جنگ شهری و دست نوشته های خودم و... یه مشت کتب ضاله و جزوات زرد و... دو تا فایل ... یکیش شخصی و مطالب محرمانه خودم ... و یکیش هم پرونده های در حال اجرا و مفتوحه که به حال و روز کاریم مربوط باشه ... سه تا قاب عکس ... یکی حضرت امام و رهبری که هدیه بچه های جهادی دانشگاهمون بود ... یکیش هم عکس مرحوم آیت الله شهید دستغیب (استاد اخلاق، فقیه جامع الشرایط از حوزه علمیه نجف، شهید محراب) ... یکیش هم عکس عشقم: شهید علی هاشمی! (طراح عملیات بدر و خیبر، مسئول سپاه ششم امام جعفر صادق علیه السلام، سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی استان خوزستان، معروف به سردار هور ، فرمانده قرارگاه مخفی اطلاعاتی نصرت) ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
گوشه سمت راست اطاق ... رو به قبله ... سجاده قدیمی که مادرم از مشهد برام آورده بود و چفیه یادگاری شهید پازوکی و دو تا مهر تربت و ... آهان راستی ... دو تا هم گلدون گل طبیعی که هر از سه روز باید بهشون آب بدم و نذارم تشنه بمونن ... اینا را نگفتم که صفحه پر کنم ... گفتم که با فضای ذهنیم که تونستم روی محیط کارم هم اِعمال کنم آشنا بشید. من با این فضا حدودا روزانه هفت هشت ده ساعت کار میکنم. البته هفت هشت ده ساعت، مال اوقات معمولی و روتینمون هست. خدا نکنه مشکلی پیش بیاد و وضعیتمون عوض بشه و مجبور بشیم شب و روزمونو به هم بدوزیم. این از محل کارم ... معتقدم که اگه نتونی با عشق کار کنی و عاشق کار و محیط کارت نباشی، بهتره که کلا رهاش کنی و بری بشینی تو کوچه و از کسانی که کارشون را دوست دارن، صدقه بگیری! مخصوصا کاری که درصد ریسک و خطرش بالاست و نمیدونی شب برمیگردی پیش زن و بچت یا نه؟! بگذریم ... با عمار نشستیم و شروع کردیم یه طیف شناسی گسترده از فضای مذهبی ها و موافقان نظام و ارزشی ها انجام دادیم. این کار برای داشتن یه چشم انداز خوب از جبهه خودی لازم بود و بعدا در ادامه همین کتاب هم خودتون دست به همین کار خواهید زد! و فهمیدیم اصولا اکثر مردم ایران، حتی اهل علم و روشنفکران و کسانی که مثلا سرشون به تنشون می ارزه، در فضای مجازی منفعل و متاثرند! نه فعال و موثر! از مجموع پرونده های فتا و ناجا و کارشناسان خودمون و موسسات تحقیقاتی که باهاشون در ارتباط بودیم، نظر یکی از بچه ها خیلی ترسناک بود. البته برای من و شمای پدر و مادر! نه برای کسانی که... نوشته بود: در این فضا دیگر نسبتهای فامیلی معنا ندارند و بچه‌ها، فرزندان آنچه می‌دانند، می‌خوانند و می‌شنوند، هستند و نه ضرورتا فرزندان کسانی که آنها را خواسته و ناخواسته به دنیا آوردند. بخاطر همین آنطور بزرگ میشوند و رفتار میکنند که ساعت ها توسط تربیت غیر مستقیم، وقت صرف خودشون کردن! و نه از کسانی که به آنها نون و دون و آب میدن! و در ادامه گفته بود: ماهیت این فضای مجازی را طوری ساخته و طراحی کرده‌اند که هر آنچه را تو می‌خواهی، بدون اینکه فکر کنی، در اختیارت قرار دهد. خودشان می‌روند مشکلات را می‌بینند برای رفع آنها در ساختار فکری خود اقدام می‌کنند و راه حل را یافته و محصول را می‌سازند و آن را به شما عرضه می‌کنند. خوب اکنون سوال اینجاست من و شما دیگر برای چه باید اصلا فکر کنیم؟! او همه این کارها را می کند که فکر کردن را از تو بگیرد و دیگر نیازی نباشد که تو فکر کنی. اینا را گفتم، چون هم اول پرونده هستیم و هنوز فکرمون درگیر معماها نشده و هم بالاخره قرار نیست فقط قصه و خاطره بگم و رد بشم. ادامه دارد... ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
اهدافی که راکت‌های سوریه به سوی آن شلیک شد (غیررسمی): 🔹مرکز نظامی فرماندهی شنود فنی و الکترونیکی 🔹مقر سری مرزی از واحد جمع آوری اطلاعات تصویری ۹۹۰۰ 🔹مرکز نظامی فرماندهی جنگ الکترونیک 🔹مرکز نظامی فرماندهی شنود شبکه های ارتباطاتی در غرب جولان 🔹مراکز دریافت و ارسال پیام 🔹مقر دیدبانی واحد سلاح‌های دقیق‌زن 🔹فرودگاه هلیکوپترهای نظامی 🔹مقر فرماندهی نظامی منطقه ای یگان ۸۱۰ ارتش اسرائیل 🔹مقر فرماندهی تیپ نظامی در حرمون 🔹مقر زمستانه برای واحد ویژه جنگ زمستانی «بنستیم» fna.ir/bm2l1c @Farsna
✅ امیدواریم کتاب جایگاه حقیقی خود را در جامعه بیابد رهبر فرزانه انقلاب اسلامی صبح امروز (جمعه) پس از بازدید از نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران: 🔹کتاب و کتابخوانی را یکی از ضرورتهای زندگی آحاد مردم بویژه جوانان است. 🔹نقش کتاب یک نقش بی‌بدیل است، البته بهترین کتابها، کتابی است که انسان را به سمت خداوند و ارزشهای والا و انقلابی هدایت کند، و امیدواریم کتاب جایگاه حقیقی خود را در جامعه بیابد.
✔️ رفقا این سایت بنده است. جهت دریافت اطلاعات کتب بنده و سفارش میتونید به این سایت مراجعه کنید. ضمنا لطفا مراحل سفارش را تا آخر سپری کنید تا مشکلی پیش نیاد. تقدیم با افتخار👇 ✅ www.haddadpour.ir 📙📘📗📕📒📔📓📙📗📕📒📔📓📙📘📕📒📔
https://www.instagram.com/p/BipSiMDlZS5/ صفحه اینستاگرام بنده👆 منتظر حضور سبزتون هستم🌹❤️
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ بازدید از نمایشگاه کتاب – اردیبهشت ‭‭‭1397‬‬‬ صبح روز پنجشنبه با مهندس اسماعیلی با پرواز به تهران اومدیم و بعد از جلساتی که داشتیم، عصر رفتیم نمایشگاه کتاب. از صبحش کلی خاطره و تجربه شروع شد. چون در پرواز ما از شیراز، هم استاد مصطفی ملکیان بودند و هم استاد ملک حسینی (امام جمعه یاسوج) . استاد ملکیان بنده را شناختند و کلی یاد و خاطره دوره فلسفه دین قم و چالش های فکری که با این استاد باسواد و با اخلاق داشتیم زنده شد. هر چند سلیقه های سیاسی و بعضی نظرات کلامی و فلسفی ایشون را نمیپسندم اما برام قابل احترام هستند. عصر وارد نمایشگاه کتاب شدیم. شور و حس و جوانیت خاصی در بین بازدید کننده ها بود و سیل جمعیت جوون، یا در حال پیدا کردن غرفه مدنظرشون بودند یا در حال خرید و حمل کتاب. شاید چنین حس خوشایندی را خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم. فقط با قدم زدن در محوطه مصلی و دیدن صحنه های علاقمندی مردم به کتاب میشه انرژی گرفت و کلی ترغیب شد. چه برسه به حضور در غرفه ها. رفتیم داخل و دنبال سالن 11/1 و غرفه 12 بودیم. ینی غرفه نشر معارف (کتب نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه) . چون بعضی از کتابها به نشر معارف دادیم که چاپ کنند. بنده خداها متقاضی چاپ بقیه کتابهای بنده هم هستند اما به خاطر مسائلی فعلا تصمیم بر این کار ندارم. انتشارت معارف متقاضی فروش همه کتابهای بنده در غرفه معارف شده بود و بخاطر علاقه و اعتمادی که بهشون دارم پذیرفته بودم و به حاجی واثقی هم سپرده بودم که حسابی باهاشون در نقل و تحویل دهی کتابها همکاری کنه. ماشالله به سیل جمعیت! وقتی رسیدم به غرفه معارف، با عوامل فروش و پاتوق کتاب سلام و علیکی کردیم و نشستم روی صندلی بلندی که پشت کتابها برام تعبیه کرده بودند. حسابی شرمنده علاقه و محبت و اعتماد مردم شدم. شاید از قیافه و قلم و سخنرانیم بنظر برسه که آدم کم رویی نیستم، اما وجدانا اون لحظه و لحظاتی که مورد توجه بیشتر و ابراز محبت مردم قرار میگیرم، آب میشم و ذره ذره انگا داره ازم کم و کسر میشه! از بس خجالت میکشم و سرمو نمیتونم بلند کنم. مخصوصا اگه نامحرم هم در بین جمعیت باشه. مردم سوال داشتند. میخواستن از میزان اتقان و واقعی بودن داستان ها مطلع بشن. میگفتن نمیتونیم به چشم عادی بخونیم و رد بشیم. میگفتن خیلی ذهنمونو مشغول میکنه و حتی بر جهان بینی و نگرشمون بر دنیا و کشورمون اثر گذاشته. میگفتن میخوایم این راه را ادامه بدیم. میگفتن میخوایم بیشتر بدونیم و حتی بعضیا انتقاد کردن که چرا مطالب علمی و بی پرده ای که در داستان «نه» میگفتین و گاهی دو سه قسمت را خرجش میکردیم چرا در بقیه کتابها نیست؟ یکی از اساتید دانشگاه میگفت چرا بیشتر نمینویسی؟ میگفت چرا کل زندگی و شغل و کارت را تعطیل نمیکنی و نمیشینی سر داستان نویسی و تالیف کتاب؟! حتی گفت بنظرم داری جفا میکنی که سالی حداقل ده تا کتاب داستان نمینویسی و مردم را منتظر و تشنه نگه میداری!! دو سه نفر از بانوان محترم دانشجو درباره دوره زنان استراتژیک و تالیف در این زمینه و پایان نامه نویسی در این زمینه و تغییر رشته و اینا صحبت کردند. اینقدر شلوغ شد که مسئولین غرفه با ادب و احترام خاصی مجبور شدند مردم را به تشکیل صف و نظم بیشتر و باز کردن راه غرفه و راهرو نمایشگاه و... دعوت کردند. و خیلی از حرفها و سخنان و انتقادات جالبی که منو به وجد آورده بود و دلم میخواست سر بذارم سجده و یه دل سیر شکر خدا کنم که اینقدر مخاطب باهوش و دقیقی دارم. اینقدر باهوش و دقیق که بیشتر از اینکه وقتشون را صرف امضا و عکس بکنند، ترجیح میدادن سوال بپرسن و گوش بدن و ارتباط فکری برقرار کنند. هر چند عکس و امضا ها هم خیلی برام جالب بود ... مخصوصا با اون دستخط نستعلیق قورباغم!! اما در این بین، یه مادر ساده و مهربون خیلی باحال بود! دیر رسید. داشتم میرفتم. تا رسید و چشمش به من خورد گفت: دلنوشته های یک طلبه شما هستی؟ گفتم: نه مادر جان! جسارتا من ادمینشم! گفت: حدادپور دیگه؟ آره؟ خودتی؟ گفتم: بله! نوکر شما هستم. گفت: صبر کن که اومدم. جایی نریا. گفتم: چشم! یه کم پاهاش درد میکرد. با همون حال، پرید داخل و یه پک کامل از کتابهایی که مونده بود برداشت و خارج از صف فورا حساب کرد و اومد پیشم و گفت: برام همشو امضا کن! اولش هم بنویس تقدیم به پروانه! گفتم: پروانه؟!! شرمنده مادر جان! من اسم کسی نمینویسم. اگه امضای معمولی خودمو میخواین چشم. گفت: چرا امضا نکنی؟ پروانه که اسم کسی نیست! اسم خودمه! بنویس پسر جان! بنویس تقدیم به پروانه! این منم: 🙈 این اون خانمه است: 😌 اینم غرقه دارهای نشر معارف اند: 🤓 اینم دلنوشته های یک طلبه است: 😏 اینم مهندس اسماعیلی: 😐 اینم شماها که دارین الان این متنو میخونین: 😝😊 ✅ کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour
توجه❗️❗️ ادامه داستان تا دقایقی دیگر ان شائالله
لا إله إلا الله🙈