نقل است که امام صادق علیه السلام فرموده ولایت امیرالمومنین علیه السلام ، برایم محبوب تر است از اینکه ولادتم از او باشد زیرا ولایَتش(حتی بر مَن هم که امام هستم) (فریضه=یعنی واجب با اهمیَّت) است
اما ولادتم از او فضیلت است.
پن:فریضه کجا و فضیلت کجا؟
سلام و عرض تبریک و تهنیت🌺
#حدادپور_جهرمی
🔹سلام
چند سال پیش تو اعتکاف ی پیر زن ساده دل بامزه بود بعد افطار میرفت دستشویی سیگار می کشید😂
🔹سلام و خداقوت.عیدمبارک
سال۹۷ توی اعتکاف با دخترای نوجوان بحث سیاسی میکردیم خیلی خیلی آروم.خانم مسن بغل دستی ما میگه چیکارمیکنین اگه دعا هست بلندبخونین.گفتم نه بحث سیاسیه.گفت اها صورتش رو کرد اون ور.
بعد چندلحظه یه خانم دورتر نشسته بود گفت چیکارمیکنین؟اگه دعا میخونید بیام..تاخواستم جواب بدم خانم قبلیه میگه نه دعا نمیخونن چرت و پرت میگن😐
من😐😐
بچه ها😒
رییس سازمان ملل😂😂😂
🔹من یبار بیشتر توعمرم نرفتم اعتکاف خیلی مراسم ام داوود سنگین بود بزور خودم نگه داستم
اخرش گفتم خداخیرت بده ام داوود چقد عبادت کردی ابو داوود خورد وخوراک نمیخواست که تواینهمه عبادت کردی داشتم با خودم حرف میزدم که باصدای خنده دوستام متوجه شدم چکار کردم!
🔹سلام حاج آقا
عیدتون مبارک
روزتون هم مبارک
حدود دوسال پیش که با چنتا از دوستان رفتیم اعتکاف، یه مسئولی اونجا داشتیم که یه ارادت خاصی به آقای حامد زمانی داشتن😅
ایشون هر وقت میخواستن ما رو بیدار کنن آهنگ مرگ بر آمریکای حامد زمانی رو با صدای بلند میذاشتن🙄
هیچی دیگه همه سکته رو رد میکردن خداروشکر وگرنه تلفاتمون خیلی میرفت بالا😂
و من الله توفیق
🔹سلام
من اولین اعتکاف رو با خالم رفتم....از اونجاییم که سنم کم بود مامانم خیلی سفارشمو به خالم کرده بود...خالم خیلی مؤدبه و کلمات مؤدبانه استفاده میکنه...خب ما همیشه وضو داشتیم..نزدیک ظهر شد خالم گفت من میخام برم تجدید وضو کنم تو نمیای..من گفتم نه نخوابیدم وضوم باطل نشده..یه نگاهی کرد گف خجالت نکش خاله...بیا بریم منم میخام برم...
عاغا ما رفتیم خالم رفت تو صف دستشویی(که غلغله بود)منم رفتم کنار شیر اب سریع وضو گرفتم اومدم...بعد خالم اومد گفت کدوم دسشویی رفتی انقد زود نوبتت شد؟منم گفتم دسشویی نرفتم..تجدید وضو کردم اومد😐😂
نگو منظورش از تجدید وضو دستشویی رفتن بوده...
هیچی دیگه تا روز اخر اعتکاف سوژه جمع بودیم😒
🔹سلام ما ی سال رفتیم اعتکاف حاج اقاهه سخنران اخر سخنرانیش برگشت گفت حالا کی گفته تو اعتکاف همش باید گریه کرد الان ی خاطره خنده دار براتون تعریف میکنم بعد اومد شروع کنه ب تعریف کردن ی کلمه میگفت رو منبر ریسه میرفت از خنده اخر شر اونقدر خندید و خندید اصن نمیتونست حرف بزنه ی والسلام و علیکمی چیزی بگه ما ک تو زنونه بودیم ولی فکر کنم با برانکارد اومدن از رو منبر بردنش بیرون نفهمیدیم چیم میخواس بگه😐
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
یک سال اعتکاف دیدم در پشتبام مسجد بازه منم برای اینکه مثلا خلوتی داشته باشم و به خدا نزدیکتر بشم رفتم بالا و بعد از کلی عشق و صفا وقتی خواستم بیام پایین که بخوابم دیدم در بستس و تا سحر اون بالا گیر افتادم تا بالاخره با کلی مصیبت تونستم به دوستام خبر بدم و بیام پائین.
🔹من خیلی ادم کنجکاوی بودم اعتکاف که بودم رفتم پیش همسایمون سلام واحوال پرسی حالا دوست همسایمون امتحان داشت دانشگاه کتاباشوسپردبه همسایمون ورفت منم کنجکاویم گل کرد نشستم جای دعاخوندن تک تک کتاباشو زیروروکردم وقتی اومدومنوتواون حالت کتاب خوندن دیدعصبانی شدچرابدون اجازه دست زدی منم گفتم چقدربداخلاقی بیچاره شوهرت😒بلندشدم رفتم شیش ماه بعد ازمدرسه اومدم دیدم مهمون داریم حالاخانواده نمیگن کیه به زورلباس پوشوندن منو دره خونه روکه زدن دیدم مدیرمدرسم واون خانمی که اعتکاف سرکتاباش رفتم باکلی خانم دیگه دم درن ازدیدن همدیگه هنگ کردیم 😳حالااومده بودن خاستگاری برادرشون برای من حالاوقتی منودیدن هرکاری کردن برادره منصرف نمیشد میگفت فقط همین اونامیگفتن این زبون داره ماحریف نمیشیم ولی تقدیر مااینجوری بودکه زنداداش خوبی مثل من نصیبشون بشه 😎
🔹سلام شبتون بخیر
میلاد برشمامبارک
فقط میتونم بگم یااادش بخیر
عجب شور وهیجانی داشتم
چه برو وبیایی بود مثل امشب تو مسجد جامعمون
کاش بشه یه بار دیگه تجربش کنم
الان که هیچ خاطره جالب وخنده داری یادم نمیاد
فقط میتونم بگم تو یکی از سالهای توفیق ندای مولای یا مولای دلم لرزوند وعجیب اشک میریختم
عجب سحرهایی بود
🔹دوستم تعریف میکرد یکی از اشناهامون فوت کرد
روزی که دفنش کردیم نوه اش کوچک بود امد گفت بابا حالا که بابابزرگ و کاشتیم کی در میاد؟؟؟
میگفت مجلس رفته بود رو هوا باباش هم نمیدونست بخنده یا گریه کنه😂😂😂😂😂😂
🔹خاطره ی من مربوط به بیست سال پیش هست که با دوستان به اعتکاف رفتیم، جا توی مسجد برای خوابیدن کم بود و ما که وسط جمعیت بودیم تقریبا جایی برای خوابیدن نداشتیم، نشسته بودیم مشغول گپ و گفت که تا سحر بیدار بمونیم برق ها خاموش بود، دوستم احساس خستگی کرد تکیه به پشت سرش داد بعد گفت به به چه بالش نرمی 😍 من میخوام بخوابم😴😴، و خوابید وقتی موقع سحر چراغ روشن شد🙄🙄دیدیم دوست مون روی شکم یه بنده خدا خوابیده 🙈🙈تازه معلوم شد بالش نرم چی بوده 😂😂😂
🔹سلام
یکی از خاطراتم از اعتکاف مربوط میشه به نمازی که هر3شب خونده میشه و سوره یس داره.
یکسال با دوستان مشغول خوندن نماز شدیم،ما همگی نمازمون تموم شد اما دیدیم یکی از دوستان نمازش طولانی شد.
بعد نماز علت روپرسیدیم گفت به رسم مراسم های روضه و ختم قرآن به هر"مبین" که توی سوره یس بود میرسیده شروع میکرده به خوندن شعر " یا مبین و یا مبین یا امیر المومنین ..." به همین خاطر نمازش طولانی شده بود.😂
🔹چند سال قبل دختر خاله ام گفت بیا بریم اعتکاف منم قبول کردم دخترخاله ام دانشجو بود
تو دانشگاه ثبت نام کرد و رفتیم
اونهایی که رفتن میدونن هر نفر یه جایی اندازه ی سجاده یا بهتر بگم اندازه ی قبر جا داره با چسب کاعذی
تو مسجد دانشگاه جای هر کدوم ما رو مشخص کرده بودن
یه سری لوازم اولیه هم بردیم برای سه روز که اونجاییم من سعی کردم بارم سبک باشه
بعصیا با چمدون اومده بودن
اولین شب که همه دانشجوها و استادها و... معتکفین عزیز اماده خوابیدن شدن فکر کنید من جای بالش با خودم چی برده باشم خوبه؟.
این بادکنکها هست شکل باب اسفنجیه
بچه های سه چهارساله باهاش بازی میکنن روش میشینن
سه تا از اونا برده بودم یکی برا خودم دوتا هم زاپاس
اگه یکی بالش نداشت من بهش بدم😁😁
شب شد همه اماده خواب بالششونو گذاشتن زیر سرشون
لامپا یکی درمیون خاموش شد. منم با نبوغ خاصی چادر نمازم کشیدم سرمو اون زیر مشغول باد کردن بادکنکام شدم😉😤
دخترخاله ام کنجکاو شد اومد زیر چادر
پرسید چیکار میکنی بازیت گرفته😳
گفتم نه میخاستم بارم سنگین نشه
از اینا اوردم
خیلی چیز خوبیه بیا تو هم کمکم کن
هر کاری کردیم حتی یه دونه اش هم نتوتستیم باد کنیم🎈
حالا از شدت خنده مون
بغل دستیام یکی یکی متوجه شدن
اونا هم اومدن کمک🤔
کلا جو معنوی اعتکاف بهم خورد🤪😜😗
ولی بادکنکام باد نشد
و کلا اسباب خنده و شادی شده بود
هر کی ی بار تست میکرد بلکه بالش منم ردیف بشه بتونم بخوابم
خلاصه درس عبرتم شد هیچی جای بالشو نمیگیره 🙄
🔹هرسال ک اعتکاف بودیم
وقتی میخواستم بچه ها رو از خواب بیدار کنم
خودم رو مینداختم روشون
از بالا😂😂😂😂😂
اونقد باحال بود
فک کنین تو خواب عمیق باشی یه دفه یکی خودشو پرت کنه روت
🔹با عرض سلام و خدا قوت
اولین باری که اعتکاف رفتم بعد از سه روز خیلی احساس معنوی داشتم دل کندن از اون فضا برام خیلی سخت بود مدام گریه میکردم بعد از نماز مغرب و عشا و روضه واعمال ام داوود وسایلم رو جمع کردم وتوی حیاط مسجد منتظر خانواده که بیان سراغم که یکدفعه یه آقای جلوم رو گرفت و گفت خانم ببخشید نمیشه مدت زمان اعتکاف رو بیشتر کنن با کی باید صحبت کنیم
گفتم نه آقا همین سه روزه پیش خودم فکر کردم حتما این آقا هم حال و هوای معنوی اعتکاف رو دوست داره که یک دفعه دیدم به حالت جدی میگفت سه روز خانمم اینجاست نفس راحتی کشیدیم اومدم درخواست تمدیدش رو بدم😂
🔹# خاطره اعتکاف
ما چند سال پیش با دوستامون برا اولین بار رفتیم اعتکاف اصلا آداب اعتکاف و نمیدونستیم و نشستیم کلی درمورد لوازم ارایش😂و مارک کرم صحبت کردیم 😊
بعد یکی از بچه ها سخنرانی آقای دانشمند و گذاشت که در مورد امام زمانه
همه رفتیم تو حس و زدیم زیر گریه😭و وسط این حال و هوا من متنبه شدم وبرگشتم خیلی جدی گفتم عاقا من الکی گفتم اون مارک کرم که بهتون گفتم اصلا خوب نیست 😆😆😆دیگه هیشکی نتونست خودشو کنترل کنه و از خنده منفجر شدن😅
🔹سلام
ولادت حضرت امیر مبارک باشه
راسیتش یه بار رفته بودم با رفقا اعتکاف رمضانیه (کلاس شیشم یا هفتم بودم) داشتم برای مراسم اختتامیه آماده می شدم ( یکی از رفقا برام پرده گرفته بود تا لباسمو عوض کنم) یهو یکی ناغافل برای رفیقم زیر پایی کشید و افتاد و پرده از دستش افتاد (خودتون دیگه آبرو ریزی بعدش رو تصور کنید)
خلاصه که تا چند وقت بعد رفقا اذیتم میکردند و سربه سرم می گذاشتند
🔹سلام
من یادمه با یکی از دوستان که طلبه بودیم رفته بودیم یه روستا اعتکاف بر گزار کنیم
یه روزی رفیقم که پیش نماز ایستاده بود. شروع کرد بعد حمد سوره کافرون رو خوند
بعد وسط سوره کافرون رسید به آیه لا اعبد ما تعبدون
از اونجا که آیه ها یه مقدار شباهت دارن تا هف هش بار همین آیه رو تکرار کرد
کل مامومین یک دفعه ای زدن زیر خنده نماز کلا بهم خورد
🔹حاج آقا چه خاطره ای خنده دار تر ازاینکه یارو معتکفه میرفت تو دشویی آب میخورد😂
🔹سلام من یه خاطره جالب دارم از اعتکاف سالهاپیش
منو دوستم که خیلی ماه و تپل مپل بود رفتیم اعتکاف
ایشون مجرد بود و من متاهل
ایشون حاجتش ازدواج بود و من بچه
خلاصه اینکه اونجا خیلی واسه هم دعامیکردیم منم هی پیش خانوما ازاین دوستم تعریف میکردم که خیلی خانومه کدبانو و... ولی دوستم فقط میخوابید هی من چشم و ابرومیومدم پاشو یکم کارکن نگن این تنبله و...
خودمم عادت به نشستن و خوردن خوابیدن نداشتم همش اینورواونور میرفتم و فعال بودم
اخرین رووز که مراسم و دعا و... سجده اخرمن خیلی حالم خاص بود کلی توسجده اخر گریه کردم
یه خانومی پیشم بود بهم گفت دخترم یه چیزبپرسم ناراحت نمیشی فکرکردم شنیده بچه ندارم الانم گریمو دیده دلش سوخته میخواد دلداری بده
گفتم بفرمایید گفت مجردی گفتم چطور؟؟
گفت اونجا رو ببین اون خانومه از اول اعتکاف ازت خوشش اومده میخواد برای پسرس خواستگاریت کنه
دوستم پیشم نشسته بودبهش گفتم ای واااای فکر کنم قاطی پاطی شده اشتباهی گفتیم من خواستگار پیدا کردم تو بچه دارنشی حالا🙈
خلاصه واسه خودمون خیلی خاطره شیرینی
شد و الان دوستم ازدواج کرده من هنوووز مامان نشدم محتاج دعای شماخوبانم...
🔹دوسال پیش سال تحویل در اعتکاف بودیم
لحظه سال تحویل حدود ساعت یک و نیم شب بود قبلش حاج اسحاق(فرمانده پایگاه) که مداح هم هستند شروع کردند به روضه خواندن
خلاصه از یک شروع کرد ما اشک مریختیم شد ساعت یک و ربع بازم اشک مریختیم از غم فراق امام زمان
خلاصه شد یک و بیست و پنج دیگه همه همدیگه رو نگاه میکردیم و ریز میخندیدیم میگفتیم چرا تموم نمیکنه
شد یک و بیست و نه تموم نشد
صدای شلیک سال تحویل اومد بازم حاج اسحاق داشت روضه میخوند، تلویزیون داشت تبریک میگفت سال 1398 را ولی هنوز ما در روضه بودیم همه اشک هاشون خشک شده بود داشتن به هم نگا میکردن
تا رسید به سخنرانی حضرت آقا که حاج اسحاق روضش را نمیه کاره تموم کرد🤦♂ میفهمی؟ نمیکه کاره تازه تموم کرد گفت سخنرانی آقا رو گوش کنیم
بعد سخنرانی آقا همه بلند شدیم به هم تبریک گفتیم و روبوسی کردیم و ....
حالا این جریان بماند، ما رفقیمون رو بیدار کرده بودیم این آقا خواب افتاده بود ما ها دیگه یادمون رفته بود اینم هست
سحری که شد مسخره میکرد میگفت من یه سال داخل مسجد خوابیدم ثواب زیادی داره😁😂
🔹سلام وعرض تبریک روز مرد وپدر❤️❤️❤️
که حقا مردتر از علی ابن ابیطالب مردی وجود ندارد❤️❤️❤️
شب اولی که رفته بودیم اعتکاف مسجد گوهرشاد قسمت خانمها بعد کمی دعا ونماز رفتم پتو پهن کردم ووسایلم رو گذاشتم در یکی از قسمتهای رواق مسجد
در حال استراحت بودم که ناگهان چنان جیغ وفریادی از عقب شبستان بلند شد
وخانمها جیغ زنان وفریاد کشان به درب ورودی حمله کردند
من هم که تازه چشمم گرم شده بود
چنان وحشت زده شدم یاد فیلم جومانجی افتادم فک کردم ی لشکر موجودات عجیب وقریب از ته شبستان به خانمها حمله کرده چنان همه فرار میکردند که واقعا تماشایی بود
بنده خدا پیرزن ها هاج وواج وغرولند کنان نمدونستن چکار کنند
ی خانم هم پاش شکست بردنش بیما رستان آمبولانس اومد
😬😬😬حالا چی بود این معرکه مسببش😬😳 ی خانم جوون ی ملخ اومده بود روش که این حادثه که گفتم اتفاق افتاده بود وبا جیغ زدن وفرار اون بقیه هم پشت سر اون جیغ وفرار ودیگه چه بل بشویی شد هم تاسف بار وهم خنده دار
این بود خاطره من از اعتکاف در مسجد گوهر شاد 😔😳😂😂😂
🔹گفتین خاطره اعتکاف بگیم
ما یه دوسال پیش رفته بودیم اعتکاف با دوستان بعد مواقعی که نماز میخوندیم قران میخوندیم هیچکس نبود هیچ خبری نبود مواقعی هم که حوصله امون سر میرفت بازی میکردیم مثلا اسم فامیل منچ و..... یهو وسط بازی میومدن توی مسجد بهمون سر بزنن و خداقوت بگن😐یه نگاه با تاسف مینداختن بهمون و میرفتن بیرون. روز دوم بود داشتیم بازی میکردیم یهو یه خانمی اومد با یه دختر کوچولو گفت دخترم گفته من دوس دارم بیام ببینم اونایی که اعتکاف میرن چیکار میکنن یه نگاه با تاسف انداخت و گفت منم بهش گفتم همش در حال نماز و دعا هستن بعد دست بچه رو گرفت برد ☹️😕
39.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جانم
ماشاالله
لذت ببرید🌷🌷
آقایون لطفا خاطراتتون مودبانه باشه
به خدا اینا هیچ کدومش قابل پخش نیس
😂😂😂😱
سلام و درود بر نوکران و کنیزان امیرالمومنین علی علیه السلام
عید همتون مبارک🌺☺️
الهی به حق امیرالمومنین حاجت روا باشید و همیشه دلتون خندون باشه.
آقا این چالش خاطرات طنز اعتکاف خیلی باحال شده
از اینکه بعضی از خاطرات قابل پخش نیست و فقط خودم از خنده ریسه میرم، که بگذریم🤣
اما بقیه اش هم اینقدر جذابه که دلم نیومد با شما درمیون نذارم
تقدیم با احترام👇🌷😊
🔹من و یکی از دوستام تو زمان طلبگی یک سال رفتیم اعتکاف. اتفاقا اعتکاف با زمان امتحانات خرداد ماه یکی شده بود و خیلی از طلبه ها بخاطر امتحانات از اعتکاف صرف نظر کرده بودند.
ولی ما مُصر بودیم که بریم. تصمیم گرفتیم بریم و برای اون امتحانی که تو دو روز اول اعتکاف داشتیم بیایم بیرون امتحان رو بدیم و سریع برگردیم مسجد.
دفتر و جزوه و کتاب رو هم با خودمون بردیم تو مسجد شروع کردیم خوندن.
با اینکه ما به هیچ کس نگفتیم که امتحان داریم ولی نمیدونیم چطوری ولی به طور عجیب غریبی کل مسجد فهمیدن که دو تا طلبه خانم هستند که امتحان دارند و درس میخونند و روز دوم باید برن امتحان بدن و برگردن مسجد.
کار به جایی رسیده بود که از امام جماعت سوال کرده بودند که اینا که میخوان برن بیرون اشکال نداره؟!!!
ایشونم بعد نماز توضیح داد و شرایط رو گفت که مشکلی نداره با فلان شرط ها!!!
خلاصه اینکه ما دهنمون باز مونده بود.
روز امتحان ما ۷ صبح باید از مسجد میومدیم بیرون. شبش شب زنده داری و سحر و اشک و تضرع داشتیم (تف به ریا) خیلی خسته بودیم. همه همین بودند. بعد نماز همه غش کرده بودند. طوری که ما وقتی میخواستیم بیایم بیرون حس اینکه همه دور از جونشون مُردند بهمون دست داد چون همه از شددددددت خستگی حتی تکون هم نمی خوردند و غلت هم نمی زدند.
خلاصه ما رفتیم از مسجد و امتحان رو دادیم و سریع مثل جت برگشتیم. شاید یک ساعت بیشتر نشد.
رسیدیم پشت در مسجد. در بسته بود. هنوز همه خواب خواب خواب بودند. هر چی در زدیم هیچ کس باز نمی کرد. یعنی هیچ کس از شدت خستگی بیدار نمیشد که بیاد باز کنه. مستأصل شده بودیم که چیکار کنیم که یک مرتبه دیدیم در باز شد و یک خانم با چادر سیاه اومد در رو باز کرد و رفت بیرون!!!
ما هم وارد شدیم.
اولش فکر کردیم اون خانم از خانواده های معتکفین بوده که اومده دیدن کس و کارش. برای همین تعجب نکردیم. ولی وقتی وارد مسجد شدیم و دیدیم که همه به همون شکل هنوز خواب خواب خواب هستند و احدی حتی خادم مسجد هم بیدار نیست که بخواد ملاقات کننده داشته باشه یک مرتبه تکون خوردیم!
به دوستم گفتم تو چهره ی اون خانم رو دیدی؟!! گفت نه!!!
گفتم منم اصلا ندیدم چهره اش رو. فقط دیدم که یک نفر با چادر سیاه خارج شد بدون هیچ حرفی!!!
(چون معمولا بین خانم ها حرف پیش میاد که چی شده؟ پشت در هستید چرا؟ و از این حرف ها) ولی اون خانم حتی جواب تشکر ما رو هم نداد و رفت و ما هم توجهی نکرده بودیم.
با خودمون گفتیم قطعا از فرشتگان و کارگزاران الهی بوده که به مدد ما اومده و این از لطف پروردگار عالم بود که چون ما سعی کردیم خالصا لوجه الله براش اعتکاف بجا بیاریم خودش هم یاریمون کرد تا اعتکاف مون بهم نخوره☺️
🔹سلام من سال 98 با سه تا بچه 3و 6 و 10 ساله رفتم اعتکاف و اعمال مخصوص را صبحها انجام می دادم☺️ با دختر و پسر کوچکم در مهد کودک مسجد کارتون می دیدیم😁 خیلی حال و هوای خوبی داشت کاش تکرار می شد😭😭😭
🔹خاطره اعتکاف
یه شب دوتا از بچه ها خانوادشون از بیرون براشون یه بسته آوردن ، اون دونفر هم میخواستن که بقیه هم گروهی ها نفهمن قایمش کردن..
بعد از چن دقیقه اومدم برم برای نماز لباسمو عوض کنم ،
دیدم به به اون دونفر دارن میان سمت من، من هم که یه چیزایی به مشامم خورده بود ، نامردی نکردم و یه گوشه ای قایم شدم
همینکه اونا شروع کردن بخورن رسیدم سروقتشون وخلاصه تا منو دیدن جاخوردن
وحسابی کمکشون...🍸🍹
البته من داشتم میرفتم لوشون بدما
دیدم فرصت نیست نشستم خوردم..😁
خودمونیما بستنی های خوشمزه ای بود
جاهمتون خالی..😋😉
🔹سلام شبتون بخیر
عیدتون مبارک
من خادم اعتکاف برای دانشجوهای خواهر بودم، حاج آقایی که برای نماز می اومدن، میکروفون یقه ای میزدن، تو یکی از نمازها میکروفون رو یادشون رفت دربیارن، همونطوری با سیم میکروفون داشتن میرفتن، هی من دویدم دنبالشون که حاج آقا میکروفون رو بدین، فکر میکردن من سوال دارم و میخوام تو راه بپرسم، سربه زیر به راهشون ادامه میدادن، تا اینکه یه جایی سیم گیر کردو حاج آقا بنده خدا متوجه شد میکرفونمونو آزاد کرد و با خجالت رفتن😄
🔹سلام شبتون بخیر
اوایل نوجوونی برا اولین بار رفتم اعتکاف
دوستم طبقه پایین مسجد نماز میخوند و از شانس بدش تو قنوت نماز بود ک، همون موقع از طبقه بالا یه مادری بطری آب معدنی رو پرت کرد پایین تو دستای دوست من!!
اونم ک حالت معنوی گرفته بود و تو حال خودش بود از جا پرید و چشماش چارتا شد🤭
بیچاره تا شب اصلا حال نداشت سر پا وایسه و نمازاشو بخونه
جالب بود مادره حالت حق ب جانب هم گرفت بعدش.هی میگفت این خواست خدا بوده ان شاءالله ک مراد دلت داده میشه 😐😑
🔹سلام علیکم .عیدتون مبارک
واقعا خدا قوت
این خدا قوت برا سریال داستانی دادستان بود ماشااله مث مسلسل حرفای بچه انقلابیا زده میشه از زبان بازیگر
بریم سراغ خاطرات اعتکاف
من خاطره خیلی دارم مخصوصا از نوع خنده دارش
خاطره شماره یک
اولین خاطره برمیگرده به اولین اعتکاف تو شهرمون .اونموقع روستا بود .
۱۵۰ خانم همه نوجوان و جوان با بنده خدا سید بزرگوار شهرمون آقا سید.....
این آقا سید تمام این سه روز و سه شب برا ما مطلب میگفت و دعا قرآن و خلاصه همه چی
فقط قبل ظهر روز سوم میخواس استراحت کنه برای اعمال ام داود خب جا نبود همه دختر نوجوون و شیطون
بنده خدا تو یه وجب جا دراز کشید وقتی از خواب بلند شد ما هم ردیف مث دختراش پشت سرش منظم خوابیده بودیم .😀😀😀😀
خاطره دوم از لحظات شیرین اعتکاف
چن سال بعد سید بزرگوار برا نماز و سخنرانی میومد تو اعتکاف خانما
موقع نماز مغرب سید گفت اول نماز مغرب بخونیم بعد افطار بعد دوباره سرحال شدیم نماز عشا
خب نماز مغرب خوندیم ما هم جاهل ولم افطاری خوردیم که دیگه جای نفس کشیدن نبود
سیدجان الله اکبر نماز عشا دادحالا کی حال داشت
تصور کنید سید رکوع و سجده و قنوتش هم طولانی بود
موقع رکوع و سجده انگا همه یه سید جون جدت تمومش کن پوکیدیم تو نماز همه دیده می شد .😀😀😀
خاطره سوم
یادم نمیاد چ سالی بود که یکی از روزای اعتکاف روز جمعه بود پیرزنها ی مقید ایراد گرفتن که ما را ببر نماز جمعه ما هم گفتیم چشم
خلاصه احکامش گفتیم با مینی بوس اینا فرستاده بودیم
قرار شد این مستحباتش هم حتما رعایت کنند
یه پیرزنی بود به اسم حاج سکینه بود تو نماز جمعه حاج مهدی شوهرش را موقع خروج بعد نماز میبینه
چادرش را حایل میکنه بین صورتش با حاج مهدی هی صدا میکنه حاج مهدی حاج مهدی حواست به مرغ و جوجه ها باشه
حاج مهدی به گوسفندا آب بدیا یادت نره ها
حالا همه وایسادن دستوراتش را گوش میدن😀😀😀
چ لحظات و خاطرات شیرینی داشتم با معتکفین یادش بخیر 😭
🔹سلام علیکم عیدتون مبارک
رفته بودیم اعتکاف یکی از رفقا دیرتر اومد.
دیدیم با یه ساک خیلی بزرگ و یه هندوانه ی خیلی بزرگ!!! اومد داخل.
گفتیم آقا چه خبره مگه؟!
گفت بابام!!! برام خریده اینو و تو ساکم هم کلی خوراکی خریده برام گذاشته و...
ما😳
دوستمون🧐
گفتیم احتمالاً فکر کردن میری جنگ، اونجام قحطیه😂😂😂
🔹سلام عیدتون مبارک.
روز سوم بود و اواخر اعمال ام داوود رو می خوندیم و مداح روضه اهل بیت علیهماالسلام می خوند که یک پیرزنی که انگار سوالی داشت چندباری به من نگاه کرد بعد پرسید که زینب دختر زهراست؟ منم فکر کردم و گفتم حاج خانم من اهل این محل نیستم نمی شناسمشون!😓
پیر زن بهم گفت فکر کردم سواد داری پس بی سوادی و نمشناسیشون😅
🔹سلام
یه سال من با دوستم رفته بودم اعتکاف
دوستم بار اولش بود ولی من نه
واسه همین تو انجام دادن اعمال چونه میزد گاهی
یکی از اعمال بود که یادم نمیاد متاسفانه چی بود دقیقا؛ولی یادمه یه نمازی بود که ایه الکرسی رو زیاد باید می خوندیم
وقتی خودم انجامش دادم راضیش کردم اونم انجام بده؛حالا نشسته هم شده بخونه...
نشسته نمازشو شروع کرد
(دوستم از اون عزیزانی بود که فرق ایه الکرسی با ایات الکرسی رو نمیدونست؛یعنی موقع نمازش هر سه تا ایه رو تکرار می کرد!)
وسط نمازش که بود و من کنارش نشسته بودم به ذهنم رسید نکنه اینم اشتباه کنه
اروم گفتم فلانی ایه الکرسی که میگن منظور فقط ایه اولشه ها🤐
تا اینو گفتم روشو عین جنیا سریع برگردوند بهم😐😂
چند دقیقه با غضب نگام کرد بعد افتاد به جونم تا میخوردم منو زد که "چرا زودتر نگفتی بهم؟؟؟"😂😂😂
🔹چالش
سلام .من تا سن ۳۳ سالگی نمیدونستم اعتکاف یعنی چی.یبار با همسرم حرفم شد بعد جرو بحث چادرمو سر کردم تو شهر غریب ،اژانس زنگ زدم کجا برم ،کجا نرم ،به راننده گفتم برو مسجد .ساعت چهار بعد از ظهر بود اصلا حواسم نبود در مسجد اون ساعت بسته است،ولی بس که عصبی بودم ساعت فکرمو مشغول نکرد،رفتم داخل،تا وارد شدم دیدم انگار مثل فیلمها از یه دنیای دیگه سردر اوردم،مسجد تقسیم بندی شده بود با ملافه های سفید به محل خواب و عبادت.یه عده که یه تعداد روهم میشناختم با لباس خونه تو مسجدن،یه عده خوابن،یه عده هم قران و نماز و دعا،،،،،انگار خدا ویژه دعوتم کرد تا مهمون اعتکاف بشم.و سال بعد با دخترم معتکف همون مسجد.اون صحنه هیچوقت فراموشم نمیشه.خوشحالم خونه خدارو برا قهر انتخاب کردم.