eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
641 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺پاریس-دفتر کار هیثم هیثم که بسیار خوشحال شده بود، فورا از مسعود کسب تکلیف کرد. مسعود پس از چند دقیقه جواب هیثم را اینطور داد: «بقیه کارها با ما! فقط اگر زیتون پیام داد و حرفی زد جوابش بده ولی حواست باشه که آمار ندی.» هیثم فورا نوشت: «خب بذار برم پاریس دنبالش! هین امشب با اولین پرواز میرم و یه جوری راضیش میکنم و میارمش هر جا که تو بگی!» مسعود گفت: «حتی فکرشم نکن. چون معلوم نیست آدرسی که داده درست باشه. شاید تله بود. اگه تله بود، نه به مکان مونتاژ رسیدیم و نه تونستیم زیتون را تا لحظه آخری که میخواهیم برای خودمون و اونجا نگهش داریم. پس سوختش نکن و بذار تا فردا صبح که بچه ها میرن اونجا و بعدش هر اتفاقی که افتاد، زیتون در امان باشه و تو هم در امان باشی.» هیثم: «منطقیه. پس خبر از خودتون!» 🔺تهران-خیابان پاسداران حامد در ماشینش نشسته بود و بامسعود حرف میزد. -آفرین. گل کاشتید. -الحمدلله. حرکت بعدی؟ -شما هر اقدامی که بکنید این دم و دستگاه نه تنها نابود نمیشه بلکه ممکنه تمام سر نخ ها را هم از دست بدیم. باید رسانه ها و افکار عمومی دنیا را به جان دولت انگلستان بندازیم. -احسنت. لذت میبرم از هوش و ذکاوتت. -ببین مسعود! اول بچه های شما برن اونجا و سلام و حال و احوال و این چیزا. وقتی تایید کردند که محلِ مونتاژ هست و مواد ممنوعه و مواد اولیه های خاص محلول و این چیزا اونجا هست، به خبرنگارانی اطلاع بدن که دو تا چاراه پایین تر مستقر کردید. بعدش که خبرنگارها اومدن و ریختند اونجا و زد و خورد شد و پخش جهانی صورت گرفت و نگاه همه به اون طرف جلب شد، هر چی مدرک دارید رو کنید تا شلیک نهایی به این موضوع باشه. -پس مهم تر از نابودی لابراتوار، به چالش کشیدن انگلستان هست. درسته؟ -دقیقا. وگرنه امکان داره صد تا لابراتوار دیگم داشته باشند. شما تا کی میخوای بگردی و دونه دونه کشف کنی؟ چند تا هیثم و زیتون داریم که خرج این تعقیب و گریزها کنیم؟ -درسته. کاملا درسته. بسیار خوب! تا فردا. -راستی دیگه به این خطم تماس نگیر. کسی دیگه از مکالمه و ارتباط من و شما آگاهه؟ -از طرف ما شیخ قرار. هیثم هم میدونه با ایران هماهنگم ولی نمیدونه کیه؟ -از طرف ما هم ... چه میدونم والا ... لابد محمد و بچه هاش! خیلی خب. فعلا. ادامه دارد...
قابل توجه غرب گداها👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺مژده 🌺مژده تبریک🌺 تبریک🌺 😍😍😍😍 دو تا خبر خوش: ✔️ اول اینکه الحمدلله انتشارات تأسیس کردیم😊 ✔️ دوم اینکه مجوز تعدادی از با انتشارات خودم ( ) صادر شد. ☺️ 👈 می‌تونستیم زودتر هم چاپ کنیم اما مخصوصا مدتی صبر کردیم که این هم زمانی اتفاق بیفته که الحمدلله افتاد☺️ شما میتوانید به سایت یا اپلیکیشن آثار مراجعه کرده و نمایید. (البته هر چه بشه به اپلیکیشن مراجعه و از آنجا اقدام کنید، هم بهتره و هم راحتتر است.) ۲ 😍 (امنیتی) 😍 (امنیتی) 😂 (طنز) 😊 (زیارتی) چون پیش بینی قیمت های نجومی کاغذ را نمیکردیم، به پیشنهاد شما عزیزان اقدام به پیش فروش آن کتابها کرده و امیدواریم شرمنده شما و چاپخانه و بچه های پخش نشیم. 🔹 طرح پیش فروش به این صورت هست که: 🔺۱. چهار کتاب به بالا خواهد بود.(حداقل چهار کتاب) 🔺۲. کتابها ان شاءالله سه الی چهار هفته بعد ارسال خواهد شد. 👈 از صبوری و حمایت و محبت شما بسیار تشکر میکنم. خدا را شکر که بالاخره آماده شد و از شرمندگی انتظار شما دراومدیم😊 سایت: Www.haddadpour.ir پشتیبانی: @mahanrayan1 سفارشات عمده: ۰۷۱۵۴۲۲۸۳۷۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ملت شریف بلکه به امت بزرگ و همه انسان هایی که هنوز عطر انسانیت را درک می‌کنند تسلیت میگم. غم بسیار سنگین و بزرگی است حتی تصور این همه شقاوت و علم ستیزی یک مشت تروریست کار راحتی نیست اما چه راحت پدری را بی فرزند فرزندی را بی صاحب خواهری را بی برادر و برادری را بی یاور و همسری را ... بسیار متأسفیم خدا ارواح آن عزیزان را با آقا رسول الله مأنوس و محشور بفرماید. بچه های افغانستانی حاضر در کانال! سایه تون مستدام خدا صبرتون بده «از طرف همه بچه های کانال دلنوشته»
✔️ گاهی از خـود بپرسید که اگر خود را ملاقات می‌کردید، آیا از خودتان خوشتان می‌آمد؟! صادقانه به این سوال جواب دهید و خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید؟ سوال خیلی باحالیه گاهی از خودمون بپرسیم بد نیست یهو دیدی تمام فیس و افاده ها خوابید و کارِ هزار تا کلاس اخلاق کرد.
علیکم السلام این سریال در حال نمایش دادن یک است که چون قبلاً در ۲ و مخصوصا توضیح دادم دیگه توضیح نمیدم. در کل سریال خوبیه امیدوارم موفق باشند از هر گونه ساخت و نمایش این گونه سریال ها حمایت میکنم و براشون آرزوی سلامت دارم. لطفا شما هم دوستانتون را تشویق کنید تا تماشا کنند
دستپاچه نشید معلوم نیست باید صبر کرد و دید بزرگان چه تصمیمی میگیرند؟ از حالا جوش نزنید
شدنی که میشه کلا همه چی میشه☺️ ولی فعلا اولویتم ساخت فیلم نیست چون ساخت یک سریال سی قسمتی، حداقل ۱۰۰۰ صفحه فیلمنامه میخواد و وقتی میتونم همین وقت را برای چهار پنج تا کتاب با موضوعات مختلف و متنوع بذارم، دیگه چرا بخوام به زور بشینم فیلمنامه اش بنویسم؟ ضمن اینکه کتاب، تجدید چاپ میشه و به اهلش میرسه ولی فیلم، در باز پخشش لطف و مزه اش از دهن افتاده و اثرگذاری عمیقی که انتظار داریم، انجام نمیشه ولی حالا خدا کریمه شاید نظرم عوض شد و شرمنده این چند نفر کارگردان بزرگواری که پیشنهاد دادند نشدیم
دلنوشته های یک طلبه
شدنی که میشه کلا همه چی میشه☺️ ولی فعلا اولویتم ساخت فیلم نیست چون ساخت یک سریال سی قسمتی، حداقل ۱۰۰
قبلاً هم گفتم که صبور باشید همین طور که کسی خبر نداشت که چرا در یک سال اخیر، هیچ کتابی چاپ نکردیم؟ حتی بعضی ها نگران بودند و ما شرمنده بودیم که نمیتونیم توضیح بدیم و بگیم که چه فکری داریم؟ ولی بچه های پشتیبانی و مشاورین و... در تلاش بودند و صبر کردند تا الان به فضل الهی، چند تا کتاب آماده شد و تونستم با «انتشارات خودمون» چاپ کنم. 👈 اهدافتون را جار نزنید عجله هم نکنین همه چیز به وقتش فیلم هم به وقتش😉
راستی ممنون که راضی شدین فقط هفته ای چهار شب منتشر بشه چون نمیدونین اون سه شب مابقی چقدر کار دارم ولی پشیمون نمیشین چون ان شاءالله فاصله زمانی انتشار با داستان بعدی زیاد نخواهد بود☺️ تا فرداشب التماس دعا🌷
لطفا به صفحه اینستای بنده بپیوندید قدمتون بالا سر ☺️ https://www.instagram.com/p/CHRvLVFh_z8/?igshid=8l7jmwlv9x2l
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته سوم انتشار را با توکل بر خدا شروع میکنیم. لطفا با دقت مطالعه کنید نکات مهم و کلیدیش را مثل همیشه برای خودتون و برای من یادداشت کنید ضمنا 👈 این داستان، رسماً در حال انتقال مخاطب از تمِ امنیتی و هیجانی به تمِ جاسوسی و نبرد ذهن هاست. یعنی حداقل دو پله بالاتر از آنچه تا الان بودیم ولی این شروع ماجراست و دست گرمی است برای جریانات و داستان های آینده😉
بسم الله الرحمن الرحیم ⚫️🔴🔵آنچه گذشت🔵🔴⚫️ ✔️ مسعود: اطلاعات ما نشون میده که رییس لابراتوار، افسر بازنشسته mi6 بوده و اداره مالیات لندن هیچ تراز مالی و مالیاتی از این فرد ثبت نکرده. ینی نه تنها دولت انگلستان زیر بار این لابراتوار نخواهد رفت بلکه میتونه ادعا بکنه که این فرد غیر قانونی عمل کرده و کلی از این بابا طلبکار بشه! یعنی یک شاه دزد به تمام معنا. گفتم بچه ها اونجا بیست و چهار ساعتی زیر نظر داشته باشنش تا ببینیم میتونیم به محل مونتاژ و یا شعبه های دیگشون پی ببریم؟ ✔️ حامد: سعیمو میکنم که دیگه خارج از چارچوب عمل نکنم ولی شرعا هیچ چیزی گردن نمیگیرم. همش که قانون نیست. وجدان و شرع و این چیزام هست. ✔️ یکی از ماموران: بچه ها ظرف مدت ده دقیقه از تمام دفتر یادداشت رییس لابراتوار عکس گرفته و دستگاه شنود را کار گذاشته و مکان را ترک کردند. ضمنا در کنار عکس هایی که از خانواده و فرزندانش وجود داشت، عکس خانمی نظر من را جلب کرد از این بابت که جزو خانواده اش نیست اما عکس او کنار تخت خواب پیرمرد در قابی کوچک و صورتی رنگ وجود داشت که به پیوست، آن عکس و سایر مطالب ارسال میگردد. عکس زیتون بود. ✔️ پیام هیثم به زیتون: با شما وارد مذاکره میشیم. شرکای ما تصمیم گرفتند پس از بازدید از لابراتوارهای شما درباره قرارداد نهایی تصمیم بگیرند. ✔️ رییس لابراتوار از این درخواست عصبانی شد اما زیتون آرامَش کرد و پیرمرد پذیرفت که صبح فردا به فلان آدرس بروند و از یکی از مهم ترین اماکن مونتاژ محلول های خطرناک بازدید کنند. ✔️ حامد به هیثم: شما هر اقدامی که بکنید این دم و دستگاه نه تنها نابود نمیشه بلکه ممکنه تمام سر نخ ها را هم از دست بدیم. باید رسانه ها و افکار عمومی دنیا را به جان دولت انگلستان بندازیم. مهم تر از لابراتوار، به چالش کشیدن انگلستان هست. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ⛔️⛔️ ✍محمد رضا حدادپور جهرمی 🔺عصر-لندن- خیابان چهل و چهار یک تاکسی معمولی در ضلع غربی ساختمان ایستاده بود و کسی خبر نداشت که آن تاکسی، دفتر سیّار یکی از بزرگترین عملیات های علیه کشور انگلستان است که قرار است تا چند ساعت دیگر، مثل بمب صدا کند. درِ عقب تاکسی باز شد و یک نفر نشست و تا نشست گفت: «واحدهای کناریش معمولیه و دفاتر فنی و نقشه کشی دیگر شرکت هاست و ربطی به این موضوع نداره.» راننده فقط در آیینه عقب نگاه کرد و با سرش تایید کرد. لحظاتی بعد، دوباره درِ عقب ماشین باز شد و یک نفر دیگر سراسیمه نشست و گفت: «خودشه. آماری که داده بودند درست بود. فقط دو بار در طول روز درش باز میشه که مواقع ورود و خروج به اون واحد هست و درِ دیگری هم نداره.» راننده باز هم سر تکان داد و تایید کرد. نگاهی به ساعتش اندخت و همان لحظه، یک نفر دیگر به سمت ماشین آمد و نشست صندلی جلو و گفت: «بچه ها مستقر شدند و کلّ ساختمون تحت کنترله.» راننده باز هم سر تکون داد و این بار، گوشی همراهش را درآورد و این پیام را ارسال کرد: «تمیز است. منتظر دستوریم.»
🔺 بیروت-دفتر کار مسعود مسعود پیام آن کسی که پوشش راننده داشت دریافت کرد و این ایمیل را برای هیثم نوشت: «شروع کنید. فقط امشب وقت داریم. همه تلاشتون بکنید که کسی از قلم نیفته.» 🔺 شب-لندن-دفتر هیثم 👈 «مکالمه تلفنی یکی از خانم های دفتر هیثم با یکی از خبرنگاران: -سلام -سلام. خوشحالم مجدد با شما صحبت میکنم. -من هم همینطور. -قبلا درباره ساخت محلول های خطرناک و جنگی که جزو موارد ممنوعه هست... -بله بله. یادمه. -به نتایج جالبی رسیدیم. فردا قصد بازدید از اون مکان و ارائه اسناد جدید داریم. -بسیار خوب. خیلی وقت بود منتظر چنین خبری بودم. آدرس لطفا ...» در دفتر هیثم بیش از ده نفر زن و مرد با ظاهر مسلمان، هر کدام با خط تلفن مجزا و کامپیوتر، به کاری مشغول بودند. چند نفر از طریق تماس تلفنی و چند نفر هم از طریق ایمیل و صفحات مجازی مشغول اطلاع رسانی و دعوت از ژورنالیست ها بودند. مشخص بود که از مدت ها قبل با آنها ارتباط داشتند و توسط دادن اخبار موثق و جذاب، نظر مساعد آنها را جلب کرده بودند که در آن لحظه حساس، اینقدر راحت و فقط با دادن آدرس و ساعت قرار، مکالمه را مختصر و مفید تمام میکردند. آن شب در طول کمتر از دو ساعت، بسیاری از بزرگترین ژورنالیست های دنیا از جمله الحیات، الشرق الاوسط، القدس العربی، ایندیپندیت، تایمز، دیلی اکسپرس، دیلی تلگراف، دیلی میل، گاردین و ... دعوت شدند. دو سه نفر هم نشسته بودند و متن گزارش اولیه اخبار را با ادبیات خاصی مینوشتند و پس از تایید اولیه، برای تمام آن خبرگزاری ها و نشریات و سایت ها ارسال کردند. این هیجان و تماس ها و متن نویسی ها و ... حکایت از موج سنگین و سختی داشت که قرار بود فردا در دنیا صدا کند و عده زیادی را با خود همراه و عده دیگری را زیر بار افکار عمومی غرق و نابود کند. چیزی که بعدها به نام «موج یک شبه» نامیده شد و بخش اعظمی از شرکت های خصوصی اروپایی را به خود درگیر کرد. 🔺 لندن- صبح روز واقعه- خیابان چهل و چهار قرار شده بود همه ژورنالیست ها ابتدا در رستوران روبرو به صرف چایی و جلسه توجیهی دعوت باشند. همه آمده بودند و حتی کسانی که دعوت نشده بودند هم مشخص نبود از کجا خبردار شدند؟ ولی آنها هم حضور داشتند. خانمی با ظاهر غیر مسلمان، جلسه را حین صرف چایی و صبحانه مختصر شروع کرد و دو سه نفر هم مشغول به توزیع برگه هایی بین خبرنگاران بودند. برگه هایی که هر کدام حاوی اسناد و مدارکی بود که حکایت از شکل گیری یک مرکز بزرگ ضد بشری توسط افراد بازنشسته mi6 و بیخ گوش انگلستان داشت. دهان همه خبرنگارها باز مانده بود و عده ای هم تحمل نکردند و از همان لحظه، کم کم مدارک و اسناد را برای شبکه های مختلف و فضای مجازی و ... منتشر میکردند. عکس میگرفتند. صوت ضبط میکردند. تیتر مینوشتند. خلاصه همه آنها خبرنگارانی گرسنه و طمّاع بودند که مدت ها منتظر چنین خوراکی بودند و آن روز صبح، میتوانستند یک دنیا را تکان دهند. پس از دقایقی، دو ماشین بزرگ و مشکی کنار رستوران ایستاد و هفت هشت نفر کت و شلواری مسلح وارد رستوران شدند. مشخص بود که از دستگاه امنیتی انگلستان هستند و قصد دارند آن جمع را پراکنده کنند. ولی ... بچه های مسعود فکر این جا را هم کرده بودند. چون همان لحظه که همه خبرنگارها توسط آن ماموران به بیرون هدایت میشدند، توسط بچه های مسعود به طرف ساختمان مد نظر هدایت میشدند و خبرنگارها هم با شدت و دوندگی هر چه بیشتر، با هر وسیله و امکاناتی که با خود داشتند به طرف طبقه دوم و محل مونتاژ محلول ها حرکت کردند. کار از دست دولت و امنیتی های انگلستان خارج شده بود. هر خبرنگاری با فالورهای بسیار زیاد، همان لحظه که داشت میدوید و مثلا از دست آن ماموران فرار میکرد، در حال پخش زنده در اینستا و شبکه های محلی و سایت های معتبری بود که همان لحظه جمعیت ملیونی به صورت هم زمان در حال تماشای آن افتضاح بودند.
🔺لندن-خیابان چهل و چهار-ضلع غربی ساختمان همان مردی که شب گذشته در تاکسی بود و عملیات را هدایت میکرد، در تاکسی لم داده بود و پس از اینکه آخرین قلپ چاییش را خورد، پیام داد و نوشت: «وقتشه.» 🔺ساختمان دوم- طبقه همکف- محل مونتاز محلول ها صدای شلوغی و همهمه و فریاد خبرنگارها و صدای پاها تا درون اتاق جلسات می آمد و همه در حین حرف زدن، با تعجب به هم نگاه میکردند. دو سه نفری که هیثم هم یکی از آنان بود و برای بازدید از آن محل، طبق قرار قبلی وارد شده بودند در حال گفتگو با پیرمرد صاحب لابراتوار و قیمت ها و... بودند که هیثم پیام آن مرد تاکسی سوار را دریافت کرد. به محض دریافت پیام، هیثم از جای خود برخواست و اشاره ای به یکی دیگر از حضار کرد و آن هم فورا با سرعت رفت و در ورودی آن واحد را باز کرد. باز شدن در همان و ریختن سیل خبرنگاران به آن مکان هم همان! دیگر همه چیز روشن و شفاف بود و کسی نمیتوانست چیزی را انکار کند. خبرنگارها از همه چیز و همه کس در آن مکان فیلم میگرفتند و پخش مستقیم داشتند. 🔺تهران-دستگاه امنیتی-دفتر حامد حامد در دفترش پشت لب تابش بود و ده پانزده تا پنجره باز کرده بود و همه شبکه های زنده و مهم را رصد میکرد. دید بلوایی در عالم درست شده که انگلستان به همین راحتی قادر به جمع کردنش نیست و آن لحظه داشت در کلّ دنیا پخش میشد. حامد دید که همه خبرنگارها اطراف پیرمرد بیچاره ریختن و مدام عکس میگیرند و از او سوالات مختلف میکنند: «شما از چه کسی مجوز چنین لابراتواری گرفتید؟ آقا شما چند وقت هست که دارین چنین محلول های خطرناکی را تولید و توزیع میکنید؟ آیا دولت و دستگاه های امنیتی انگلستان به شما چنین ماموریتی دادند؟» پیرمرد لحظه به لحظه زردتر میشد و قادر به قورت دادن آب دهانش هم نبود. به هیچ سوالی نمیتوانست جواب بدهد و فقط مثل مُرده ای پلاسیده، روی مبلش خشکش زده بود. حامد سرش را به مانیتور نزدیک تر کرد و برای لحظاتی در چشمان پیرمرد که در حال آب شدن جلوی دوربین ها بود زل زد و با لبخندی از روی کینه و زیر لب با خود گفت: «برو به جهنم!» ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ لینک مصاحبه با باشگاه خبرنگاران جوان https://www.yjc.ir/fa/news/7549410/
۲ 😍 (امنیتی) 😍 (امنیتی) 😂 (طنز) 😊 (زیارتی) چون پیش بینی قیمت های نجومی کاغذ را نمیکردیم، به پیشنهاد شما عزیزان اقدام به پیش فروش آن کتابها کرده و امیدواریم شرمنده شما و چاپخانه و بچه های پخش نشیم. 🔹 طرح پیش فروش به این صورت هست که: 🔺۱. چهار کتاب به بالا خواهد بود.(حداقل چهار کتاب) 🔺۲. کتابها ان شاءالله سه الی چهار هفته بعد ارسال خواهد شد. 👈 از صبوری و حمایت و محبت شما بسیار تشکر میکنم. خدا را شکر که بالاخره آماده شد و از شرمندگی انتظار شما دراومدیم😊 سایت: Www.haddadpour.ir پشتیبانی: @mahanrayan1 سفارشات عمده: ۰۷۱۵۴۲۲۸۳۷۱