eitaa logo
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
21.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
809 ویدیو
27 فایل
کانال مشاوره ازدواج و روابط عاطفی فهرست موضوعات https://eitaa.com/mohammadi2i/12923 لیست کارگاه ها https://eitaa.com/mohammadi2i/2915 تلگرام ما t.me/mohammadi2i تعین وقت و تهیه کارگاه ها @F_Shojaeeii مکتب‌ خونه @soalatkhososi تنهایی @anjomantanhai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی با این سوالا دلمونو آب نکن؛چشم و گوشمونو باز نکن... بعد می گید پدر مادراتونم بیارید کانال آخه با چه رویی...😂🙌🏻
ماموریت: تاسیس بیمارستان برای زنان داعشی در قلب سرزمین شامات!! آبان ماه ۱۳۹۶ البوکمال آخرین پایتخت داعش یک قدمی سقوط است. سردر همه‌خانه‌ها پرچم سفید تسلیم، سرش را پایین انداخته و آویزان است. همه منتظر دستورند. هم آنها که پرچم به سر در خانه‌هایشان نصب کرده، هم آنها که تا چند ساعت دیگر شهر را فتح می‌کنند. همه منتظر دستور حاج قاسم. بالاخره بی‌سیم‌ها خش‌خش می کندو دستور صادر می‌شود. کوتاه و قاطع: "تا همه زن‌ها و بچه‌ها سالم از شهر خارج نشده‌اند، نیروها اجازه ورود به شهر را ندارند." جز معدود کتاب هایی بود که عمیقا دوست داشتم جای راویش باشم. خوش به حال دکتر احسان. به خودت که میای، می بینی شدی رییس یک بیمارستان در قلب داعش. شدی مدافع زنان سوری طرفدار داعش. کتاب "همسایه های خانم جان" زیبا نیست، محشره!! این کتاب، خلاف بقیه کتاب‌هایی که درمورد مدافعان حرم خوندم، به زندگی‌نامه‌ی فرد توجه زیادی نداره و تمرکزش روی توصیف فضای جنگ و تعاملات افرادیه که سمت هر دو جبهه حضور دارن. کتاب بیان ناب یک تجربه انسانیه!! چقد خوبه که انتهای هر فصل عکس های مربوط به اون فصل رو آورده. آدم از دیدن عکس ها هم کلی حس خوب می گیره. متن بسیار روان و دلنشینی داره. نویسنده و راوی کاغذ و قلم را حرام نکرده اند و حق مطلب را ادا کرده اند. این کتاب روایتی کاملا متفاوت از جنگ سوریه است و هر کس نخونه، ضرر کرده. کتاب روضه مصوره!! برای بچه هایی که توی دوره سوگ عاطفی هستن عالیه. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ پ.ن: ممنون از دوستی که کتاب رو بهم هدیه داد. با ذوق خوندمش و کیف کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من مجردم حقیقتا قبل از اینکه نظراتو بخونم تو فکرم این بود که بعد عقد تنها باشیم و یکی بزنم پشت گردنش ( وقتی پشت گردن تمیز و مرتب پسرا رو میبینم خیلی دوست دارم یه چکی بزنم بهشون😂) بعد از پشت بغلش کنم یه ماچش کنم بگم باباخشید🥺😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین برخورد فیزیکی ما تو محضر بعد از عقد بود. انگشتر دست هم انداختیم و عسل دهن همدیگه گذاشتیم. بعدش عکاس گفت همه برن بیرون بهمون می‌گفت چه جوری ژست بگیریم. فانتزی یکی از مخاطبا رو خوندم گفتم بقیشم بگم. بعد از عقد همسرم بهم گفت بریم یه جا با هم صحبت کنیم. منم گفتم بریم مزار شهدا. مزار شهدا که رسیدیم صحبت کردیم داستان انگشترشو تعریف کرد که مربوط می‌شد به اینکه دعا کرده بود و از امام رضا خواسته بود که همسر مناسب خودش رو پیدا کنه و انگشترو از انگشتش در آورد دستم کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی چقدر جای خالی صاحب فرم سمی شماره دو حس میشه این روزا.. بیاد برامون از فانتزیاش درمورد مکان جاری شدن خطبه عقد و اولین برخورد فیزیکش با پاسدار خونگیش حرف بزنه و روحمون شاد بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای محمدیییی شما که تو مجردی دوتا کفتر باهم میدیدید بهشون غبطه میخوردید؛ چرا ما رو داغان کردییید امشب داغغغان 😄💔 مامانم یه بار گفت چرا انقد جلز ولز میکنی نوبت تو هم میشه، بهشون گفتم شما زود ازدواج کردید نمیفهمید ولی آقای محمدی میفهممهههه🥲☹️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابام صدام زد. گفت اجازه میدی یک صیغه موقت بخونیم؟ گفتم باشه به شرطی که این پسره امشب اینجا نمونه😆😮‍💨 اما اولین برخورد فیزیکی بعد عسل گذاشتن تو دهن هم بود😋،و من اینجوری بودم🤢 دستم رو گرفت و دیگه رها نمی کرد. اما در برخوردهای بعدی همیشه اجازه می داد اونجور که من راحت هستم و اجازه میدم جلو بریم. کلا متوجه شده بود من خیلی خجالتی هستم و مراعات من رو می کردند. همیشه به خاطر این اخلاقشون ممنونشون بودم و هستم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای محمدی نکنیددددد با ما اینطوریییی به خدا از نمک هم بدترهههههه دیگه نمیتونم تحمل کنم😭😂منم به فانتزی هام داره اضافه میشهههههه هرچی میخوام تو ذهنم فانتزی نسازم شما نمی‌ذارید😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین تماس فیزیکی ما وقتی بود که حلقه انداختیم دست هم. عقدمون مزار شهدا بود ، بعد اینکه مهمونا رفتن دسته گلم که هشت تا رز قرمز بود رو باز کردیم هرکدوم از گلا رو گذاشتیم روی قبور یکی از شهدا. بعدش همسرم دستمو گرفت و پدرم از زیر قران ردمون کردن و از مقبره خارج شدیم. از بقیه که دور شدیم همسرم با یه شوق خاصی گفت دیگه مال خودم شدی. بعد رفتیم نشستیم تو ماشین که بریم امامزاده نماز شکر بخونیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد خطبه عقد توی حرم امام رضا ع بابام دستمونو گذاشتن تو دست هم، خیلی استرس داشتم حس خیلی خاص و عجیب غریبی نداشت ولی اینکه یه مرد نامحرم بود و با خوندن چند خط خطبه بهم محرم شدیم برام جالب بود!! هنوز مطمئن نبودم محرمیم! دیگه پدرشوهر و پدربزرگای شوهرم که اصلا قابل هضم نبود 😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین بار ک صیغه محرمیت بینمون خونده شد بعدش رفتیم خرید نزدیک عید بود منم آروم راه میرفتم شلوغ بود بازار یهو گفت دستتو بده ببینم دستمو گرفت کشوند سمت خودش😂 اینم بگم ک بعد خوندن خطبه رو مبل نشستیم همش سعی میکرد به من برخورد کنه😂
توی کانال روح های ازدواجی دارم حرفای مهمی در مورد به دل نشستن می زنم @roheezdevaji 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂