eitaa logo
کانال محمدطاها✌🏻
1.3هزار دنبال‌کننده
90 عکس
29 ویدیو
15 فایل
🇮🇷کانال محمدطاها حدادپور🇮🇷 🔷حاوی کلیپ، عکس، داستان و... همگی ساخته محمدطاها حدادپور. 🔺📽لینک کانال آپارات👇 https://www.aparat.com/mohammadtaha_Haddadpour8 . . . . . . . . . #رئالیتی_مدیا #کانال_محمدطاها
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها سلام😊 طاعاتتون قبول💐 یک بار دیگه سؤال را مرور می کنیم. بیت المقدس در چه کشوری قرار دارد؟ ۱- در عربستان؟ ۲- در فلسطین؟ ۳- در مرز ایران؟ ۴- در مصر؟ جواب ما، فلسطین است. بچه ها فردا جمعه ی آخر ماه مبارک رمضان و روز قدس است و ما باید به راهپیمایی برویم و اسرائیلی ها را فراری بدهیم تا دوباره بتوانیم بیت المقدس را آباد کنیم.✊😇 راستی، خیلی از پیامبران ما هم در فلسطین دفن شده اند. مثل حضرت یعقوب، اسحاق ،ابراهیم و‌‌‌... پس اگر فلسطین آزاد شود می توان به آنجا رفت و قبر پیامبران و بیت المقدس را دید.😍 الآن اسرائیلی ها (که به زور فلسطینی ها را از آنجا بیرون کردند) در آنجا زندگی می کنند و فلسطینی ها را در «رام الله، کرانه ی غربی» نگه داشته اند. به نظر من چند چیز، اسرائیلی ها را جذب کرده که به فلسطین حمله کنند‌. 🍃۱- نام دیگر حضرت یعقوب، اسرائیل است‌. اسرائیل یعنی عبدالله اسرائیلی ها می خواهند قبر حضرت یعقوب را از دست فلسطینی ها بگیرند. 🍃۲- از اسم بیت المقدس معلوم می شود که بزرگ و وسیع است. 🍃۳- اطراف بیت المقدس یهودی ها زندگی می کردند و اسرائیلی ها هم یهودی هستند. به نظر شما دیگه چه دلایلی وجود داره که اسرائیلی ها به فلسطین حمله کردند؟؟ @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام🤗 عیدتون مبارک💐💐💐 چند روز دیگه منتظر داستان جدیدم به نام (جهانگردان) باشید.👌😊 بچه ها من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم. چون داستان (بچه های انقلابی ۲) که پارسال توی کانال فرستادم بنظرخودم خیلی جالب نبود😕 به همین خاطر با یک داستان دیگر که سوژه ای جدید و قشنگ😇 و علمی🤓 و هیجان انگیز😃 دارد به نام بچه های انقلابی۲ ( جهان گردان ) برگشتم. امیدوارم🙏 خوشتون👍 بیاد. منتظرم باشید.☺️ @dastanhaiemohammadtaha
سلاااام😍 حالتون چطوره؟🌸 تا لحظات دیگه اولین قسمت (جهانگردان) را می فرستیم🙂. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به نام خدا 📗بچه های انقلابی۲(جهان گردان) 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی مقدمه سلام. باز هم با یک کتاب جدید📚 برگشتم یعنی بچه های انقلابی۲ یا به عبارتی: جهان گردان. درباره ی چند بچه ( همان بچه هایی هستند که در کتاب قبل یعنی بچه های انقلابی۱ باهاشون آشنا شدید) که به بعضی از کشورهای کره ی زمین🌍، با کمک پدر👨🏻 یکی از آنها، سفر می کنند و اتفاقاتی برایشان می افتد. آنها به کشورهایی مثل مصر، هند، نروژ، کانادا و... سفر می کنند. آن بچه ها با کسانی در این سفرها آشنا می شوند که آنها را یاری می کنند. خوب، حالا بی معطلی بریم سراغ داستان. @dastanhaiemohammadtaha
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل اول ( قسمت اول ) دوستان محمد، بعد از کشته شدن محمد، یک کشور به نام پشت قله ی قاف ساختند. آنها دلشان می خواست جهانگردی کنند. پس با کمک پدرحسین👨🏻، به سمت کشورهای جهان با یک ماشین🚎 به راه افتادند. سفر اول به مصر بود. پایتخت: قاهره پول رایج: پوند مصر مذهب: اسلام نوع حکومت: جمهوری زبان رسمی: عربی پرچم:🇪🇬 کشور مصر در قاره آفریقا قرار دارد. برای اینکه به (قاهره) برسند باید از (اسوان) رد می شدند. وارد اسوان که شدند یک مرد👨🏽‍💼 آنها را با مهمان نوازی وارد خانه اش🏠 کرد. او زبان فارسی بلد بود. پس با آنها با زبان عربی صحبت نمی کرد. او👨🏽‍💼 گفت: من ابوذر هستم. لطفا من را تا قاهره برسانید. آخه دخترم جمیله👩🏽 آنجا است. من ۷شعبان در قاهره با او قرار دارم. الان ۵شعبان است و من دو روز وقت دارم و به جای کرایه دادن به شما، شما را با جاهای دیدنی مصر آشنا می کنم. آنها هم قبول کردند و به راه افتادند. اول به ( مناره ی اسکندریه) رفتند. ابوذر گفت: در شهر اسکندریه مناره ای بسیار بلند است که در گذشته روی آن آینه ی کشتی نما قرار داشت و هرگاه کشتی🚢 رومیان و استانبول بی خبر به آنجا می آمدند و به مقابلش می رسیدند،به وسیله ی آینه،در اثر انکسار⚡️ نور خورشید☀️، آتش🔥 به آن کشتی🚢 می افتاد و آن کشتی🚢 آتش می گرفت🔥. رومیان کوشش بسیاری👊 کردند تا آینه را بشکنند و بالاخره توانستند آن را بشکنند. اما در زمان پادشاهی👑 ( حاکم به امرالله) در مصر، مردی قبول کرد که آینه را مثل اول بسازد. حاکم👑 گفت: نیازی به ساخت آینه نیست. زیرا رومیان از ترس😰 سپاه مصر، هر ساله برای ما چیزهای گران قیمت💵 میفرستند. مناره ی قشنگی😍 بود. محل دیدنی دوم ( عسقلان) بود. عسقلان بازار و مسجد جامع🕌 زیادی داشت. آنجا یک طاق بود. ابوذر👨🏽‍💼 گفت: این طاق، قبلا مسجد بوده است. یک روز برای اسکندریه و یک روز هم برای عسقلان وقت گذاشتند و شب، به قاهره رسیدند. به خانه ی جمیله👩🏽 رفتند اما دیدند که جمیله خانم👩🏽 نیست.نتوانستند با او تماس بگیرند. از همسایه ها که پرسیدند آنها گفتند جمیله👩🏽 به هند رفته است😳. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا سلام بچه ها😊 من امروز برنامه ای درباره ی حیوانات در تلویزیون دیدم و موارد زیر را ازش یاد گرفتم.👇👇👇 ♦️به نظرتون چه پرنده ای بیشترین تعداد را روی کره ی زمین🌏 دارد؟ جواب: مرغ🐓 است. مرغ🐓 چند میلیارد در روی کره ی زمین🌏 پیدا می شود. ♦️به نظرتون چرا فلامینگو صورتی است؟چون جلبک می خورند. جلبک، رنگ دانه هایی دارد که صورتی است. ♦️به نظرتون چه جنگلی🏞 بیشترین حیوان را دارد؟ جنگل بارانی🌧 استوایی🌅.در این جنگل🏞 حیوانات زیادی کشف شده اند @dastanhaiemohammadtaha
قسمت دوم «جهانگردان»🌺🌺👇👇
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل اول( قسمت دوم ) آنها بی معطلی به هند رفتند. سفر دوم به هند بود. پایتخت: دهلی نو پول رایج: روپیه ی هند مذهب: آیین هندو نوع حکومت: جمهوری فدرال زبان رسمی: هندی،انگلیسی پرچم:🇮🇳 کشور هند در قاره ی آسیا قرار دارد. وقتی به هند رسیدند توانستند با جمیله👩🏽 تماس بگیرند📞 و بفهمند که در (دهلی نو) است. وقتی به دهلی نو رسیدند، یک قلعه🏰 به نام (قلعه سرخ)🏰 را دیدند. رفتند تا آنجا را ببینند. این قلعه🏰 به عنوان تخت پادشاهی👑 مغولی ها ساخته شده بود. آن قلعه🏰 ۲کیلومتر مربع بود. وقتی از آنجا خارج شدند، ابوذر👨🏽‍💼 به جمیله👩🏽 زنگ زد📞. جمیله آدرس داد و گفت: میدان قلعه ی سرخ،خیابان۵، کوچه۵، پلاک۵۰ . آنها جمیله👩🏽 را پیدا کردند. ابوذر👨🏽‍💼 به او گفت: تو اینجا چکار می کنی؟ مگر با من قرار نداشتی؟ جمیله👩🏽 گفت: کدام قرار؟ من از هفته ی پیش، تلفنم📱 شکسته و خراب شده بود و پیامی دریافت نمی کرد. امروز گوشی من📱 درست شد. ابوذر 👨🏽‍💼به بچه ها گفت: من و جمیله👩🏽 دوست داریم به همراه شما به بعضی از کشورها سفر کنیم. در همان لحظه پدر حسین👨🏻 خبر داد که در هند در مسابقه ای شرکت کرده و ۲میلیارد💵 برنده شده. او گفت: با آن می توانیم به نروژ سفر کنیم. ابوذر گفت: ما به نروژ نمی آییم. حسین👱🏻 به ابوذر👨🏽‍💼 گفت: ‌پس شما همین جا باشید تا ما به نروژ بریم و برگردیم. خلاصه بلیط گرفتند و ماشین🚎 خود را در هند گذاشتند. آنها سوار بر هواپیما 🛩 شدند و به نروژ سفر کردند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معما❓🔎 جمعه ساعت ۸ صبح در یک آپارتمان🏢 فردی👨 به قتل ☠رسید. کارآگاه🕵🏻 رفت تا ببیند👀 چه کسی آن مرد👨 را کشته☠ است. کار آگاه🕵🏻 از مرد سرایدار👨‍🌾 پرسید: تو در آن زمان کجا بوده ای؟ سرایه دار👨‍🌾 گفت:در بانک🏦. کارآگاه🕵🏻 از دختر👱🏻‍♀ صاحب آپارتمان😎 هم پرسید. دخترک👱🏻‍♀ گفت: در اتاقم. کار آگاه از یکی از مستأجرها پرسید. مستأجر گفت: خواب😴 بوده ام. حالا، قاتل👺چه کسی است⁉️ تا فردا جواب این معما❓را پیدا کنید. @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل اول ( قسمت سوم ) سفر سوم به نروژ بود. پایتخت: اسلو پول رایج: کرون نروژ مذهب: مسیحیت نوع حکومت: سلطنته ی مشروطه زبان رسمی: نروژی- نینورسک پرچم: 🇳🇴 نروژ در قاره ی اروپا قرار دارد. حالا بشنویم از ابوذر👨🏽‍💼. او به بچه ها زنگ زد و گفت: تا شما از نروژ برمی گردید، ما می خواهیم به مکه برویم. حسین گفت: باشه، فقط تا ده روز دیگر به هند برگشته باشید. ابوذر گفت: باشه ما ۴ روز دیگر به هند برمی گردید. خداحافظ. حسین گفت: خداحافظ. بوق، بوق، بوق... خوب، فعلا از نروژ حرفی نمی زنیم و می رویم به سراغ ابوذر👨🏽‍💼 و جمیله👩🏽. یعنی سفر چهارم به عربستان بود. پایتخت: ریاض پول رایج: ریال سعودی مذهب: اسلام (سنی «وهابی» ) نوع حکومت: سلطنت زبان رسمی: عربی پرچم: 🇸🇦 عربستان در قاره ی آسیا قرار دارد. چهار روز بعد ابوذر👨🏽‍💼 و جمیله👩🏽 از سفر برگشتند و دیدند ماشین🚎 پدرحسین👨🏻 نیست😨. ماشین🚎 را دزد برده بود. آنها به پلیس👮🏽 زنگ زدند. ابوذر به حسین👱🏻 زنگ زد📞 اما این صدا در هوا پیچید:🎶 مشترک مورد نظر شما در حال گردشگری است لطفا بعدا شماره گیری فرمایید. بوق، بوق، بوق... شش روز دیگر گذشت و آنها از سفر برگشتند. ابوذر👨🏽‍💼 برایشان زنگ زد☎️ و گفت: بیایید کلانتری آندومان ( آندومان جزیره ای است در اطراف هند ) ابوذر👨🏽‍💼 ادامه داد: ماشینتون🚎 را دزد برده. آنها با ناراحتی😔 به کلانتری آندومان رفتند. پلیس👮🏽 گفت: ما دزد👤 را پیدا کردیم و الان دم در کلانتری است. پلیس👮🏽 رفت تا دزد👤 را بیاورد. در این فرصت ابوذر👨🏽‍💼 در مورد سفرش تعریف کرد و گفت: ما به مکه رفتیم. اول دور کعبه🕋 طواف کردیم. بعد به طرف کوه صفا⛰ و کوه مروه⛰ حرکت کردیم و ۷بار آن دو کوه را طی کردیم. سپس به رمی جمرات (خانه ی شیطان)🗿 سنگ پرتاب کردیم. بعد به مسجدالحرام🕌 رفتیم و نماز خواندیم. بعد از آن به مدینه سفر کردیم و در مسجدالنبی🕌 نماز خواندیم. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی‌ فصل اول ( قسمت چهارم ) حسین👱🏻 گفت: ما هم به نروژ رفتیم و از جزایر🏝 (لوفوتن) و پل 🌉(فرودانگ) دیدن کردیم. جای قشنگی بود. بعد، برای گشتن در کشور نروژ، به راه آهن🛤 رفتیم و سوار قطار🚞شدیم. ما از جایی عبور می کردیم که رودخانه بود، شهر🏙 بود، جنگل🏞 بود، عالی بود. در همین لحظه، پلیس👮🏽 به همراه دزد👤 آمد و گفت: اسم دزد👤، باهربن عمر است اما خودش می گوید که اسمش ابوعثمان است. آنها دیدند قیافه ی ابوعثمان خیلی شبیه به قیافه ی جاسم (کسی که در کتاب بچه های انقلابی۱، آدم بدی بود و کشته شد) است. ابوعثمان👤 زندانی شد و آنها به گشتن ادامه دادند. ابوذر👨🏽‍💼 گفت: راستی من در راه به یک فقیر کمک کردم. او عربستانی بود و می خواست از (نجران) به (مکه) برود. من پول💵 او را تا مکه دادم او هم دلش می خواست به کشورهای جهان سفر کند. به خاطر همین او هم قرار است اگر موافق باشید با ما بیاید. الآن هم در خانه است. حسین👱🏻 گفت: اتفاقا من هم به یک فقیر نروژی کمک کردم و او هم دوست داشت به کشورهای جهان سفر کند و الآن بیرون کلانتری ایستاده است. آنها سفر جدید خود را با آن دو نفر آغاز کردند. سفر پنجم به کانادا بود. پایتخت: اتاوا پول رایج: دلار کانادا مذهب: اکثریت مسیحیت نوع حکومت: دموکراسی پارلمانی، فدراسیون و سلطنته ی مشروطه زبان رسمی: انگلیسی و فرانسوی پرچم:🇨🇦 کانادا کشور بزرگی بود. آنها داشتند در کانادا قدم می زدند که پلیس👮🏻 آنها را دستگیر کرد😳. بگم چرا؟ چون کانادا، به آمریکا چسبیده است و آمریکا به کانادا دستور داد تا آنها را بگیرند. حسین👱🏻 به پلیس👮🏻 گفت: بیا با هم یک معامله کنیم. تو ما را آزاد کن اما ما یک راست به بیابانی🏜 در آفریقا می رویم. شما هم به آفریقا بیایید تا با هم بجنگیم. پلیس👮🏻 کانادایی گفت: باشه، قبول. بچه ها، در فصل۲، شما مارا در آفریقا🏜 دنبال خواهید کرد. (پایان فصل اول) @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗 جهانگردان 📝 نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل دوم( قسمت پنجم) آنها هم به بیابانی🏜 در آفریقا رفتند. حالا بشنویم از آن پلیس کانادایی👮🏻 که ماجرا را برای رئیس ترافولای آمریکایی😡، تعریف کرد. به نظر شما رئیس ترافولا😡 چکار کرد؟ پلیس کانادایی👮🏻 را به زمین انداخت👊 و گفت: احمق😤، اونا پشت قله ی قافی هستند. اون پلیس کانادایی👮🏻 گفت: پشت قله ی قافی چیه؟ رئیس ترافولا😡 گفت: بدبخت، همان مردمی هستند که جاسم را کشتند☠. کانادایی👮🏻 گفت: وااای، کارمون تمام است😰. رئیس ترافولا😡 گفت: به خاطر این که آبروی آمریکایی ها را بردی، مجازاتت می کنم😤. الآن در آمریکا فکر می کنند من این فاجعه را درست کردم. بعد او را در سیاه چال🕳 انداخت و حبس ابد کرد. از آن طرف بچه ها، منتظر آن لشکر آمریکایی بودند که یکهو دیدند هلیکوپتر🚁 جنگی، دو تا تانک و یک لشکر بزرگ آمدند. آخه رئیس ترافولا😡، چون می خواست واقعا بچه ها را بکشد☠، این سپاه را تشکیل داده بود. اول ۵۰ مرد چاقو🔪 به دست به سراغ آنها آمدند. اما حسین👱🏻 سریع یک چاقو🔪را از دست یک مرد کشید و او را کشت☠. بعد با همان چاقو🔪 به یک سرباز👮🏿 تفنگ🔫 به دست، زد و تفنگ🔫 را از دست او برداشت و عده ای از سربازان را کشت☠. بچه های دیگر هم تفنگها🔫 را از دست سربازان کشته شده کشیدند و جنگیدند. پدر حسین👨🏻، ابوذر👨🏽‍💼، اون عربستانی فقیر و اون نروژی فقیر هم شروع کردند به جنگیدن. آنقدر جنگیدند که شب🌜🌌 شد و جنگ متوقف شد. حسین👱🏻 به هرکسی دستوری می داد: بچه ها برن سر آمریکایی را گرم کنند، پدرم👨🏻 آهسته برود و آرپی جی ها را از انبار لشکر، بردارد. آنتیس👴🏼( نروژی فقیر) برود لباسهای جنگی آنها را بردارد. عمادبن مسلم👳🏽‍♀( عربستانی فقیر) برود خشاب تفنگها را بردارد و خودم👱🏻 هم می روم اون دوتا تانک را خراب کنم. البته سجاد و باقر هم باید من را پشتیبانی کنند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل دوم ( قسمت ششم ) صبح شد☀️ و آنها جنگیدن⚔ را آغاز کردند. قیافه ی آمریکایی ها😧 دیدنی بود، وقتی که دیدند تمام اسلحه ها و لباس های جنگی نیستند و تانکها خراب شدند. اسرائیلی ها به کمک آمریکایی ها آمدند. یکهو یک‌نفر جلو آمد. روی پیراهنش👕 نوشته بود، باهربن عمر👤. همان زندانیه بود که ماشین🚎 پدرحسین👨🏻 را دزدیده بود. همه ی بچه ها، متوجه این قضیه شدند. باهر👤 گفت: من پسر جاسم هستم. شماها به من و تمام اسرائیلی های این منطقه و مخصوصا پدرم، خیانت کردید و بعد یک نارنجک💣 به سمتشان پرتاب کرد. تمام بچه ها فرار کردند. ولی حسین👱🏻 نتوانست فرار کند. در این لحظه، آنتیس👴🏼 آمد و حسین👱🏻 را به طرفی انداخت. تمام ترکشها به آنتیس👴🏼 خورد و آنتیس👴🏼 کشته شد😔. در همین لحظه، سجاد یک آرپیجی بر سر باهر👤 زد و باهر هم مرد☠. بعد از اون دیگه، تمام قدرت💪 در دست بچه ها بود. آن هلیکوپتر🚁، بالای سر سجاد آمد. سجاد می خواست یک آرپیجی به طرف هلیکوپتر🚁 پرتاب کند که یکهو حسین👱🏻 گفت: نزن✋. سجاد گفت: چرا؟؟ حسین👱🏻 جواب داد: بعدا می توانیم با این هلیکوپتر🚁، به کشورها سفر کنیم. سجاد یک لحظه سر خلبان👨🏼‍✈️ را دید و با تفنگ🔫 به سرش شلیک کرد. اون هلیکوپتر🚁 سقوط کرد ولی خدا را شکر🙏 منفجر نشد. سجاد، دو تا آرپیجی به تانکها زد و آنها منفجر شدند💥. ۱۰۰ نفر هم کنار تانکها بودند که به خاطر آرپیجی ها کشته شدند☠. بقیه هم از ترس😰 این که کشته شوند💀 پا به فرار گذاشتند🏃. آنها ماجرا را به رئیس ترافولا😡 گفتند. رئیس ترافولا😡 هم عصبانی شد😤 و گفت: باید خودم وارد عمل شوم👊. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل دوم ( قسمت هفتم ) ترافولا😡 آن شب🌌 ، به آفریقا🏜 رسید. البته با یک قدرت جانانه👊. یعنی ربات🤖 دو طبقه ای و لشکری ۸۰۰۰ نفری. آن ربات🤖، رباتی بود که آرپیجی پرتاب می کرد و دو تا تفنگ🔫 داشت که آدم را به رگبار می بست. دو دست داشت. با دست راست، آرپیجی پرتاب می کرد و با دست چپ، تیر می زد. بالای ربات🤖 هم یک سر داشت، که از دماغش👃 موشک🚀 پرتاب می کرد. با هر تار مویش رگبار می زد. از چشمش👁 ، لیزر⚡️ می زد. توی بلندگو 🔊 ، با صدای بلند🗣 گفت: منم ترافولا😡، اگر شما توانستید من را بکشید💀، کشورتون از ایران🇮🇷 هم قوی تره💪. حسین👱🏻 گفت: ما کشورمون و سلاح هایمان همش مال ایران🇮🇷 است. رئیس ترافولا گفت: ها ؟؟!! یعنی اینقدر ایران🇮🇷 قوی💪 هست؟ اصلا ولش کن.. لشکریا، حمله⚔... لشکری ها زدند و غارت کردند⚔. دیگه بچه ها، داشتند ناامید😞 می شدند که یک دفعه حسین👱🏻، یک چیزی را روی بدن اون رباته🤖 دید👀. « ❌اخطار لطفا آب⛔️ روی دستگاه نریزید. دستگاه منفجر می شود.» «سازمان برق تل آویو» حسین👱🏻 یک نقشه کشید. همه ی بچه ها را سوار آن هلیکوپتر🚁 کرد و آب زیادی💦 را در هلیکوپتر🚁 مخفی کردند. بعد بالای سر ترافولا😡 و ربات🤖 رفتند. آب💦 را روی ربات🤖 ریختند. بوم💥، پوف💥، بوم💥، پوف💥، بوووووووم💥، پوووووف...💥 نابود شدند☠. همه ی لشکر و ربات🤖 و ترافولا😡 نابود شدند☠. بچه ها شما ما را در فصل۳ خواهید دید که با هلیکوپتر🚁 به کشورها سفر می کنیم. ( پایان فصل دوم ) @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان 📝نویسنده: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل سوم ( قسمت هشتم ) بچه ها، بعد از آفریقا به قاره ی آسیا رفتند. آنجا کشور قشنگی😍 داشت که اسمش اندونزی بود. پس سفر ششم هم به اندونزی بود. پایتخت: جاکارتا پول رایج: روپیه اندونزی مذهب: اکثریت اسلام نوع حکومت: جمهوری پرچم:🇮🇩 آنجا خیلی خوشگل😍 بود. آنها هوس همبرگر🍔 با سالاد اندونزی کرده بودند. بخاطر همین به فسفودی گرجاس رفتند. گفتند: سلام آقا. لطفا ۲۰ تا همبرگر🍔 با ۲۰ تا سالاد اندونزی بدید. مرد فروشنده👨‍🍳 گفت: شما توریست هستید؟ حسین👱🏻 گفت: بله مرد فروشنده👨‍🍳 گفت: مغازه ی ما، برای توریست ها رایگان است. حسین👱🏻 گفت: ممنون بعد از اینکه غذا آماده شد، حسین👱🏻 گفت: ما دلمان می خواهد جاهای دیدنی اندونزی را ببینیم. مرد فروشنده👨‍🍳 گفت: راستی شما فقط به اندونزی برای دیدن آمده اید یا به تمام کشورها سفر می کنید؟ حسین👱🏻 گفت: ما به بعضی از کشورها سفر می کنیم. چطور مگه؟ مرد فروشنده👨‍🍳 گفت: من از جهانگردی خوشم می آید. دلم می خواهد با شما به سفر بیایم. حسین👱🏻 گفت: به شرطی که ما را با جاهای دیدنی اندونزی آشنا کنی. مرد فروشنده👨‍🍳 گفت: چشم، حتما. ( اسم مرد فروشنده👨‍🍳، گرجیسا بود. ) اول به (معبد ویهارادارمانبا) رفتند. اونجا شبیه به یک قلعه ی قرمز🏰 رنگ بود که خیلی دیدنی و جذاب بود. بعد به (جنگل🌲 میمون های🐒 اوبود) رفتیم. جنگل🌲 قشنگ و دلبازی بود. آنجا یک میمون🙊، وسایل یک جشن باشکوه را خراب کرده بود و می خو‌استند سر او را از تنش جدا کنند. حسین👱🏻 رفت و گفت: آقا ببخشید، شما میمون🙊 را به قیمت ۱۰ دلار می دهید؟ مرد جنگلبان👨‍🌾 گفت: باشه، بده. آنها آن میمون🙉 را خریدند و در جنگلی🌳 رهایش کردند. خلاصه، آنها به سمت ارمنستان حرکت کردند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا 📗جهانگردان نویسنده📝: محمدطاها حدادپورجهرمی فصل سوم ( قسمت نهم ) سفر هفتم به ارمنستان بود. پایتخت: ایروان پول رایج: درام مذهب: مسیحیت نوع حکومت: جمهوری زبان رسمی: ارمنی پرچم:🇨🇴 ارمنستان در قاره آسیا قرار دارد. اول به کوهی⛰ رفتند که در آن کوه⛰، کشتی🚢 حضرت نوح (ع) در زمان قدیم، در آنجا ایستاد و مردم پیاده شدند. در آن اطراف، شنیدند که یک نفر می گوید: خدایا🙏 می شود من هم جهانگرد شوم؟ حسین👱🏻 گفت: آقا، ما جهانگردیم و دوست داریم یک نفر ارمنی در سفرها با ما باشد. آن آقا، خوشحال شد😇 و آنها را راهنمایی کرد‌. او می گفت: اسم من انراین است و‌ ۳۹ ساله هستم. بیایید بعد از دیدن اینجا به پارک ملی (شیکاهو) برویم. خلاصه بعد به پارک شیکاهو رفتند. پارک ملی شیکاهو دومین جنگل🌳 حفاظت شده در ارمنستان است. بخش های وسیعی از این جنگل🌳، بکر مانده، به طوری که هنوز به آن نقاط دسترسی ایجاد نشده است. حیواناتی مثل: پلنگ🐆، خرس🐻، بز کوهی و افعی🐍 در این جنگل زندگی می کنند. بعد از آن کشور خارج‌ شدند. نزدیک ترین کشور به ارمنستان، ایران🇮🇷 بود. سفر هشتم به ایران بود. پایتخت: تهران پول رایج: ریال ایران مذهب: اسلام نوع حکومت: جمهوری اسلامی زبان رسمی: فارسی پرچم:🇮🇷 آنها اول به شهر شیراز رفتند. از آرامگاه حافظ دیدن کردند. خیلی زیبا😍 بود. بعد به توس رفتند و آرامگاه فردوسی را دیدند. آنجا هم زیبا😍 بود. البته در ایران🇮🇷 به جاهای دیدنی دیگری مثل: آبشار مارگون، بهشت گمشده، تخت جمشید، مناره جنبان و... هم رفتند. خیلی قشنگ😍 بودند. ادامه دارد... @dastanhaiemohammadtaha