『 #شهیدانه 💔』
آرامشی نیست
پشت هیاهوی نبودنش.....
۱۸اسفند سالروز شهادت خادم الشهدا
🥀 #شهید_حجت_الله_رحیمی 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 ♡ #بہ_وقت_مولودے 🎧 ♡ 』
🍃🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
شکاف آیا دلیلش چیست؟
وقتی خانه #در دارد !!
🎤 #صابر_خراسانی
👏 #شعرخوانی
🕊 #ختم_دعاے_الهـے_عظم_البلا
چهـل شب باقے موندہ تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے #کرونا باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم
التماس دعا🙏
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_سی_و_پنجم
بابا اما یه قطره اشک هم نریخت. اما من میدونستم چه خبره تو دلش
علی هم اصلا حال خوبی نداشت.
_ اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو به جای اینکه اون منو دلداری
بده من باید دلداریش میدادم.البته حال خرابش بخاطر خودش بود.
روز خوبی نبود اما باالخره تموم شد.
_ تازه بعد از رفتنش شروع شد غصه ی مامان
هرروز یا درحال خوندن دعای طول عمرو آیه الکرسی برای اردلان بود یا
بی حوصله یه گوشه
مینشست و با کسی حرف نمیزد
ولی وقتی اردلان زنگ میزد چند روزی حالش خوب بود
_ دوهفته از رفتن اردلان میگذشت
یکی دوروزی بود از علی خبر نداشتم. دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و
رفتم خونشون.
وارد کوچشون شدم ماشین جلوی در بود
زنگ رو زدم.
_ کیه
منم فاطمه باز کن
- إ زن داداش تویی بیا تو
پله هارو تند تند رفتم باالا
وارد خونه شدم و بلند گفتم
سلااااااام
- سلام زنداداش خوش اومدی ازاینورا
اومدم یه سری بزنم بهتون کسی خونه نیست
- اومدی به ما سر بزنی یا آقاتون
چه فرقی میکنه
فرقی نداره دیگه
خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشه علی خونست؟
- آره بالا تو اتاقشه
از پله ها رفتم بالا و در زدم
جواب نداد
دوباره در زدم بازم جواب نداد
نگران شدم درو باز کردم
علی روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود
پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد
دستشو گرفت جلوی چشمش و از جاش بلند شد
سلام
علیک السلام علی آقا ساعت خواب
- دانشگاه چرا نمیای گوشیتم که خاموشه نمیگی نگران میشم؟؟
ببخشید
- همین فقط ببخشید؟
آهی کشید و کلافه به موهاش دستی کشید
نگران شدم دستمو گذاشتم رو شونش
- چیشده علی ؟
چیزی نیست
_ چیزی نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگران میشما
هیچی اسماء رفیقم...
- رفیقت چی؟
رفیقم شهید شده...
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
سرشو بین دو دستاش نگه داشت و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن
هق هق میزد دلم کباب شد
تا حالا گریه ی علی رو به این شدت ندیده بودم نهایتش دو قطره اشک بود
مامان همیشه میگفت: مردها هیچ وقت گریه نمیکنن ، ولی اگر گریه کنن
یعنی دیگه چاره ای ندارند.
حالا مرده من داشت گریه میکرد یعنی راه دیگه ای براش نمونده
یعنی شکسته
علی قوی تر از این حرفهاست خوب باالخره رفیقش شهید شده.
اصلا کدوم رفیقش چرا چیزی به من نگفته بود تاحالا
گریه هاش شدت گرفت
دیگه طاقت نیوردم، بغضم ترکید و اشکام جاری شد.
- نا خودآگاه یاد اردلان افتادم
ترس افتاد تو جونم
اشکامو پاک کردم و سعی میکردم خودمو کنترل کنم
اسماء قوی باش،خودتو کنترل کن ، تو الان باید تکیه گاه علی باشی
نذار اشکاتو ببینه...
صدای گریه های علی تا پایین رفته بود
فاطمه بانگرانی اومد بالا و سراسیمه در اتاق رو زد
_ داداش زن داداش چیزی شده؟؟
درو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون بیا بریم پایین بهت میگم. دستشو گرفتم
و رفتم آشپز خونه
فاطمه رنگش پریده بود و هاج و واج به من نگاه میکرد.
_ زن داداش چرا گریه کردی؟ داداش چرا داشت اونطوری گریه!!!!!
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_سی_و_ششم
میکرد دعواتون شده؟
پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور که آب رو داخل لیوان میریختم
گفتم: فاطمه جان دوست علی شهید شده.
- با دو دست زد تو صورتشو گفت: خاک به سرم مصطفی
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفی مصطفی کیه؟؟
ِ روصندلی نشست و بی حوصله گفت دوست داداش علی
بیشتر از این چیزی نپرسیدم لیوان آب رو برداشتم چرخیدم سمتش و
گفتم: فاطمه جان به مامان اینا چیزی نگیا
بعد هم رفتم به سمت اتاق علی
یکم آروم شده بود.
پنجره رو باز کردم تا هوای اتاق عوض بشه
کنارش نشستم ولیوانو دادم دستش
لیوان رو ازم گرفت و یکمی آب خورد
از داخل کیفم دستمال کاغذی رو درآوردم و گرفتم سمتش
دستمالو گرفتو بو کرد
لبخند زد و گفت: بوی تورو میده اسماء
تو اون شرایط هم داشت دلبری میکرد و دلمو میبرد.
دستش رو گرفتم و باچهره ی ناراحت گفتم
خوبی علی جان؟؟
تو پیشمی بهترم عزیزم
- إ اگه پیش من بهتری چرا بهم خبر ندادی بیام پیشت؟؟
سرشو انداخت پایین و گفت: تو حال و هوای خودم نبودم ببخشید
- به شرطی میبخشم که پاشی بریم بیرون
دراز کشید رو تخت و گفت: اسماء حال رانندگی رو ندارم
_ دستشو گرفتم و با زور از رو تخت بلندش کردم
دستمو گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم: خب من رانندگی میکنم بعدش
یادت رفته امروز ...
حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ،دلم نمیخواد برم بهشت
زهرا
- با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چی
سابقه نداشت علی عاشق اونجا بود. در هر صورت ترجیح دادم چیزی نگم
_ چادرم رو از زمین برداشتم و گفتم:باشه پس من میرم
بلند شد جلوم وایساد کجا
- برم دیگه فکر نکنم کاری با من داشته باشی
یعنی داری قهر میکنی اسماء
- مگه بچم
خب باشه برو ماشینو روشن کن تا من بیام
- کجا
هرجا که خانم دستور بده. مگه نمیخواستی حالمو خوب کنی
- لبخندی زدم و گفتم: عاشقتم علی
لبخندی تلخ زدو گفت من بیشتر حضرت دلبر
_ ماشین رو روشن کردم ساعت۵ بعدازظهر بود داشتم آینه رو تنظیم
میکردم که متوجه جای خالیه پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهای فاطمه
افتادم
_ اسم مصطفی رو تو ذهنم تکرار میکردم اما به چیزی نمیرسیدم مطمئن
بودم علی چیزی نگفته درموردش.
از طرفی فعلا هم تو این شرایط نمیشد ازش چیزی پرسید.
چند دقیقه بعد علی اومد
- خوب کجا بریم آقا
هرجا دوست داری
_ ماشین رو روشن کردمو حرکت کردم. اما نمیدونستم کجا باید برم
بین راه علی ضبط رو روشن کرد
مداحی نریمانی:
"میخوام امشب با دوستای قدیمم هم سخن باشم شاید من هم بتونم"
عاقبت مثل شهیدان شم
میرم و تک تک قبراشونو با گریه میبوسم بخدا من با یاد این رفیقام غرق
افسوسم"
فقط همینو کم داشتیم.
_ تکیه داده بود به صندلی ماشین به رو برو خیره شده بود
بعد از چند دقیقه پرسید: اسماء کجا میری
چند دقیقه مکث کردم. یکدفعه یاد کهف الشهدا افتادم
لبخند زدم و گفتم کهف الشهدا. احساس کردم کمی بهش آرامش میده
_ آهی کشید و گفت
کهف را عاشق شوی آخر شهیدت میکند
هیییی یادش بخیر...
_ چی یادش بخیر
هیچی با رفقا زیاد میومدیم اینجا
إ تا حالا چیزی نگفته بودی...
- پیش نیومده بود
آها باشه
تو ذهنم پر از سوال های بی جواب بود اما نباید میپرسیدم
نزدیک ساعت ۶ بود که رسیدیم کهف...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
『 😔 #دردنامه 』 دردنامه یکی از هموطنان قمی: هـیچ پروفایلـی مشکـی نشد هیچکس هشتگ#قم_تسلیت نزد هیچـک
『 #دلانه 💕 』
اگر چه درد… اگر چه هزار غم داریم
کنارِ #حضرتِ_معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دخترِ باران و خواهرِ خورشید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم
🔴#عکس_نوشت| چالش بیشعوری
🔺در این روزهای بحران #کرونا که طلاب و نیروهای جهادی کنار پزشکان و پرستاران فداکار در خط مقدم مبارزه با ویروس نحس بودند، نگران سلبریتی ها شدیم که کجایند و چرا حرکتی از آن ها در همراهی با جامعه و کمک به بحران کشور دیده نمی شود.
تا اینکه دیروز بالاخره پیدایشان شد. آن هم چه پیدا شدنی! ازین احمقانه تر امکان نداشت!
#چالش_رقص
#بی_شعوری
📝 #رها_عبداللهی
مداحی آنلاین - میدونستم آخر میایی و منو میبری پیش مادر - مهدی رسولی.mp3
2.97M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
🔳 #وفات_حضرت_زینب(س)
میدونستم آخر میایی و منو میبری پیش مادر
میدونی چقدر گریه کردم به یادت برادر
🎤 #مهدی_رسولی
هدایت شده از ☕|• ڪافہ شــــهرزاد •|☕
#تقوا_یعنی...
با گناه
مثل
ڪرونا
رفتار
ڪردن!!!
📎『 @rozeh_shohada 』
🕊 #ختم_دعاے_الهـے_عظم_البلا
چهـل شب باقے موندہ تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے #کرونا باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم
التماس دعا🙏