7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت محمد (ص) عصاره ی همه ی مهربانی ها بود ... دوست دارم با عشق بنویسم از پیامبر رحمت ولی واقعا سخته با عشق از تمام عشق نوشتن !!
متن زیر از قلم مهدی مولایی رو بخونید حق مطلب رو ادا کردند 👇
🍃
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
شصتوسه سالگی مرد، حالا مهربانیهایش را کرده؛ تمام مردان مدنی و بدوی را دستکم یکبار سفت بغل کرده و بوی عطر مسحورکننده از یقه پیرهنش زیر دماغ همه خزیده؛ همه پسربچهها و دخترکان مسیر خانه تا مسجد را چندباری روی شانههای گرمش نشانده ؛ با باقلوا و شیر تازه به عیادت اویی که تف به صورتش انداخته بود رفته، با اعوان و انصارش در مجلس ختم کودکانهی گنجشک مرده آن دختربچه که در نخلستان برگزار شد حاضر شده و به دخترک تسلیت گفته؛ همه حصیرهای پیرزن مشرک بادیهنشین را یکجا خریده که زیر آفتاب داغ مکه اذیت میشوی مادر. دختران قنداقپیچ عربی را از گور برداشته که حیف است،ببین چه ریحانه خندانی است من ضمانتش میکنم. شصتوسه سالگی مرد، حالا سرد و گرمهایش را چشیده، زباله و خونابهها از چهره زدوده، از بیستنفره سقزدن یک خرما توسط یاران غریبش در شعب بهتمامه شرمندگی شده؛ مرد شمشیرهایش را زده، فتحهایش را کرده، یک دندان شکسته و چند زخم و جراحت مردانه بر نازکای تن ظریفش به یادگار برداشته. شصتوسه سالگی مرد، ریز بافتن موهای لطیف دخترکش را خوب یادگرفته، به سپیدجامه به خانه بختش فرستاده، داماددار شده، نوههای قد و نیمقد دارد، مغزبادام؛ مرد حسابی ریشهدوانده. حالا جانشین حکمرانی و هدایت و پیشبرد امور مملکت وسیعش را هم به مردمش معرفیکرده. غسل کرده، کفنش را آماده روی رف گذاشته، دخترش را بوسیده و زرد و بیحال رو بهقبله دراز کشیده. شصتوسه سالگی مرد، کارِ ناکرده ندارد. یک ورق وصیتنامه هم که بنویسد، خیالش از گمراه نشدن امتش تخت میشود و بازدم آخر را هم بیرون میدهد و جاری میشود. گستاخمرد سیاهرویی میگوید رهایش کنید هذیان میگوید پیرمرد. چه وصیتی چه کشکی، کسی کاغذ و قلم نیاورد. لازم نکرده. خستگی شصتوسه سال توی تن پیرمرد میماند؛ مرد حالا شصتوسه سال خستگی است، شصتوسه سال بیحوصلگی، شصتوسه سال بغض؛ میگوید علی جان خستهام، همه این مردم را بیرون کن؛ با خودت دوکلام حرف مردانه دارم...
«مهدی مولایی»
صدای اذان بلند شده، وضو میگیرم و میرم سر سجاده ، اذان رو که گفتم یه قدم میذارم جلو ، بلند میگم :
"نوشته بر در جنت به خط سبز جلی
شفیع روز قیامت محمد است و علی"
بغض میکنم و صدای توئه که میپیچه تو گوشم !و منو پرت میکنه تو همون اتاقی که در و دیوارش شاهد همه ی نماز و عبادت و شب زنده داری هات بوده، میبینمت که قامت بستی به نماز و بلند اذان و اقامه میگی و این یه بیت شعر که وسط اذان و اقامه میخوندی! اینو هیچوقت یادم نداده بودی ولی از کوچیکی دیدم و یاد گرفتم.
یادگاری هات موندگار و قشنگه...
برمیگردم سر جام و اقامه رو شروع میکنم و برای همهی رسم های خوبی که برامون جا گذاشتی خدا رو شکر میکنم.
در غروب شهادت رسول الله(ص) و کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) بخوانید فاتحه ای برای پدرم و همهی بی وارثان و بد وارثان خفته در خاک 🖤
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ سالگی را که رد کنی میفهمی دل را باید کوبید و از اول ساخت ... 🍂 و در این کوبیدن چه مشقت ها و در ساختن چه رنج ها نهفته است و چشم برهم میزنی و میبینی زمان تحویل دادن دل ، این امانت الهی رسیده است ... و چه خوش لحظه ای ست و چه بد لحظه ای ! بستگی دارد با این دل چه کرده باشی ؟؟😔
🍃
آخرین انار پارسال را خودم کنارت بودم و چیدی ! یادت هست؟؟ چندبار گفتی گوشی بیار پای این درخت عکس بگیریم!! عکس یادگاری با این درخت انارها... و من بی خیال گفتم گوشی توی ماشینه ! خاک بر سر من با بی خیالی ام ! کاش رفته بودم، بمیرم که چندبار تکرار کردی 😔
و امروز اولین انار امسال رزق من شد از دستان مامان ولی بدون تو ...
وای از پاییز و انار و زعفران...
وای از تکرار همهی خاطرات 🍂🍂
🍃
هدایت شده از سِدخارجی
33.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برداشت آخر 🎬
به بهانه روز ملی سینما یادی کنیم از هنرمندانی که در بینمان نیستند
روحشان شاد و یادشان گرامی🖤
@sedkhareji✔️
این آخرین عکس از حیاط خانه مان است که وقت باران گرفته ام، از طراوت باغچه ، از زیبایی باران، از نشاط درختهایی که مراقبشان بودی! و دیگر هیچ عکسی از حیاط مان در گوشی ام ندارم ، هیچ... دقیقا ۱۰ ماه و ۱۰ روز پیش ، دقیقا ۵ روز قبل از آن دوشنبه ی لعنتی ، دقیقا... این دقیق بودن ها را هرشب به محض بستن چشمانم مرور میکنم، شاید فکر میکنم هرچه بشمارم و حساب کنم بیشتر باورم میشود، به قول این روان شناس ها ، سوگ التیام نیافته ام به مرز باور میرسد و شاید آن وقت بتوانم التیام یافته اش کنم ، یا حداقل سوگ کنار آمده!!
ولی من هنوز هرشب ۱۵ آبان پارسال را مرور میکنم و به ۱۷ اسفند که میرسم شانه هایم در سکوت می لرزد و در ادامه اش دوباره یادم می رود که ندارمت و این مرور ۶ ماه و ۴ روز است که تکرار میشود و هر روز به طولانی تر شدن زمانش اضافه میشود! شاید روزی یا شبی التیام بیاید قلبم و فکرم! آن شبی که برسم به وعدهی شیرین من یمت یرنی 🍃❤️ و لبخندی که در مرور این وعده ی شیرین بر جانم مینشیند را دوست دارم...
رحمت بر پدر و مادر کسی که بخواند فاتحه ای با صلوات بر محمد و آل محمد
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز بهانه دستمان داده ای بیشتر یادت باشیم ❤️🍃
🍃
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواستم سربازتان شوم ولی نقطه اش را گم کردم و شده ام سربار ...
و حالا در به در پی همان نقطه ی گمشده زندگی ام را گم کرده ام
به دادم میرسی مگر نه ؟؟
امام زمان غریبم ...🍂🍂
🍃مُحِب🍃
🍃
جنس غم آدما همیشه با هم فرق میکنه، یکی سطحی و زود تموم میشه ، یکی عمیق و تا ابد باهاشه، یکی زود کنار میاد باهاش ، یکی هر روز از این غم آب میشه! ابراز غم هم همین طور، یکی کم تر ، یکی بیشتر ، یکی در سکوت یکی با فریاد این غم رو به دوش میکشه.
ولی غم از دست دادن یه بزرگ تر ، غم از دست دادن یه سایه ی سر که دیگه کنج خونش منتظرت نیست ، که دیگه برات حرف نمیزنه ، که دیگه برات نمیخنده ، و خیلی دیگه های دیگه که پشت هر کدومش یه دنیا خاطره نشسته ، یه غم مشترکه که هر چند زوایای مختلف و خاطره های جداگونه داره ولی نقطهی نبودنشون مشترکه!
من تو غم از دست دادن بابام خیلی ها کنارم بودند و همدردی کردند ولی یه رفیقی به تک تک نوشته هام واکنش نشون میداد و حس میکردم با هر کلمه مثل من درد میکشه و بغض میکنه و سریع میاد مینویسه غمت کم رفیق !!
حالا این رفیق ، خودش غم از دست دادن داره و من نتونستم کنارش باشم ولی میفهمم الان چه در سکوتش چه در گریه هاش غم چه جای خالی پر نشدنی رو داره به دوش میکشه ... فقط خواستم بگم رفیق شریک غمتم هر چند از دور ...
روح باباجون عزیزت در جوار حضرت شاه نجف در آرامش ابدی آروم گرفته ، ان شاءالله دست شفابخش حضرت حیدر قلبت رو برای تحمل این جای خالی وسیع و آروم کنه🖤🍂
میبینی رفیق پاییز برامون خیلی غم انگیز شد...🍂🍂
🍃