#تلنگر
📌بیتابی...
🔸 برای رفتن به جمکران بیتابی میکرد.
عاشق جمکران بود. پس مرخصی گرفت و با همسرش راهی شد.
وقتی رسید، اشک امانش نداد.
دستانش را بالا آورد و برای همهچیز دعا کرد؛ مشکلات مالیاش، فرزندانش، گره در کارش و...
از جمکران برگشت. فقط یک دعا را فراموش کرده بود. همان همیشگی: دعای برای فرج امام زمانش!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
💠آیت الله بهجت قدس سره:
افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!
#تلنگر
📌 مسافرت...
💰 وقتی میخواست با خانوادهاش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه میداد.
اما هر وقت میخواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین میکرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بیگوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد!
دست آخر هم میگفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#تلنگر
📌 مراقبت از مادر...
🏨 مادرش را به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان منتقل کردند. اما به بهانه زیارت، راهی سفر شد. زحمت مراقبت از مادر به گردن بقیه افتاد. مدام عکس از حرم میگذاشت و از راه دور با خیال راحت برای شفای مادر، دعا میکرد. وقتی از مسافرت برگشت، مادر دیگر نبود.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
📌 مراقبت از مادر...
🏨 مادرش را به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان منتقل کردند. اما به بهانه زیارت، راهی سفر شد. زحمت مراقبت از مادر به گردن بقیه افتاد. مدام عکس از حرم میگذاشت و از راه دور با خیال راحت برای شفای مادر، دعا میکرد. وقتی از مسافرت برگشت، مادر دیگر نبود.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
📌 مراقبت از مادر...
🏨 مادرش را به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان منتقل کردند. اما به بهانه زیارت، راهی سفر شد. زحمت مراقبت از مادر به گردن بقیه افتاد. مدام عکس از حرم میگذاشت و از راه دور با خیال راحت برای شفای مادر، دعا میکرد. وقتی از مسافرت برگشت، مادر دیگر نبود.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#تلنگر
📌 همسایه...
🏠 در کارهای آپارتمان با همسایهها همکاری نمیکرد.
حق شارژ را با تأخیر پرداخت میکرد.
در راهرو با صدای بلند حرف میزد و در را محکم به هم میکوبید، حتی صبح جمعه که به دعای ندبه میرفت.
با این حال همیشه همسایهها را به سبک زندگی مهدوی توصیه میکرد.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#تلنگر
📌 مسجد...
🕌 چنددقیقهای را در مسجد به نماز ایستاده بود. پیرمرد زیر لب ذکر میگفت و با نگاهی غضبآلود به بچههایی نگاه میکرد که در انتهای مسجد با خوشحالی مشغول بازی بودند. تحملش تمام شد. داد زد: پاشین برین بیرون! اینجا که کودکستان نیست، مسجده، اینجا شلوغکردن کراهت داره...
بچهها با ترس به بیرون دویدند. پیرمرد با لبخند مشغول ذکر گفتن شد!!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
🖼 #تلنگر
📌 رئیس شرکت...
💴 رئیس شرکت بود. هر ماه بخشی از درآمدش را برای کمک به موسسات و فعالیتهای مهدوی هزینه میکرد.
احترام سرلوحه کارش بود. جلوی پای هرکس که وارد اتاقش میشد، میایستاد جز خدمه دفترش.
از همه تشکر میکرد اما زبانش به تشکر از آبدارچی شرکت نمیچرخید.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
#تلنگر
📌 مسافرت...
💰 وقتی میخواست با خانوادهاش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه میداد.
اما هر وقت میخواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین میکرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بیگوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد!
دست آخر هم میگفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
🖼#تلنگر
📌 سفرهٔ عقد...
👶 با جمله: «توکل به خدا و با اجازه امام زمان» بلهٔ عقدش را گفته بود، اما سالها بود که برای مادر شدن بهانه میآورد. گاهی درس خواندن را بهانه میکرد و گاهی شاغل بودن و گاهی وضع بد اقتصادی را...
خودش را سرباز امام زمان میدانست اما علاقهای به آوردن فرزندی که میتوانست سرباز امام و آیندهساز شیعهخانه امام زمان باشد، نداشت.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!