13930412163628705313274.mp3
1.96M
🔻پادکست زیبای دعای "اللهم رب شهر رمضان "با نوای مداح اهل بیت (ع) حاج محمود کریمی و موسیقی بسیار زیبا 😍😍😍
❤️ التماس دعا
.
🏴 #مـولای_مظلـومم
🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع).
✍ بخش اول.
🏴🏴🏴
⚡️⚡️« عبدالرّحمن ابن مُلجم مُرادی، از گروه خوارج و یکی از سه نفری بود كه در مكۂ معظمه با هم پیمان بسته و هم قسم شدند تا سه شخصیت مؤثر در آن زمانِ جامعه، یعنی #امام_علی(ع)، "معاویة ابن ابی سفیان" و "عمرو ابن عاص" را در یك شب ترور كرده آن ها را به قتل برسانند.
🔸هر كدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند. عبدالرحمن ابن مُلجم به سوی كوفه رفت و در 20شعبان سال40 هجری وارد این شهر شد.
♨️ وی به همراهی "شَبیب ابن بَجره اشجعی" كه از همفكرانش بود (هر دوی آن ها از سوی "قُطام بنت عَلقمه" تحریك و به کارِ خود تشویق شده بودند)، در سحرگاه نوزدهم ماه مبارك #رمضان در مسجد اعظمِ كوفه كمین كرده و منتظر ورودِ #علی_ابن_ابیطالب(ع) شدند.»⚡️⚡️
✅ ادامه دارد...
---------------------
📚 بحارالانوار، ج42 ص287
📚 مُنتهی الآمال، ج1 ص187
📚 مَناقب، ص388
🏴🏴🏴🏴
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
. 🏴 #مـولای_مظلـومم 🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع). ✍ بخش اول. 🏴🏴🏴 ⚡️⚡️« عبدالرّحمن ابن مُل
.
🏴 #مـولای_مظلـومم
🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع).
✍ بخش دوم.
🏴🏴🏴
⚡️⚡️« همچنین قُطام، شخصی به نام "وَردان ابن مجالِد" را كه از افراد طایفهاش بود، به یاریِ آن دو نفر فرستاد.
♨️ "اَشعث ابن قیس كِندی" كه از ناراضیانِ سپاه #امام_علی(ع) و از منافقان واقعیِ آن دوران بود، آنها را راهنمایی و پشتیبانیِ روحی مینمود.
💠 #حضرت_علی(ع) در شب نوزدهمِ ماه مبارك رمضان، مهمانِ دخترش "اُم كلثوم" بود. آن شب، امام حالتِ عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی آورد.
💐🔸روایت شده كه ایشان در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون میرفت. به آسمان نظر میکرد و میفرمود: « به خدا سوگند، هرگز دروغ نمیگویم و هرگز به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی كه به من وعدۂ #شهادت دادند.»⚡️⚡️
✅ ادامه دارد...
---------------------
📚 بحارالانوار، ج42 ص287
📚 مُنتهی الآمال، ج1 ص187
📚 مَناقب، ص388
🏴🏴🏴🏴🏴
✨﷽✨
✳ شعور پرنده ها
از یکی از محلات تهران میگذشتم که به حجله شهیدی برخوردم، به دوستان گفتم:
بدون اطلاع قبلی برویم به خانه این شهید. پس از اجازه وارد شدیم،
پدر شهید گفت: شما آقای قرائتی هستی؟
گفتم: بله،
دوید خانمش را صدا زد و گفت:
بیا قصّه را برای حاج آقا تعریف کن!
مادر شهید گفت:
فرزندم به دلیل علاقه اش به کبوتر، تعدادی کبوتر داشت. یک روز گفت:
چرا من کبوترها را در قفس نگه داشته ام، باید آزادشان کنم. او کبوترهای خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبت نام کرد و راهی جبهه شد. مدّتی گذشت، روزی یکی از کبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بالهای خود را به عکس او میمالید. همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس وجو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسیده است.
📚 خاطرات حجت الاسلام استاد محسن قرائتی